-
اسباب کشی (:
چهارشنبه 22 اردیبهشتماه سال 1389 12:02
http://www.asalioman.blogfa.com پ ن ۱ :فقط چون اینترنتم هندلیه یه خورده طول می کشه به همه رمز بدم. پ ن ۲ : می شه لطف کنین و اگه کسی از قلم افتاد بهم بگه که بهش رمز بدم ؟*:
-
طنین بانوی خود شیفته
دوشنبه 30 دیماه سال 1387 12:09
سلام گوگولیا بنده دوباره آمدم ! واستون متاسفم ! * بچه ها کسی می دونه اگه یه زن و شوهر شکمو با هم ازدواج کنن بچه شون چی از آب در میاد؟ نکنه بچمون یه بادکنک بشه ؟! من می ترسم خب ! در پی رجوع به نشاط و خوردن سیب زمینی عسلی دیشب ساعت ۱۲ ! دوباره هوس سیب زمینی کرد و به نشاط رجعت نمودیم ! چاق و خپل خودتی فهمیدی؟ * دیروز...
-
خونه داری!
یکشنبه 29 دیماه سال 1387 09:02
السلام علیک یا فرندز چطورین جیگرا؟ * پنج شنبه در حالتی بس قریب به اعتیاد بودیم که شوهر جان تشریف آوردند!و بنده انقدر دعوایشان نمودم که نگو! * اگه بدونین خونمون چه وضعی بود؟ باورتون نمی شه طنین بانو انقدررررررررر شلخته باشه! اصلا افتضاححححححح.جمعه افتادیم به جون خونه.ولی نمی دونم چرا جون خودمون در اومد؟! دستشویی - حموم...
-
خدا مرگم دارم ار غافله عقب می مونم!
پنجشنبه 26 دیماه سال 1387 18:09
سلام دوستای ماه و مهربونممممممممم چند روزه احساس می کنم حضورم کمرنگ شده. الان داشتم وباتونو می خوندم دلم پر پر زد!!!! گفتم بیام آپ کنم از غافله عقب نمونم! * الهی من قربون اون استاده خ ر مون بشم ! – حال می کنین پارادوکسو ؟! – اون تکلیفه بود که من کلی به خاطرش عجز و لابه کردم. یادتونه؟ مدتش تمدید شد.اونم 1 ماه و...
-
پوست می اندازیمممممم
دوشنبه 23 دیماه سال 1387 12:38
به به طنین خانووووووووووم ترکوندهههههههههههههه بالاخره قالبمان را عوض نمودیممممم.باشد که مقبول افتد! * شرکت ما طلسم شده! همه رفتن بیمارستان ! یکی خودش مریضه .یکی خانومش مریضه .یکیم عروسش زایمان کرده! نمی دونیم خوشحال باشیم یا ناراحت؟! بهر حال ما الان خوشحالیم چون یکی از همکارا بابا بزرگ شده و بهمون شیرینی داد و ما هم...
-
من چه سبزم امروز
شنبه 21 دیماه سال 1387 14:40
سلام سلام آی دوست جوناااااا چطورین جیگرا؟ حسابی دلم واستون تنگیده بودددددددددددددد.یه عالمههههههههههههههه. ¤ آخ که این روز شنبه چه ضد حالیههههههه.ازش متنفرمممم. اَه اَه اَه.آخه اول هفته ام شد روز؟ بعد از دو روز تعطیلی باید خوابالو خوابالو بلند شی بیای سر ِ کار! حالا اگه این دو روز تعطیلی بشه ۴ روز که دیگه واویلاست!...
-
مهربونای من عاشختونممممممم
یکشنبه 15 دیماه سال 1387 09:37
سلام عخشای من من واقعا نفهمیدم شما چرا انقدر منو دعوا کردین ؟ به خدا من هیچیه هیچیم نبوده و نیست! من خوب ِ خوبمممممم .اصلنم از چیزی ناراحت نیستم.ولی شما همتون فک کردین من خوب نیستم! چرا؟! دوستون دارم .دلم واستون تنگ شده بود. هر روز وباتونو می خوندم فقط کامنت نمی زاشتم.ممنونم از اینکه انقدر به فکرمین به خدا این...
-
...
یکشنبه 8 دیماه سال 1387 19:06
تا مدتی نیستم می خوام تنها باشم نگران نشین لطفا
-
نمی دونم!
