عاشقانه های من و عسلیم

زندگی قشنگ طنین و عسلی

عاشقانه های من و عسلیم

زندگی قشنگ طنین و عسلی

مو فرفری

سلاممممممممم Hello

الان یک عدد طنین مو فرفری ( توهم زدم!) در خدمت شماست. 

چه خبرا؟ 

ما هم خوبیم .قربان شما. خبر خاصی نیست ... 

دیروز رفتم خونه خیلی خوابم میومد ولی خوابم نبرد. آخه من خیلی ترسو می باشم چون خونه مون یه عالمه پنجره داره و من همش توهم می زنم که یکی بیاد تو ...  

عسلی اومد و اول از همه سر راهش زولبیا برداشته بود.زولبیا به دست اومد پیشم ! منم زولبیا رو دستش دیدم و هوس چای کردم ! گفتم عسلم برو چای بزار!( به این می گن زن سالاری!!!!)  

بعدشم دلم طاقت نیاورد و بلند شدم. 

راستی یادم رفت بگم سر راهم قلم رنگ مو خریدم.  

آخه رنگ مشام زرد شده یه دو ماهی هست که می خوام رنگ ساژ کنم ولی امان از تنبلی که نمی زاره دست از پا خطا کنم!  

خلاصه بالاخره دیروز قلم رنگ خریدم و عسلی که اومد مواد رو باهم قاطی کردم و با کمک عسلی رنگ رو گذاشتم روی سرم بعدشم دویدم توی حموم. دوش گرفتم و با ذوق و شوق فراوان اسکالا زدم به موهام.که الحق باحال شد. البته جلوهاش فر نشد ولی پشتش فر درشت شد . ( موهام حالت داره ) خلاصه کلی داشتم با قیافم حال می کردم.هر جا می رفتم یه سرم به اتاق خواب می زدم و جلوی آینه خودمو نگاه می کردم! 

عسلیم گفت طنین چقدر ناز شدییییییی و من کلی خوشحال شدم. 

بعدشم یه فیلم هندی داشتیم اونو دیدیم که آخراش من کلی گریه از خودم در کردم و این در حالی بود که عسلی جان امروز امتحان داشت و هیچی نخونده بود! 

بعدش رفتم غذا درست کردم ( پلو و مرغ) و نسکافه خوردیم و بازی و .... ( بهار منو نزنیا )  

عسلی هم هیچی درس نخوند و لالا نمود! 

راستییییییییی: فردا آخرین امتحانهههههههههههههه

بستنی سنتی و زولبیا بامیه !

دیروز صبح امتحان بازاریابی داشتم. صبح بلند شدم صبحانه مو خوردم و مثل بچه آدم رفتم سر جلسه.فک کنننننننن تو حوزه امتحانی ۱۵ نفر بودیم.هممونم بازاریابی داشتیم!!!! 

خیلی باحال بود. کلی می شد تقلب کرد . ولی از اونجاییکه من زیاد کسی رو نمی شناختم و امتحانم راحت بود تقلب نکردیم!!!!! 

خدا رو شکر امتحانش خیلی راحت بود .اونقده حال داددددددددد. ۱۰ تا سئوال بود که باید به ۸ تا جواب می دادیم. همشم جوابای طولانی. من ۹ تا رو جواب دادم چون یکی از سئوالارو نصفه بلد بودم!Capricorn از وقتی برگه رو داد دستم یعنی ساعت ۹ نوشتمممممممممممممممممممم تاااااااااااااا ساعت ۱۰:۱۵ . ۶ صفحه نوشتم! ( ۳ تا ورق پشت و رو) دیگه دستم داشت می شکست.  

حالا امتحان کجا بود؟ مرزداران و کار من کجاست؟ حافظ! 

با فلاکت و بدبختی بسیار رفتم سر کار ساعت ۱۱:۴۵ رسیدم سر کار! 

