عاشقانه های من و عسلیم

زندگی قشنگ طنین و عسلی

عاشقانه های من و عسلیم

زندگی قشنگ طنین و عسلی

علوسیییییییییی

سلاممممممم

ما آمدیمممممممم

چهارشنبه شب تفلد دعوت بیدیم .من یه پسر خاله دارم که بهش می گم داداشی و اونم بهم می گه آبجی – ساکن تهران نیستن – چهارشنبه واسه دوست دخمرش تفلد گرفته بود.

حدودا 10 نفر بودیم تفلدم خونه دختر عمه پسر خالم بود .

می خواست دوست دخترشو سورپرایز کنه به همه گفته بود 8 اونجا باشن. بعد به یه بهانه ای دوست دخترشو آورد اونجا دختره کف کرده بود.سورپرایز شد ولی اصلا از خودش هیجانی بروز نداد!!!! ( به این می گن خواهر شوهر بازی!)

خلاصه از اول تا آخر ما مثل بت نشسته بودیم و آقایون گرامی داشتن بحث س*ی*ا*س*ی می فرمودن من هر از گاهی به عسلی سیخونک می زدم که اه چقدر حرف می زنی. ولی کو گوش شنواااااااا. شام هات داگ خوردیم بعدش من دیگه داشتم می مردم از خواب مثل ین بچه ها هی غر می زدم که عسلی بریییییییییم اونم می گفت عزیزم بزار یک ربع دیگه می ریم ولی واقعا خوابم میومد.( من خیلی بچه لوسیم نه؟) دیگه هی بچه ها گفتن چرا انقدر زود می خواین برین؟ هنوز کیک نبریدیم و ... و این شد که ما تا ساعت 1.5 اونجا بودیم یه کوشولوام رقصیدیم .پسر خالم خجالت می کشید با دوست دخترش برقصه .الهیییییییییییییییی .

چهارشنبه بعد از کار رفتم ولی عصر صندل بخرم ولی چیزی پیدا نکردم ( من خیلی سخت پسندم؟؟؟؟) البته خداییش از دو تا مدل خوشم اومد که اونم از شانس زیبای من سایز منو تموم کرده بود.ولی بجاش یه رژ خریدم + خط چشم براق+ناخن مصنوعی

بعدش زنگ زدم به مامانو گفتم اون صندل مشکیهارو واسم بیار و مثل آدم نشستم سرزندگیم!!!

پنجشنبه ظهر اومدیم خونه و می خواستم یه خورده تمیز کاری کنم که برقا رفت. در نتیجه ناهار خوردیم و خوابیدیم تااااااا 4.5 بعدش حموم و من توی حموم بودم که مامانینا اومدن....

به مامان گفته بودم بابلیس بیاره ولی نمی دونستم موهامو چیکار کنم! مامان داشت موهای خواهری رو درست می کرد و سشوارو لازم داشت منم حوصله نداشتم صبر کنم و شروع کردم با بابلیس موهای خیسو درست کردن ! نصف موهامو فر کردم خوشم نیومد.... ورداشتم با اتو صافش کردم گفتم اتو می کنم بعد بعضی جاهاشو فر میکنم ولی اونم خوشم نیومد .دیگه داشتم دیوونه می شدممممممممم.زدم زیر گریه ساعت شده بود 7 و من هنوز هیچ کاری نکرده بودم..

عسلم اومد کلی دلداریم داد و گفت یه خورده دراز بکش تا آروم بشی .گفت اصلا موهاتو دم اسبی کن مثل خارجی ها می شی! ( الهی من فداش بشم) یه خورده که آروم شدم دیدم هیچ راهی نمونده جز سشوار خودمان! حالا موها ویز ویزییییییی دیگه همونجوری سشوار کشیدم و مامان و عسلی و بابا و خواهری کلی دلداری دادن که موهات بسیار زیبا شده (ولی خودم می دونستم که خیلیم زشت شده!)

تند تند لباسمو پوشیدم و اومدم صافش کنم دستم گرفت به یکی از نخای بالاش و یه تیکه از گل دوزیهاش کنده شد.ای خداااااااااااااا ولی زیاد معلوم نبود پس بی خیالش شدم.

آرایشمو انجام دادم و دچار خود شیفتگی مزمن شدم! هی به عسلی می گفتم خوشگل شدم؟

حالا نوبت چسبوندن ناخن بود . آخه بگو دختر نونت نبود آبت نبود ناخن چسبوندنت چی بود؟؟؟؟؟؟؟؟؟ با چسب رازی.بابا واسم چسب می زد من ناخنو می چسبوندم .بماند که وسط کار چند بار کنده شد و دوباره چسبوندم! ساعت 8.5 دیگه حاضر بودیم سر راه من رفتم دستشویی که نتیجه اش کنده شدن دو تا از ناخن هام بود! و توی ماشین دوباره عسلی واسم چسبوند!