یکشنبه 8 دیماه سال 1387 09:00
سلام بر اهالی وبلاگستان ¤ خب می بینین که من زنده هستم و از دست ِ مادر شوهری قصر در رفتم! بنده خدا گفت اصلا اشکالی نداره . - در مورد خرید ِ کیف - ¤ قوم شوهر جانمان جمعه ساعت ۶ صبح پرواز نمودند به مقصد ه ن د . ساعت ۳ رفتیم فرودگاه و ساعت ۴ هم مامانینا رفتن تو که ما هم بریم خونه.ما هم ساعت ۵ خوابیدیم تااااا ۱ ظهر!!! -...
-
this is full of positive energi!
پنجشنبه 5 دیماه سال 1387 09:31
سلاممممممممممممم طنین بانو خوشحالهههههههه .طنین بانو خوشحالهههههههههههههههههه.یوهووووووووووووووووووووووووووووووووو گفتم که دیروز قرار بود بریم بیرون . حالا بشنوید از ماجرا : در طی روز عسلی چند باز زنگ زد شرکت و هی می پرسید که طنین بعد از ظهر بریم بیرون ؟ منم می گفتم آره ! چند بارم فک کردم نکنه می خواد بی خیال شه . -...
-
تولدم مبارک!
سهشنبه 3 دیماه سال 1387 09:33
سلام دوستای مهربون و نازممممممم خیلی دوستتون دارممممممممممم.واقعا خوشحالم که دوستای مهربونی مثل شما دارمممممم. خیلی خوبین خیلیییییییییییییییییییییییییی اولین کسی که تولدمو توی ۳ دی تبریک گفت خودم بودم! بی طاقتم دیگه چیکار کنم! ساعت ۰۰:۲۰ گفتم تولدم مبارک!!!!!!!!! و متعاقبا عسلی تبریک گفت ... ساعت ۸:۱۵ دقیقه مامان...
-
۱ روز موندهههههههه :دی
دوشنبه 2 دیماه سال 1387 12:04
شلام شلام دوستای جیگولی فیگولی میگولی ... خودم ! خوفین؟ * دیروز طنین بانو بسیار نگران همسر جانش شده بود و داشت سکته می کرد. - عسلی همیشه حول و حوش ۶ می رسه خونه ولی از ساعت ۵ تا ۵.۵ موبایلش آنتن نمی ده و این یعنی توی مترو ا ِ .دیروز من ساعت ۵:۱۵ زنگ زدم دیدم داره زنگ می خوره! خوشحال شدم گفتم حتما امروز زودتر میاد ......
-
سفر نامه
یکشنبه 1 دیماه سال 1387 09:17
سلام دوستای گلم * سه شنبه شب ساعت ۹ بالاخره بعد از کلی بریم نریم راه افتادیم سمت خونه مامانینا که فرداشم از اونجا بریم س م ن ا ن.اول رفتیم بنزین زدیم بعدم رفتیم زنجیر چرخ خریدیم... وای نمی دونین چه خبر بود.یعنی ما ساعت ِ ۹ از خونه راه افتادیم ساعت ِ ۱ نصفه شب رسیدیم خونه مامانینا! ( همیشه ۴۵ دقیقه طول می کشه این مسیر...
-
نمی دونم دیگههههه گیر نده
سهشنبه 26 آذرماه سال 1387 11:46
سلاممممممممم دوستای خودم .حالتون چطوره؟ با سرما چه می کنین دوست جونا؟ - مثلا خواستم ادای این مجریای بی مزه برنامه کودکو در بیارم! -هه هه هه خب راستش خیلی خبر ِ خاصی نیست ولی با توجه به تهدیدای بهار جان آپ می کنیییم! - بهااااااااااااار خاک تو سر ِت!!!!- * پریروز چندتا از دوستامون خونمون بودن بعد عکس ِ بزرگ ِ عروسی ِ...
-
بزک زنگوله پا با عکس آمد!!!!
یکشنبه 24 آذرماه سال 1387 10:39
سلام سلام آی دوست جونا منم منم بزک زنگوله پا اومدم پیش شما!!!!!!!!! حال می کنین این حس شاعرانه بنده رو؟!!! * دیروز بنده یک عدد طنین بانوی اخمالو بودم که قرصاشو نشسته خورده بود و خیلی لوس شده بود.و بهمین دلیل پیشنهاد بوجی را مبنی بر رفتن به پارک ملت و دیدن آب نمای رقصان - که به قول بهار از دهن افتاد بابا! - رد نمود! *...
