عاشقانه های من و عسلیم

زندگی قشنگ طنین و عسلی

عاشقانه های من و عسلیم

زندگی قشنگ طنین و عسلی

TEMPORARILY BABYE

سلام دوستام 

 

احتمالا یه مدتی نیستم.شاید تا تولد عسلی.شایدم زودتر نمی دونم. 

ولی فعلا حس آپ کردن ندارم. 

قربون شما 

پ ن : اصلا اصلا فکرای بد نکنید هیچچچچ اتفاق بدی نیوفتاده.فقط فعلا حس روزمره نویسی ندارم!

دوربین دیجیتال - بازی نامرئی

سلام دوستای نازم 

چطورین؟ 

دیروز بعد از ظهر رفتم خونه اول زنگیدم به بهار که بیرون بود گفت بهت زنگ می زنم .بعد زنگیدم به دختر خالم که کسی خونه نبود.بعدم زنگیدم به یکی از دوستام که اونم بیرون بود و گفت بعدا بهت زنگ می زنم!!!!!دست از پا درازتر رفتم سماورو آتیش !کردم و نشستم پای کامپیوتر.عسلی اومد و با هم چای و بیسکویت خوردیم.بهدش عسلی یه فیلم گذاشت به اسم babel. انقد طولانی بوووووووود فک کنم 2.5 ساعت بود!!! زیادم قشنگ نبود.منکه خوشم نیومد. 

وسط فیلم اول بهار جونم زنگید که با هم حرفیدیم. Heart Smile

بعدشم اون یکی دوست جونم.Heart Smileاین دوستم خوره اطلاعات و خبر گزاریه.کلا من از اون اطلاعات گوناگون کسب می کنم! 

خلاصه یه نیم ساعتی با هم حرف زدیم و کلی به بار اطلاعاتیم افزوده شد! گفت خواهرش نی نی داره.آخیییییییییییییی اصلا باورم نمی شه.خواهرش یک سال از من بزرگتره و کلی با هم خاطرات مختلف داریم. 

خلاصهههههههههههه  بعدشم گفت فردا داریم می ریم تشییع جنازه شوهر دختر عمه شوهرم! 

به عسلی گفته بودم امشب شام با تو.ولی دیدم بخاری ازش بلند نمی شه خودم رفتم شام درست کردم. 15 دقیقه بعد دوباره دوستم زنگید گفت طنینننننننننن این فامیل ما که فوت کرده می شه پسر عموی بابای عسلی!  

ما هم سریع زنگیدیم به مامانینا گفتیم ولی اونا هیچگونه عکس العمل خاصی نشون ندادن! ( مثل اینکه اصلا با هم رفت و آمد نداشتن)   

داشتم غذارو توی ظرفامون می کشیدم یه کوچولو برنج مونده بود.هی گفتم بخورم نخورم! آخرشم خوردم! با یه عالمه بادمجون.( من عاشق بادمجونم) بعدش انقدهههههههههه عذاب وجدان گرفته بودمممممممممم که نگوووووو. 

پ ن1 : فعلا تصمیم گرفتیم دوربین نخریم.   

پ ن 2 : مرسی از همتون که اینهمه راهنمایی های قشنگ قشنگ واسم نوشتین.


بازی نامرئی با صد سال تاخیر! 

نامرئی بودنم سخته هاااااااااا .چون اگه بخوای حرفای بقیه رو در مورد خودت بشنوی زندگیت می شه جهنم.فک کنم هیچ کار خلافی انجام نمی دادم! می رفتم واسه خودم دور دنیا رو می گشتم و حالشو می بردم.

اول هفته نوشت

سلاممممممم عخشای خودم Flower

چطورین جیگرا؟ چه خبرا؟ خوش می گذره؟ 

مارو نمی بینین خوشین؟! Begging

شنبه : 

بعد از ظهر که عسلی اومد خونه خیلی خسته بود.- بچم کلیم واسه دیروز میوه خریده بود Heart Smile- یه شیر کاکائوی دااااغ درست کردیم و خوردیم بعدش من گفتم عسلیییی بیا بریم فیلم ببینیم.رفتیم پای کامپیوتر ولی از اونجایی که فیلمش بسیار کسالت بار بود عسلی خوابش برد.Night- الهی قربونش بشم منننننننننن- منم هی زدم جلو که ببینم آخرش چی می شه؟ - بگو آخه مگه مجبوری ببینی؟؟؟؟!- یه خورشت کرفس توپپپپپپم درست کرده بودم و هی می رفتم یه خورده ازش می خوردم! بعدش عسلی بیدار شد دیدیم چقدر خونه یخ کرده هر چی بخاریو زیاد می کردیم جواب نمی داد.دو تایی رفته بودیم زیر پتو و هیییییییی می لرزیدیم! همینطور که زیر پتو بودیم من خوابم گرفت.یعنی اصلا نمی تونستم چشامو باز نگه دارم.هی عسلی باهام حرف می زد منم تو خواب و بیداری جواب می دادم. خلاصههههههه عسلی رفت همه میوه هارو شست و آماده کرد.بهدشم خوافیدیم. 

 

یکشنبه : 

سر کار بسیار بسیار کسالت آور بود.هیچچچچچچچچچ کاری نداشتیم.فقط من هی یخ می زدم و همکارم ازین بخاریا که باد گرم می زنن داره.هی میاورد واسم تا گرم بشم! 

بعد از ظهر ساعت ۴.۵ رسیدم خونه تند تند جمع و جور کردم و گردگیری و جارو و ... بعدشم مهمونامون اومدن و هی عسلی رو اذیت می کردن می گفتن فقط مونده آشپزی یاد بگیری که دیگه بهت مدرکتو بدن! ( خبر ندارن که آشپزیم می کنه!) مهمونا که رفتن ظرفارو شستیم و جا به جا کردیم .به عسلی گفتم الان یه چایی می چسبه نه؟ خلاصه یه چایی خوردیم و بعدم سالاد و بعدم لالا! 

 

پ ن ۱ : اون رژیمه هفت روزه بود.اوکی؟؟؟؟؟ من خودمو وزن نکردم ولی سه چهار کیلویی کم کردم و همه بهم می گن لاغر شدی.بعدشم الانم مواظبم که چاق نشم. 

پ ن ۲ : ۲۸ آبان تولد عسلی جونمه.من همیشه به اینجور مناسبتا خیلی اهمیت می دم.ولی عسلی خیلی واسش مهم نیست.به نظر من تو این زندگیای پر مشغله ما اینجور چیزاست که می تونه یه تنوع  ایجاد کنه.خلاصه که من می خوام یه کار خوب واسه عسلی بکنم.کادو که احتمالا دوربین دیجیتال می خریمPhotographer.ولی واسه جشن کسی پیشنهادی داره؟ اصلا نمی دونم جشن بگیرم یا نه؟ عسلی می گه نمی خواد ولی من دلم می خواد یه کار خوبی بکنیم!