عاشقانه های من و عسلیم

زندگی قشنگ طنین و عسلی

عاشقانه های من و عسلیم

زندگی قشنگ طنین و عسلی

مهربونای من عاشختونممممممم

سلام  عخشای من

من واقعا نفهمیدم شما چرا انقدر منو دعوا کردین ؟ به خدا من هیچیه هیچیم نبوده و نیست! من خوب ِ خوبمممممم.اصلنم از چیزی ناراحت نیستم.ولی شما همتون فک کردین من خوب نیستم! چرا؟! 

دوستون دارم .دلم واستون تنگ شده بود. هر روز وباتونو می خوندم فقط کامنت نمی زاشتم.ممنونم از اینکه انقدر به فکرمین به خدا این مهربونیاتون با ارزشترین چیزای زندگی منه.Heart Smile 

 

* این روزا سر ِ کار سرم خیلی شلوغه در حدی که بعضی وقتا فقط منتظرم که یکی فقط یه بار دیگه اسممو صدا کنه تا بشینم عر بزنم!!!!! آخه بگو بی جنبه تو که عرضه نداری واسه چی می ری سر ِ کار!؟ 

 

* بچه ها کسی می دونه چرا من نمی تونم کیک ِ خوب درست کنم؟ یعنی من خیلی خنگم؟ چند روز پیشا یکی از دستورای کیک این وبلاگو - که حتما معرف حضور همتون هست - برداشتم و خوشحال و خندان تصمیم گرفتم که درستش کنم. عسلیم که خواب بود.من ِ تهنای خسته تهنایی رفتم به کیک درست کردن و همه ظرفای آشپزخونه رو کثیف کردم بعدشم یه کیک ِ بی مزه - شکرش کم شده بود - از آب در اومد که اصلنشم پوک نشده بود و خمیر بود.- خیلی خمیر نبودا ولی خب اونجوری که باید پف کنه و پوک بشه نشد- 

 

* پنج شنبه رفتیم خونه مامانینا ولی مامانینا که خونه نبودن! هه هه ما رفته بودیم مهمونی خونه مامانینا بهدش مامانینام رفتن مهمونی یه جای دیگه! آخه قرار بود ماهم باهاشون بریم ولی چون وقت نشد من برم حموم نرفتیم. هر چی مامانینا اصرار کردن که بابا خوشگلی موهات خوبه بیا بریممممممم.از من انکار که نهههههه بی ریختم! نمیام.مامانینا که رفتن من و عسلیم نشستیم به فیلم دیدن .فیلم ِ casino royal  رو گذاشتیم.- آخرین فیلمه جیمز بانده - حالا جاهای حساس رسیده بود این DVD  خر هی قطع می شد. هی خاموش کردیم روشن کردیم.فایده نداشت که نداشت.آخرشم صبر کردیم تا مامانینا اومدن بابا درشو باز کرد تمیزش کرد درست شد! Begging

 

* بالاخره ماشین بابای عسلی رفت تو پارکینگ.از وقتی مامانینا رفتن قرار بود ما ماشینو بزاریم تو پارکینگ ولی هی خودمون ازش استفاده می کردیم! تا اینکه بالاخره دیشب ساعت 11.5 شب! با دوست عسلی رفتیم و ما ماشینو گذاشتیم خونه یکی از بچه ها و با دوست عسلی بر گشتیم خونه.بماند که یه عالمه توی ترافیک و دسته موندیم و عصبانی شدیم. منم هی غر می زدم که نذری می خوام ولی هیشکی واسم نذری نگرفت! من نذری می خوام خببببببببببب. 

 

* می خواستیم توی این تعطیلات دو نفره بریم ا ر ا ک خونه خ ا ل ه با با م.ولی امان از محبوبیت!!!! همه دارن میان! مامانینا و اون یکی خالم - همون که کرجه - و دختر خالم - همون که تابستون ازدواج کرد - خلاصه که نمی خوااااااااااااام. 

 

* دیشب طنین و عسلی بسیار افسرده شده بودند.چون هیشکی دوسشون نداشت! آخه مدتیه می خوایم بریم خونه دوست عسلی ولی هر سری اون می گه کار داریم و ... خلاصه جور نمی شه بریم.دیشب اون یکی دوست عسلی قرار بود بره اونجا و به عسلی گفته بود خب شمام بیاین دیگه .- آخه من و این دوست عسلی یه درس مشترک داریم که دیشب کوییز آنلاین داشت اونم میخواست به خاطر ADSL  بره خونه اون یکی دوست عسلی و گفت شمام بیاین که من و طنینم با هم کوییز بدیم -عسلیم به دوستش اس ام اس داد که تو نمی خوای مارو به یه چایی مهمون کنی؟ دوستشم زنگ زد که خواهرم خسته است و می خواد بخوابه ! - حالا ساعت 8 شب - ببخشید و ... - این دوست عسلی با خواهرش مجردی تهرانن و خانوادش شهرستان زندگی می کنن - ما هم خیلی بهمون بر خورد.چون می دونستیم اون یکی دوست عسلی قراره بره اونجا.خلاصه بعدشم تصمیم گرفتیم بریم خونه دختر خالم -چندتا از ظرفاشون مدتیه خونه ما جا مونده هنوز جور نشده پس بدیم -زنگ زدم و گفتم هستین یه سر بیایم پیشتون؟ اونم به شوهرش گفت طنین اینا میخوان بیان اینجا تو فلان جا که قرار بود بری می ری؟ اونم گفت آره! دختر خالمم برگشت گفت " ش " داره می ره بیرون !گفتم اوکی یه روز دیگه میایم. اونم یه تعارف الکی زد که خب بیاین حالا.منم گفتم نه شوهرم تنها می مونه. - حالا خوبه هر سری مارو می بینن هی می گن بیاین خونمون بعدش اینجوری می کنن - خلاصه که کلی غصه خوردیم .  