-
عشق در سه اپیزود!
شنبه 23 آذرماه سال 1387 09:16
اپیزود اول : ساعت ۱۱ شبه .من دارم درس می خونم و عسلیم توی آشپزخونه داره غذا درست می کنه. یه دفعه پسر خاله عسلی اس ام اس می ده که من جمعه ساعت ۳ صبح بلیط دارم! - پسر خاله عسلی خیلی وقت بود که می خواست بره یه کشور خارجی برای درس خوندن و تا اسفندم به خاطر شرایط سربازی باید می رفت ولی ما فکر نمی کردیم یه دفعه به این سرعت...
-
چند روز نوشت
دوشنبه 18 آذرماه سال 1387 09:31
سلام دوست جونای ناز نازی خودمممم من و ببخشین به خدا این روزا همش درگیر امتحاناتمم واسه همین زیاد نمی تونم بیام.به امید خدا فردا آخریشه و بهدشششش دیگه همشششششش میام اینجا و شمام مجبورین چرت و پرتای منو تحمل کنین ! * این رزای حال و هوای وبلاگستان بدجور گرفته است و این موضوع خیلی منو ناراحت کرده اون از ستایش که وبشو...
-
...
سهشنبه 12 آذرماه سال 1387 13:08
سلام مهربونای منننننننننننننننن به خدا عاشختونمممممممممممممممم * طنین بانو عاشق دوستانش می باشد.طنین بانو دوستانی مهربان دارد.دوستان طنین بانو خیلی به او لطف دارند. طنین بانو خوشحال است چون دوستانش به او گفته اند که چاق نیست! طنین بانو با اسب آمد! طنین بانو ... * امروز یه امتحان داشتم به است مبانی علم سی*است- اَه اَه...
-
عکس
دوشنبه 11 آذرماه سال 1387 11:09
سلام دوستان خیلی خیلی وقت کم دارم.فردا امتحان دارم و هنوز هیچی نخوندنم. فقط اومدم که عکس کیک تولد و بزارم و برم. تا بعد کیک کادوها شام
-
مخصوص خود خودت
یکشنبه 10 آذرماه سال 1387 10:07
سلام عشق من امروز می خوام فقط واسه تو بنویسم .واسه خودِ خودت .واسه اون وجود نازنینت. می دونم که جزو خوانندگان وبم شدی کلک! - خوب شد این گوشیرو واست خریدما اینجوری دیگه هر روز میای و بهم سر می زنی - می دونی عشق می کنم وقتی ازم می پرسی : طنین امروز وبتو آپ نکردی؟ یادته عزیزم؟ یادته چقدر واسه به هم رسیدنمون سختی کشیدیم؟...
-
یک عدد آپ خانگی!
جمعه 8 آذرماه سال 1387 15:49
طرز تهیه یک عدد آپ خانگی: 1- یک عدد خانه خالی 2- یک عدد بانوی بیکار که منتظر همسر جانش است و درس نخوانده و ناهار پخته !!! 3- بوی کتلتی که آن بانو را مدهوش می نماید! 4- یک عدد موزیک دلنواز 5- یک عدد کی بورد داغوننننننننن که بر روی دکمه های مشکیش لیبل های قرمز دارد و دارد چشمهای بانوی بیکار را در می آورد! خب ضمن عرض...
-
طنین امتحان دارد.
چهارشنبه 6 آذرماه سال 1387 09:17
سلام دوست جونای نازممممممممممم * عمل مادر شوهر جانمان ۴ ساعت به طول انجامیده بود زیرا که همه اون پایین مایینا ! به هم چسبیده بود! * روز اول مادر شوهر جانمان حال خوبی نداشت و در عالم بی هوشی به سر می برد اما دیروز مقداری بهتر بود هر چند که هنوز دردهای بعد از عمل را دارند ولی خیلی بهتر بودند. * روز دوشنبه طنین بانو...
-
طنین ناکام از زیارت آب نمای رقصان !!!
دوشنبه 4 آذرماه سال 1387 09:39
السلام علیک ایتها الفرندز! خودمم نفهمیدم چی گفتم! * در این ایام ما بالاخره عزممان را جزم نمودیم تا چشممان به آب نمای رقصان روشن شود.و ساعت ۸ هِلِک ؟ هلک رفتیم به سمت پارک مل*ت .آما وقتی به داخل پارک رفتیم گفتند که در ایام سرد پاییزی فقط تا ساعت ۸ برنامه اجرا می شود و عوامل رقص و طرب رفته اند بخوابند! و ما هم دست از پا...