پریروز من شدیدا هوس بستنی سنتی کرده بودم . قرار بود وقتی اجاره خونه رو می خوایم ببریم پایین یه سرم بریم تو بشینیم تا یه خورده با صاحبخونه مون دوست بشیم! ( آخه اصلا دوست نداریم از خونه بیرونمون کنه!) خلاصه من رفتم بستنی بخرم قنادی تموم کرده بود و  قرار شد شکلات بخریم و اونم عسلی نخرید و در نهایت اصلا نرفتیم خونه صاحبخونه!!! ساعت ۱۱  شب بنده با کمال پررویی رفتم در خونشونو اجاره خونه رو دادم!  

دیروز واسه اینکه هوس ستنی خواهیم برطرف بشه رفتم قنادی بستنی خریدم.  زولبیا بامیه ها رو دیدم توی دلم گفتم حتما عسلی می خره.بعدش می خواستم از داروخانه حالت دهنده اسکالا بخرم که داروخانه بسته بود. زنگ زدم به عسلی و گفتم واسم بخره که ایشونم فرمودن بااااشه اگه یادم موند! تازشم منم بهش گفتم لوس ِ بی مزه!  

 بعدشم رفتم خونه و مثل یه خانوم کدبانووووووو ظرفارو شستم و خونه رو مرتب کردم.عسلی جان اومد و اسکالا واسم خریده بوووووووووود.بعدشم گفت تازه یه چیزه دیگه هم واست خریدم. گفتم چی؟ گفت همونی که آرایشگرت بهت گفته بود بخری. (  آرایشگر عروسیم بهم گفته بود پشت پلکات داره چروک می شه کرم ضد چروک بزن) دیدم واسم کرم ضد چرو ک خریده . الهیییی قربونش بشم . در حالیکه کرم توی دستم بود عسلی رو محکمممممممممم بغل کردم. یه دفعه دیدم می گه آییییی پشتم سوراخ شد!!!! 

کرمو گذاشتم زمین و دوباره محکم بغلش کردم!  

بهم می گه طنین سورپرایز کننده بود؟ گفتم آرهههههههههههه عزیز دلممممممممممممم.قربونش بشم من الهی که می خواست منو سورپرایز کنه 

تازشم حدس بنده درست بود و عسلی جان زولبیا بامیه هم خریده بود. Yah

خلاصه نشستیم پای کامپیوتر و بازی کردیم! وسطای بازی بود که برقا رفت!  

یه کوچولو خوابیدیم یه دفعه برقا اومد و کولر با صدای خفنی روشن شد و من بسیار ترسیدم! 

بعدش بلند شدیم عسلی رفت حموم و منم سیب زمینی آب پز کرده بودم رنده کردم و کوکو درست کردم. یه کوچولو خوردیم و بقیه شو گذاشتیم واسه ناهار امروز. 

پ ن ۱ : مامان جونم شنبه عمل داره باید ر * ح * م شو در بیارن. نگرانم. 

 پ ن ۲ :جمعه که خونه مامان بزرگم بودیم یه عالمهههه باقالی پلو داد بهمون و ما ۳ روز تمام داشتیم باقالی پلو می خوردیم! آبدارچیمون می گه ببخشیدا ولی چه جوریه که تو انقدر باقالی پلو می خوری؟؟؟!!!!

دوستای گلم سلام 

 نمی دونم چی بگم؟ مرسی که انقدر به من لطف دارین.حالا اونقدرام تحفه نیستما! 

خب می دونین... اینجا دفترچه خاطرات منه. 

جاییکه همهههه چیزه زندگیمو توش می نویسم. 

خودتون بهتر از من می دونین که اصلا دوست ندارم یه وقت خدای نکرده یه آشنا اینجارو پیدا کنه.... 

درسته که اینترنت یه دنیای مجازیه ولی ...  

دلم نمی خواد اتفاقی بیوفته که نباید بیوفته. 

از همتون ممنونم. حق دارین ناراحت بشین. 

ولی منو ببخشین.واقعا شرمنده ام. دیگه نمی تونم بزارمشون. 

سارا جون اصلا اینطوری فکر نکن عزیزم.این چه حرفیه که می زنی؟  

توی این دنیا همه برای من آشنا هستن . ولی ... 

نمی خوام مثل هانیه واسم یه چالش بزرگ پیش بیاد و وب و دنیای وبلاگ نویسی رو ترک کنم. 

به خدا دوستتون دارم