بالاخره ساعت 9 رسیدیم.... خدا رو شکر دیر نبود تا ما وارد شدیم تازه ارکستر شروع به زدن کرد. ارکسترشونم همون ارکستر ما بود.خیلی ارکستر ناناز و جوجوییه !

کلیم با اون حال و احوال کردیم و ...

رفتیم با فامیلا سلام علیک کردیم.بعدش پسر خالم گفت بابا این شوهرت کلی دل برده همه دیشب می گفتن چقدر باحاله ...( الهی من فدای عسلی شیرین زبونم بشم که دل همه رو می بره .خدا رو شکر خوب تونسته خودشو توی فامیل جا کنه )

علوس داماد اومدن .عزیزممممممممم... دختر خالم خیلی ناز شده بود .شوهرشم همینطور خیلی با نمک شده بود کت و شلوار مشکی با پاپیون با اینکه من از پاپیون خوشم نمیاد ولی این بامزه شده بود.

تا شروع کرد به آهنگ زدن من و عسلی پریدیم وسط و دیگه ننشستیم!!!!!

ارکستر هم هی بهمون حال می داد و تحویلمون می گرفت.مثلا یه کاری که توی همه عروسیها می کنه اینه که عروس داماد وایمیسن وسط و همه دورشون حلقه می زنن بعد شروع می کنه یه شعریو خوندن : یه مرغ نازی داشتم خوب نگهش نداشتم ....

بعد عروس داماد هی یکی یکی هر کسیو می خوان باهاشون برقصه اسمشو می گن اون طرف میاد وسط با علوس داماد می رقصه .بعد از چند نفر دختر خالم گفت طنین و عسلی بیان وسط.ما رفتیم  وسط و رقصیدیم و بعدش که تموم شد ارکستر گفت این دونفرم عروس داماد تازه ان یه دست به افتخارشون بزنین.....

خلاصههههههه کلی با عسلیم رقصیدیم اولش من گفتم زیاد خوب نیست مهموناشون بی حالن ( فقط من و عسلی جلف بازی در میاوردیم و جیغ می زدیم) ولی کم کم جمع باحال شد کلی گرم شده بود.

بعد شام نوبت  پروجکشن بود که خیلی باحال شده بود .کلی خندیدیم.

نا گفته نماند که در همین اثنا تمامی ناخن های عزیز بنده کنده شدن و من خیالم راحت شد!

تانگو رقصیدن و علوس دومادو بب*وس و آرتیستی بب*وس و ....

ساعت 2 بود خوابیدیم.

جمعه هم تا ساعت 12 خوابیدیم.مامانینا هم خونه ما بودن ناهار خوردیم .بعدش مامانینا رفتن ما هم دوباره خوابیدیم!

پ ن : امروز پاتختیه خونه علوس دوماااااااااااد.

پ ن 2: به علت طولانی بودن متن و ذیق ( زیق, ظیق,ضیق,ظیغ,ضیغ,ذیغ,...؟؟؟؟؟) وقت از گذاشتن شکلک معذوریم!

 

 

سلوم علیکم

دیروز روز جالبی بود کاملا غیر قابل پیش بینی!

رفتم هفت تیر لباسمو عوض کنم گ*ش*ت ا*ر*ش*ا*د  مثل مور و ملخ ریخته بود توی هفت تیر. بعد ییهو زنه به من گیر داد!!!!!!!!!!!!!!!!!! فک کن!!!!!!!!!! من با مانتوی بلند بدون هیچگونه آرایش و بسیار ژولیده پولیده! برگشته می گه : خانوم روسریتو درست کن سینه ات معلومه گفتم چشم.... لباسو عوض کردم و رفتم خونه واسه عسلم کافه گلاسه درست کردم

  (وای خدایا من چقدر همسر فداکار و مهربانی می باشم!)

مثل بچه آدم نشسته بودیم زندگیمونو می کرد و خوشحال بودیم که بی کاریم و لازم نیست بریم جایی و کاری بکنیم...

ییهو تلفن زنگید خالم بود البته بماند که من فک کردم دختر خالمه و کلی لوس باهاش حرف زدم و بعدش فهمیدم خالمه و کلی خجالت کشیدم .... ( من خنگم ؟ خودتی!!!)

گفتش که ما تنهاییم و دلمون گرفته و هیچکس پیشمون نیست نمی تونین پاشین بیاین اینجا ؟ حالا خونشون کجاست ؟ مهرشهر کرج.ساعت چنده ؟ ۷ بعدازظهر من یه خورده فکر کردم و گفتم خاله بزارین من با عسلی مشورت کنم بهتون خبر می دیم.

