عاشقانه های من و عسلیم

زندگی قشنگ طنین و عسلی

عاشقانه های من و عسلیم

زندگی قشنگ طنین و عسلی

this is full of positive energi!

سلاممممممممممممم 

طنین بانو خوشحالهههههههه .طنین بانو خوشحالهههههههههههههههههه.یوهووووووووووووووووووووووووووووووووو 


 

گفتم که دیروز قرار بود بریم بیرون . حالا بشنوید از ماجرا : 

 

در طی روز عسلی چند باز زنگ زد شرکت و هی می پرسید که طنین بعد از ظهر بریم بیرون ؟ منم می گفتم آره ! چند بارم فک کردم نکنه می خواد بی خیال شه . - هر چند که صبحش منم زیاد مشتاق نبودم بریم و چند بار تصمیم گرفتم به عسلی بگم نریم ولی نگفتم - بعد از ظهر به سرم زد واسه عسلی کادو بخرم تا ناراحتیه دیشبو جبران کنم ولی متاسفانه وقت کم بود و اون ادکلنی که می خواستمو پیدا نکردم ... توی راه خونه بودم که عسلی زنگید و گفت رفتی خونه زودی حاضر شو که من اومدم سریع بریم . منم رفتم خونه و پریدم دوش گرفتم و حاضر شدم . مامانینام از صبح رفته بودن گاندی و همون موقع رسید ن و مامان وقتی فهمید ما داریم می ریم سمت ِ ونک ازم خواست یه دونه دیگه از کیفی که خریده بود واسش بخرم .خلاصه کلی خوشگل کردم و سوار ماشین شدیم.... عسلی موبایلشو برداشت اس ام اس بده رفتم سمتش که گوشی رو نگاه کنم که گوشی رو گرفت اونور و بهم گفت پررو! و همینجا بود که من فهمیدم یه کاسه ای زیر ِ نیم کاسه است ! خلاصههههه رفتیم بنزین زدیم و کلی تو ترافیکا موندیم تا رسیدیم ونک . نزدیکای کافی شاپه مورد نظر بودیم که موبایل عسلی زنگ خورد و عسلی گوشی رو برداشت و مثلا داشت وانمود می کرد که همکارشه ولی من فهمیدم که همکارش نیست ! گوشی رو که قطع کرد گفتم عشلیییییییییی گفت بله ؟ - بهار بود؟ - نه . - من می دونم یکی اونجا هست . - من هیچی نمی گم . - عسلی مهربون بود ؟ (همسر دزی) - نه ! ... و من داشتم از استرس می مردممممممم که کی اونجاست!  

داخل کافی شاپ شدیم دیدم پائین خبری نیست . حالا کرمم گرفته بودو به عسلی می گفتم من بالا نمیام ! اونم به زور منو کشوند بالا.Doggyدیدم واییییییییییییییییی بهار و دزی و مهربون اونجاننننننن با فشفشه های روشن و یه کیک خوشگلللللللل و شمع روشن . کلی ابراز احساسات از خودم در کردم و شمعا رو فوت کردممممم.نمی دونین چقدر احساس خوبی داشتم واقعا خوشحالم کردین دوستای مهربونم . 

بهدش کادو هامو باز کردممممممم وایییییییییی چه لذتی داره باز کردن ِ کادو ! اول یه کادو بهار داد دستم بازش کردم یه بلوز خیلی خیلی نانازززززز که دزی و مهربون آورده بودن . از همینجا بوس واسه دزی جونمممممم.بعدش یه کادوی دیگههههههه که  خیلی جیگمل بوددددددددددد بهار جونم خریده بود. جووووون بوسسسسسسسسسسسسسسسسسسسس و اماااااااااااااااا یه کادوی دیگه که وقتی بازش کردم داشتم پس میوفتادم !!! انقده ذوق کرده بودمممممممممم.دوستای خوبم مرسی که عقده های درونیه منو گره گشایی کردین !!! 

 راستی کادوی عسلیم این بود. و اینم از نمای دیگه در گردن ِ بنده ! و در این لحظه بود که من نفهمیدم که چرا دیروز از این گردنبند ِ ناناز خوشم نیومده بود .پس همه با هم بگیم : خاک تو سر ِت طنین !عسلی معذرت می خوام. خیلی دوست دارمممممممم

 دوست جونای نانازیم واسه عسلیم یه کادو خریده بودن بابت ِ تولدش که نتونسته بودن بیان .دوست جونا میسی.خیلی دوستون دارم.Heart Smile

بهدشم کیکو بریدیم و من هی غُر زدم تا عسلی رفت و چند تا آبمیوه و یه دونه کافه گلاسه خرید و اومد.اون آقاهه خرم که هی میومد و می گفت چیزی لازم ندارین؟ ( یعنی نمی خواین برین ؟ ) خرررررررررررر. خاک تو سرِش!!!! ( گیر دادما ! )  

بهدش ما می گفتیم بریم شام بخوریم ولی بهار می گفت نههههه. آخر قرار شد بهارو برسونیم خونشون بعدش من و عسلی و دزی و مهربون بریم شام بخوریم... 

نزدیک خونه بهارینا بودیم که تسمه نمی دونم چی چیه! ماشین ِ دزی اینا پاره شد . من و عسلی و بهار رفتیم تسمه خریدیم و اومدیم .بهدش رفتیم تو پارکینگ خونه بهارینا تا مهربون دستشو بشوره و عسلیم بره گلاب به روتون ! 

خلاصه بعدم من و دزی و عسلی و مهربون چون عشق های دا داریم رفتیم و به زورم که شده! چهارتایی دو تا ساندویچ خوردیم.( بگو آخه مگه مجبورین ؟ اونوقت منم می گم آره هه هه

بعدشم نخود نخود.... 