-
قاطی پلو!
شنبه 2 آذرماه سال 1387 09:06
سلام دوستای مهربونم نمی دونین چقدر کامنتای قشنگتون بهم انرژی می ده.واقعا ممنون خیلی خیلی می دوستمتون. * چیزی تا امتحانات عزیزمان نمانده است و این در حالی است که ما هنوز درسی نخوانده ایم! و حتی کتاب یکی از درسهایمان را که از شانس ... ما اولین امتحانمان هم می باشد!!!!! گیر نیاورده ایم... * دیشب قوم شوهر جانمان ( مادر و...
-
تولد...
چهارشنبه 29 آبانماه سال 1387 09:09
سلام دوستای خوبم خیلی مردد بودم بنویسم یا نه.... ولی نمی خوام شما مهربونارو منتظر نگه دارم پس می نویسم: * بعد از گشت و گذار فراوان بالاخره موفق شدم یه لباس واسه دامنم پیدا کنم.( عسلی گفت بلوز قرمزه رو زیاد دوست نداره ) یه بلوز قهوه ای که بافتنیه خیلی نازکه و یقه هفت داره که از پشت و جلو بازه.( زیرش باید تاپ بپوشی)...
-
2 روز ...
یکشنبه 26 آبانماه سال 1387 10:51
سلام مهربونا حالتون چطوره ؟ * اینجانب طنین بانو پنج شنبه که رفته بودم خونه مامانم اینا! خودم را وزن نمودم و ۳ کیلو لاغر شده ام . یوهووووووووووووووووووووووووووو .(یعنی الان ۵۵ کیلوام ) * بچه ها کمکم کنین.من یه بلوز قرمز تریکو خریدم.از همونایی که بلنده و خیلیم جینگولیه.یه جفت گوشواره قرمزم دارم که باهاش ست می شه .این...
-
ظهور می کنیم!
شنبه 25 آبانماه سال 1387 09:49
سلام بدلیل اینکه دوستان عزیزم با مهر و محبت فراوان ( مشت و لگد! ) خواهان بازگشت بنده شدند!!!!!!! تشریف آوردیم!!!!!!!! ( اه اه اه از خود متشکر! ) چطورین عشقای من؟ دلم براتون یه ذره شده بوداااااااااااااااا. ولی نمی دونم چه مرگی داشتم که حوصلم نمی یومد آپ کنم! جونم براتون بگه که: * چیزی تا تولد عسلی نمونده .فقط ۳ روز......
-
TEMPORARILY BABYE
شنبه 18 آبانماه سال 1387 10:31
سلام دوستام احتمالا یه مدتی نیستم.شاید تا تولد عسلی.شایدم زودتر نمی دونم. ولی فعلا حس آپ کردن ندارم. قربون شما پ ن : اصلا اصلا فکرای بد نکنید هیچچچچ اتفاق بدی نیوفتاده.فقط فعلا حس روزمره نویسی ندارم!
-
دوربین دیجیتال - بازی نامرئی
سهشنبه 14 آبانماه سال 1387 09:35
سلام دوستای نازم چطورین؟ دیروز بعد از ظهر رفتم خونه اول زنگیدم به بهار که بیرون بود گفت بهت زنگ می زنم .بعد زنگیدم به دختر خالم که کسی خونه نبود. بعدم زنگیدم به یکی از دوستام که اونم بیرون بود و گفت بعدا بهت زنگ می زنم!!!!! دست از پا درازتر رفتم سماورو آتیش !کردم و نشستم پای کامپیوتر.عسلی اومد و با هم چای و بیسکویت...
-
اول هفته نوشت
دوشنبه 13 آبانماه سال 1387 09:08
سلاممممممم عخشای خودم چطورین جیگرا؟ چه خبرا؟ خوش می گذره؟ مارو نمی بینین خوشین؟! شنبه : بعد از ظهر که عسلی اومد خونه خیلی خسته بود.- بچم کلیم واسه دیروز میوه خریده بود - یه شیر کاکائوی دااااغ درست کردیم و خوردیم بعدش من گفتم عسلیییی بیا بریم فیلم ببینیم.رفتیم پای کامپیوتر ولی از اونجایی که فیلمش بسیار کسالت بار بود...