یکم فکر کردیم دیدیم خیلی سخته بخوایم بریم اونجا ساعت ۹.۵ - ۱۰ می رسیم و اینا زنگیدم گفتم نمیایم.ولی خیلی ناراحت بودم و عذاب وجدان داشتم ( پارسال همین موقعها شوهر خالم- ۵۰ و خورده ای سالش بود.-فوت کرد و واسه همین توی این شرایط که عروسی دختر خالمه بیشتر جای خالیشو احساس می کنن) هی با خودم کلنجار رفتم و به عسلی می گفتم چیکار کنیم؟

آخرش تصمیم گرفتیم بریم

مثل جت پریدیم تو حموم( پریدم نه! پریدیم!!!!!) و زودی حاضر شدیم.رفتیم سوار مترو شدیم و تا خود کرج وایسادیم ولی اصلا برام ناراحت کننده و خسته کننده نبود چون از کاری که داشتیم می کردیم خیلی خوشحال بودم و می دونستم که خیلی خوشحال می شن.

حالا همش نگران بودیم که نکنه بریم و نباشن چون دیگه بهشون خبر ندادیم میایم و اونا فکر می کردن نمی ریم.

ساعت ۱۰ رسیدیم دم خونشون همون موقع دو تا خاله هام داشتن از در میومدن بیرون تا مارو دیدن کلی ذوق کردن و خوشحال شدن....

ساعت ۱۱ بود دختر خاله هام رسیدن خونه( علوس رفته بود موهاشو مش کنه و بعدشم بره لباس علوسشو پرو کنه)

کلی ذوق مرگ شدن از زیارت نمودن ما! ( شایدم نشدن ولی ظارشونو حفظ کردن)

شب کلی خندیدیم از دست عسلی و بچه ها ....

صبحم ساعت ۶ بلند شدیم مثل بچه آدم اومدیم سر کارمون!

پ ن :خوشحالم که خوشحالشون کردیم .کلی ازمون تشکر کردن هی می گفتن مرسی که اومدین.

لباس خریدمممممممممم

خوشحالممممممممممم خوشحالم آخه تو .. نه ببشخید آخه لباس خریدمممممممممم.

هوراااااااااااااااااااااا

اِ ببخشید سلااااااااااااااام

دیروز ساعت ۴ از شرکت زدم بیرون .به بهار اس ام اس دادم که همو ببینیم ولی جیگرم ناز کرد و گفت کار دارم (شوخی می کنم بچم کار داشت خب)

بعدش خودم تهنایی یه خورده مغازه های روزولت رو نگاه کردم می شه گفت خوب بود به قول بهار بعضی مغازه هاش خیلی جواد بود ولی بعضیاشم نه خوب بود.یه لباس پشت ویترین دیدم که خوشم اومد ساده و جوجو بود ولی توی مغازه نرفتم . خلوصه تا ساعت ۴:۳۵ گشتم بعدش به عسلم زنگ زدم گفتم من می رم توی ایستگاه مترو می شینم تو رسیدی اینجا بگو من بیام بالا.عسلی می گه قیمتا چه جوریه؟ می گم خوبه ۴۰ - ۵۰ تومنه!!!!! ( خب نمی شد که از اول بگم لباسی که خوشم اومده ۷۰ تومنه!!!!!)

رفتم توی ایستگاه و در حالیکه باطری موبایلم رو به مرگ بود! با خونسری کامل هندز فری رو گذاشتم توی گوشم و آهنگ گوش کردم.... ساعت ۵:۲۰ دقیقه بود که باطریش تموم شد و من خوشحال شدم!( آخه بگو بچه مگه مجبوری وقتی گوشیت شارژ نداره آهنگ گوش می دی؟ اونوقت منم می گم آره مجبورم چون حوصلم سر می رفت. تازشم اصلا دوست ندارم صدای مترو هی بپیچه توی مغزم!!!)

سریع رفتم بالا و با تلفن کارتی زنگیدم به عسلی گفت بیا بالا دیگه من دم مسجدم ( همون موقع اس ام اس داده بود)

رفتم بالا و با عسلی رفتیم مغازه ها رو دید زدن.برقم رفته بود.یه خورده چرخ زدیم بعدش رفتیم توی پاساژ تا ما وارد شدیم برقا اومد.همه گفتن پا قدمتون خوب بود.... یه پسره مغازه عطر فروشی داشت گفت آقا بیاین خرید کنین بهتون تخفیف ویژه می دم! ولی ما که عطر نمی خواستیم.