اینم عکس چهارتایی .بالا دزی و مهربون . پائینم طنین و عسلی .بهارم پشت ِ دوربین بود! Heart Smile

 دوستای مهربونم خیلی خیلی ازتون ممنونم نمی دونم چه جوری ازتون تشکر کنم .دوستتون دارم یه عالمهههههههههه I Love You

وقتی رفتیم خونه تند تند لباسای خوشگلمو پوشیدم و خوشحالی کردم! 

بعدشم عکس گرفتم که به قولم وفا کرده باشم... 

پ ن ۱ : و در نتیجه اون کیفی که مامان می خواست و نخریدیم اگه من مردم بدونین به دست مادر شوهرم کشته شدم! 

پ ن ۲ : بچه ها گفتن که روز ِ خود ِ تولدم می خواستن اینکارو بکنن ولی چون مامانینا اومدن نتونستن.Heart Smile

تولدم مبارک!

سلام دوستای مهربون و نازممممممم 

خیلی دوستتون دارممممممممممم.واقعا خوشحالم که دوستای مهربونی مثل شما دارمممممم. 

خیلی خوبین خیلیییییییییییییییییییییییییی 

اولین کسی که تولدمو توی ۳ دی تبریک گفت خودم بودم! بی طاقتم دیگه چیکار کنم! ساعت ۰۰:۲۰ گفتم تولدم مبارک!!!!!!!!! و متعاقبا عسلی تبریک گفت ... 

ساعت ۸:۱۵ دقیقه مامان بزرگم زنگ زد و تبریک گفت .... 

فعلا همین !  البته می گم توی ۳ دی اینا بودنااااااااااا و گرنه که خیلیااا دیروز و پریروزم جلو جلو تبریک گفتن... 

۱ روز موندهههههههه :دی

شلام شلام دوستای جیگولی فیگولی میگولی ... خودم ! 

خوفین؟ 

 

* دیروز طنین بانو بسیار نگران همسر جانش شده بود و داشت سکته می کرد. - عسلی همیشه حول و حوش ۶ می رسه خونه ولی از ساعت ۵ تا ۵.۵ موبایلش آنتن نمی ده و این یعنی توی مترو ا ِ .دیروز من ساعت ۵:۱۵ زنگ زدم دیدم داره زنگ می خوره! خوشحال شدم گفتم حتما امروز زودتر میاد ... ولی تا ۵:۴۵ هر چی زنگ می زدم زنگ می خورد ولی بر نمی داشت .داشتم خللللللل می شدم .با خودم گفتم خب شاید موبایلش سایلنته ولی باز فکر کردم که اگرم سایلنت بود در هر صورت از ۵:۱۵ داره زنگ می خوره و این یعنی از مترو اومده بیرون پس چرا خونه نرسیده؟ اعصابم خورد شده بود. ساعت ۵:۵۰ بود که عسلی کلید انداخت و اومد تو و با خوشحالی گفت چطوری طنین؟ منم پریدم بغلشو حالا گریه نکن کی گریه کن! و در حین گریه می گفتم که من نیم ساعته دارم زنگ می زنم چرا بر نمی داری؟؟؟؟ عسلیم گفت گوشیم زنگ نخورده بوجی بعدشم هنوز ساعت ۶ نشده که تو نگران شدی... - و نتیجه اخلاقی اینکه ا ی ر ا ن س ل خاکککککککک تو سرتتتتتتتت! 

 

* دو سه روزی بود که تبلیغ فیلم ز ن د و م رو اینور اونور می دیدیم و از اونجاییکه من فر و ت ن رو خیلی دوست دارم دیروز به عسلی گفتم فیلمرو بخر ببینیم چیه؟ وای که چقدر مسخره بووووووود.اصلا خوشمون نیومد اولا که فوق العاده طولانی بود یعنی ما ساعت ۶:۱۵ فیلمو گذاشتیم ۸:۳۰ تموم شد!!!!! آخراش که فقط می گفتیم خداااااا چرا تموم نمی شه!بعدشم اینکه یه قصه تکراریه مسخره داشت که اصلا منطق بازیگرای فیلمو نمی فهمیدی. 

 

* ما ساعت ۸.۵ قرار بود خونه دوستامون باشیم ولی بدلیل امر خطیر فیلم دیدن ساعت ۸:۵۰ رسیدیم خونشون. بعدشم تاااااااا ساعت ۱۲ اونجا بودیم.۱۲ که اومدیم خونه من اومدم بالا عسلی داشت به ماشین ور می رفت که مامانینا رسیدن.منم داشتم غذا گرم می کردم واسه امرزمون - اون قرمه سبزیه بود که یه عالمه پخته بودم یادتونه؟ همونو از فریزر در آورده بودم واسه امروز - مامانینا با یه عالمههههههههه بار و بندیل اومدن . مامان گفت وای طنین چه بوی قرمه سبزی راه انداختیییی.یه خورده از قرمه سبزیه که زیادی بودو با هم خوردیم . بعدشم واسه مامانینا نسکافه آوردم خوردن و ساعت ۱.۵ رفتیم توی رختخواب... 

 

* بوجییییییییییییییییییییییییی بزار بعد از ظهر ببینمت لهت می کنممممممممممممم.- بخاطر کامنتی که گذاشتی - 

 

* شما شب زنده دارین ؟ خفاشین ؟ هوم ؟   

 

* آخه به نظر شماااااااااا ۹ از ۲۵ خوبه ؟؟؟؟؟؟ نه شما بگو خوبه؟؟؟؟؟؟

 

* ۱ روز موندهههههههههههه تا ... ( تفلدم دیگههههههههه )