عاشقانه های من و عسلیم

زندگی قشنگ طنین و عسلی

عاشقانه های من و عسلیم

زندگی قشنگ طنین و عسلی

من طنین کوچولو

تنها بودن یه کابوس شومههههههه....

-سلام طنین کوچولو حالت چطوره؟

-خوب نیستم دلم بد جوری گرفته

- می دونم می دونم دلت خیلی گرفته حرف بزن حرف برن و خودتو خالی کن

- می دونی دلم پره خیلی. پره از سئوالای جور وا جور پره از گلایه های مختلف

دلم می خواد حرف بزنم دیگه دارم خفه می شمممممممم

چرا ؟ آخه چرا من هیچوقت نتونستم بچگی کنم؟

- می دونی طنین کوچولو هر آدمی یه سرنوشتی داره....

- ولی آخه چرا من؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ خدایا چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

من هیچوقت نتونستم طنین کوچولو باشم چون تا بچگی می کردم می گفتن طنین از تو دیگه

توقع نداشتیم. آخه من یه خواهر مریض دارم .اخه خواهر من به اندازه کافی مامان بابارو اذیت می

 کرد پس دیگه جایی برای من نمی موند

آخه من تنها امید خانواده بودم من نباید شیطنت می کردم نباید نباید ... من باید سنگ صبور

مامان می بودم

آره من طنین ۶ ساله باید همراه مامانم گریه می کردم و دلداریش می دادم .

من طنین ۶ ساله باید از ترس و دلهره به خودم می لرزیدم وقتی مامان از دست خواهر ناراحت بود

زار زار گریه می کرد و واسه تهدید اون می گفت الان می زارم از خونه می رم .

من طنین کوچولو باید داد و فریادای بابا رو تحمل می کردم وقتی از شدت عصبانیت قلبش درد می گرفت....

وقتی انقدر عصبانی می شد که خواهر رو کتک می زد و من از ترس می لرزیدم.

ای خدااااااااااا دلگیرم ازتتتتتتتتتتتتتتتت

من طنین کوچولو توی ۹ سالگی دچار وسواس شده بودم ولی هیچکس نمی دونست چون همه درگیر خواهری بودن.

همش غصه می خوردم ولی کسی نمی دید.

همش .....

من طنین کوچولو وقتی توی دوران راهنمایی بودم موقع امتحانا نمی تونستم درس بخونم انقدر

که خواهرم اذیتم می کرد

دلم آرامش می خواست ولی..... افسوس

پیر شدم پیر تو ای جوونی

طنین تو چرا باهاش بحث می کنی ؟ تو که می دونی اون مریضه تو که می دونی اون ....

چرا هیچکس منو نمی فهمید ؟

هیچکس نمی فهمید که منم به توجه نیاز دارم

منم به محبت نیاز دارم

یه بچه ۶ ساله تا چه حد می تونه منطق داشته باشه؟؟؟؟؟؟؟ دلش بچگی می خواااااااااااااااااااد

 

 من طنین کوچولو دوست داشتم بابام سر حال باشه و مامانم انقدر گریه نکنه

من دلم خواهر می خواست

من دلم سنگ صبور می خواست....

من طنین کوچولو معنی عشق ورزیدن رو نمی دونستم من طنین کوچولو الفاظ محبت آمیز بلد نبودم.

ای خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

توی مدرسه همه بهم می گفتن خوش به حالت خواهر داری ولی من دلم می خواست دلم می خواست خواهرم سالم بود.

مگه من یه دختر ۱۲ ساله چقدر طاقت داشتم ؟ اون روز وقتی مامان از دست خواهری عصبانی

 شده بود و من از ناراحتی مامان ناراحت شدم رفتم و خواهری رو توی حیاط زندانی کردم و در رو

روش قفل کردم و اونم عصبانی شد و با هم درگیر شدیم و صورتم رو چنگ انداخت که حتی هنوزم

آثارش مونده و توی مدرسه باید می گفتم قفس پرنده مون افتاده روی صورتم در حالیکه دلم داشت از غصه می ترکید...

خدایاااااااااااااااااااا می دونم دوستم داری می دونم همیشه هوامو داشتی می دونم...

فقط دلم می خواد درد دل کنم دلم می خواد حرفایی که توی دلم عقده شده رو بگم فقط همین!

بگم که توی ۲۰ سالگی انقدر احساس تنهایی می کردم که آیدیم شد دختر تنها

که توی ۲۰ سالگی انقدر تنها بودم که محبت رو گدایی می کردم.

که الان من یه دختر ۲۳ ساله ام ولی دارم عقده هامو سر همسرم خالی می کنم و اونم چه

 صبورانه منو تحمل می کنه.

من دارم الان بچگی می کنممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم.

خدا رو شکر می کنم فقط خدا رو شکر می کنم که الان تنها نیستم.......

سلاممممممم

بالاخره تشریف آوردیم

خوبین بچه ها؟ دلم تنگیده بودااااااااااااا

 

سه شنبه و چهارشنبه رو مرخصی گرفته بودم.سه شنبه صبح رفتم امتحان دادم راحت بود فکر کنم خوب شد! بعدش رفتم خونه ناهار خوردیم و با جاری شروع کردیم حاضر شدن.بعدش مامان ( مادر شوهری) از آرایشگاه اومد و موهای مارو درست کرد ساعت ۶ رسیدیم عقد.عقدشون خیلی خوب بود خیلی ناناز بود انقده احساساتی شده بیدممممممم که همش گریه می کردم!

عروسی زیاد خوب نبود یه سرس مهمون بیرون نشسته بودن یه سری توی سالن می رقصیدن اون بیرونیا توییارو نمی دیدن و بالعکس بیرونم شدیدا باد و خاک شده بود ...

چهارشنبه صبح با عسلی رفتیم امتحان دادیم چون هیچی بلد نبودیم و خدا رو شکر امتحانم تستی بود همه رو شانسی زدیم و اومدیم خونه خوابیدیم تااااااا ۱ ظهر.عسلم رفت سر کار ما هم صبحانه یا ناهار ؟ نمی دونم خوردیم و بعدش قرار بود شب بریم پیش عروس داماد بیچاره جاری وسطی ( عروس) مریض شده بود و ما نرفتیم .من و جاری بزرگه الویه درست کردیم و شب ساعت ۱۲ !!!!!!!! تازه رفتیم پارک لاله و ساعت ۱.۵ تشریف آوردیم خانه.

پنجشنبه هم که مدیر محترم ری...ن به بنده.

حالم داره از جو این شرکت کوفتی به هم می خوره اگه بشه می خوام استعفا بدم اصلا یه مدتی کار نکنم.

فعلا