 

* پریشب یه فیلم دیدیم به اسم  AU*GU*ST RU*SH  فوق العاده فیلم قشنگی بود.خیلی خوشمون اومد.

 

* کوییزم خدا رو شکر از صدقه سر دوست عسلی خوب شد! آدرس جوابا رو- توی کتاب - واسم اس ام اس می کرد عسلیم تند تند واسم می خوند منم تایپ می کردم.   

 

* امروز تولد همکارمه.دیروز دوستش زنگ زد اینجا و گفت س هست ؟ گفتم آره گفت خب همین فقط می خواستم ببینم هست یا نه؟ یک ربع بعدش یه آقایی اومد و یه بسته گندههههههههه واسه همکارم آورد. گفت از طرف بابا نوئله ! حالا هر چی بازش می کرد هیچی توش نبود. یه عالمهههههه جعبه که رو همش نوشته بود تولدت مبارک! آخر سرم یه کاغذ آ چهار بود که روش نوشته بود ها ها ها می خواستم سر کارت بزارم یه کم با هم بخندیم! و هیچی توش نبود.من بیشتر از همکارم ضد حال خوردم! نیم ساعت بعدش خودش اومد و کادوی اصلی رو آورد.یه پلیوربود.

 

* سال نو میلادی با 4 روز تاخیر مبارک! 

 

* کسی از خانوم صورتی خبر نداره ؟ 

 

* سردههههههههههه. 

 

* آخ که چقدر  دوست دارم.ازون ترشاهااااااااا

...

 

تا مدتی نیستم  

می خوام تنها باشم   

نگران نشین لطفا

نمی دونم!

سلام بر اهالی وبلاگستان Flower

¤ خب می بینین که من زنده هستم و از دست ِ مادر شوهری قصر در رفتم! بنده خدا گفت اصلا اشکالی نداره . - در مورد خرید ِ کیف - 

 

¤ قوم شوهر جانمان جمعه ساعت ۶ صبح پرواز نمودند به مقصد ه ن د . ساعت ۳ رفتیم فرودگاه و ساعت ۴ هم مامانینا رفتن تو که ما هم بریم خونه.ما هم ساعت ۵ خوابیدیم تااااا ۱ ظهر!!! - خدائیش استعدادمون بالاست ها ! - 

 

¤ عسلی با کار ِش به توافق رسیده .از این به بعد نیمه وقت می ره سر ِ کار و بقیه وقتشم قراره ویزیت کنه.- قربونش برم که انقدر کاریه -Heart Smile 

 

¤ دیروز بعد از ظهر که عسلی اومد خونه گفت باید یه جای دیگه برم واسه ویزیت منم گفتم نمی خوااااااااام.من شوهر ِ پولدار نمی خوام.من می خوام شوهرم همش ور ِ دلم باشه ! 

 

¤ دیروز س ا ل گ ر د ِ ا ز د و ا ج ِبرادر شوهری بزرگه بود. آخیییییی چقدر زود گذشت .اصلا باورم نمی شه به این سرعت گذشت. توی سفر که جاری جونیمو دیده بودم هی می گفت نمی دونم واسه سالگردمون واسه شوهری کادو چی بخرم و اینا. دیشب که باهاشون صحبت کردیم هر دوشون ناله ی ناله بودن! فک کنم با هم دعوا کرده بودن! -چه سالگرد ِ ازدواجی!- 

 

¤ در راستای س ا ل گ ر د ِ ازدواج ِ برادر شوهری اینا ! منو عسلی دیشب رفتیم بستنی منصور نوش جان نمودیم ! - خدائیش بهونه بهتر از این نداشتیم ! - حال می ده هاااااااا  توی ماشین بشینی بخاریو تا تههههههه زیاد کنی بستنی بخوری! 

 

¤ جمعه ای یه بچه ۳ ساله دیدم که اسمش بهار بود. بهش می گم من یه دوست دارم اسمش بهار ِ .تازه می خوام اسم بچمم بهار بزارم اجازه می دی؟ اونم گفت نخیر.بهار اسم خودمه اجازه نمی دم!  

 

¤ دو تا ماشین داشتنم صفایی داره هاااااااااااا.بعله دیگه بابای عسلی ماشینشو داده دست ِ ما و ما هم که امانت داررررررررر.می خوایم بریم بیرون عسلی می گه طنین با این بریم یا اون؟ ولی خدائیش من همیشه می گم با ماشین ِ خودمون بریم.خب بیچاره افسرده می شه اگه تحویلش نگیریم! 

 

¤ عسلی به مامانینا می گفت خبر ندارین.شما که ساعت ۶ پرواز کنین ما هم ساعت ۸ با ف اینا - برادر شوهری - قرار داریم به سمت ِ ترکیه با همه پولای شما!

 

¤ پاستیلام داره تموم می شه!