 به عسل گفتم من یه لباس دیدم ازش خوشم اومده گفت تو نگو کدومه بزار ببینم می فهمم کدومه یا نه؟

رسیدیم دم اون مغازه ولی عسلم نفهمید و من با ذوق فراوان گفتم اینهههههههه.ولی عزیز دلم عکس العمل خاصی انجام نداد!( مغازه ویترین قشنگی نداشت و لباسو همینجوری پهن کرده بود توی ویترین!)

رفتیم تو و من لباسو پوشیدم خیلی دوسش داشتمممممم توشم راحت بودم ( یه پیرهن مشکی بالاش دو تا بند می خوره زیر بندا به حالت دو تا هشت یعنی لبه های لباس با چیزای جینگولی کار شده پارچه لَختی داره حالت حریر کش.بعدشم تا زیر زانومه پارچش چروکه امیدوارم تونسته باشم خوب توضیح بدم) عسلی هم اومد تو نگاه کرد گفت قشنگه...

...دیروز که رفته بودیم شانزلیزه من از یه پیرهنی خوشم اومد یعنی بهتر بگم توی لباسای بی ریخت و مسخره اونجا این نسبتا بهتر بود! ولی چون قیمتش ۶۰ تومن بود نخریدیم ( خدا رو شکر) ما رو باش فکر می کردیم می تونیم با پول کمتری لباس پیدا کنیم.وقتی دیدیم این لباسه هم همون قیمته عسلی گفت طنین می خوای یه بار دیگه بریم اون یکیو ببینیم؟ گفتم بریمم.( حالا من اصلا خوب یادم نمونده بود اون چه شکلیه فقط یادم بود که ازش خوشم اومده بود)

به فروشندهه گفتیم ما می ریم جای دیگه اگه خواستیم دوباره بر می گردیم.

رفتیم شانزلیزه ( حالا توی این گرما منم هی غر می زدم که تشنمه تشنمه) اون لباسه رو دیدیم ( تازه منکه اصلا یادم نمونده بود کدوم لباس بود عسلی پیداش کرد) پرو کردم قشنگ بود ولی من دلم شدیدا پیش اون یکی لباسه گیر کرده بود ( من توی خرید وقتی از یه چیزی خوشم بیاد دیگه بقیه چیزارو نمی بینم حتما باید همونو بخرم)

گفتم نه اونو بیشتر دوست دارم و بدین ترتیب دوباره برگشتیم روز ولت به عبارت دیگر جانمان در آمد! از شانزلیزه تا ولی عصر پیاده اومدیم نمی دونم چرا اینکارو کردیم!!!!!!!

رفتیم دم در اون مغازه از شانس گند ما بسته بود.مثل این بدبختا نشستیم لب جدول ۵ دقیقه بعدش فروشندهه اومد. دوباره رفتم لباسو پرو کردم و ایندفعه عسلی بیشتر خوشش اومد و تاکید کرد که خیلی قشنگه. خلاصه با کلی چک و چونه لباسو ۵۵۰۰۰ تومن خریدیم و اومدیم بیرون.

از عسلیم کلی تشکر کردم بابت اینهمه صبر و حوصله ای که به خرج می ده الهی من فداش بشم.چون اصولا آقایون ( منظورم بابای خودمه!) حوصله خرید کردن رو ندارن ولی عسل من توی این گرما کلی حوصله کرد و هر جا من رفتم باهام اومد.Heart Smile

عسلیم گیر داده بود بریم شکوفه ( منظورش نشاط بود!!!!!!!) کباب ترکی بخوریم منم با کمال جدیت گفتم نههههه می ریم خونه کافه گلاسه درست می کنیم!!!!! بعدشم سوسیس می خریم می بریم خونه می خوریم.

ساعت ۹:۱۵ رسیدیم خونه وقتی می خواستم از اتوبوس پیاده شم پاهام داشت می ترکید از درد.

کافه گلاسه درست نکردیم ولی سوسیس سرخ کردیم با سیب زمینی یه کوچولو خوردیم بقیه اشم گذاشتیم واسه امروز.

بهار جونم الهی قربونت برم منننننن اس ام اس داد که ببینه لباس خریدم یا نه؟ جیگر منی بهارمFlower

بعدشم لباسو دوباره پرو کردم با سرویس جینگولی پینگولیم! کلی خوشحالی کردم و رقصیدم عسلی هم همش نگران بود که لباس بو نگیره هی می گفت درش بیار !

فقط یه دفعه دیدم کنارش یه کوچولو زدگی داره امروز آوردم ببرم عوضش کنم یا بدم ترمیمش کنن.

بعدش ۳در ۴ دیدیم و اون یکی سریاله کانال ۲ اسمش چی بود؟ مهر مادری؟

همین!

 پ ن : لوفا تقاضای عسک نفرمایید حتی شما دوست عزیز! (آخه من دوربین ندارم)