عاشقانه های من و عسلیم

زندگی قشنگ طنین و عسلی

عاشقانه های من و عسلیم

زندگی قشنگ طنین و عسلی

تو مرا دوست بدار....

تو مرا دوست بدار 

 تا از این شهر پر آشوب پر از رنگ و فریب    

به سلامت بروم

تو مرا دوست بدار

تا از این تیره شب پر ابهام

به سحرگاه نورانی فردا برسم

من در این لحظه

در این شور غریب

و در این جاده ای که پر از پیچ و خم است

عشق را می جویم

تو مرا دوست بدار

تا بیابم آنرا  تا خودم گم نشوم

تا که جاری باشم

که شکوفا بشوم

و به مقصد برسم...Image

بازم شعر از خودم نیستااا

خرید و مهمونی

سلامممممممممم

چطورین دوست جونام؟

آره من خیلی نا شکرم .خیلی لوسمممممم می دونم ...

دعام کنید شفا پیدا کنم

دیروز بعد ازظهر رفتیم چشم پزشکی دکتره گفت خیلی چشماتون خوبه فقط زیاد پشت کامپیوتر

می شینین به چشمتون فشار میاد .چشماتون خسته است... 

مطب دکتری که رفتیم هفت حوض بود اونجام که نگو آدم می ره مگه می تونه خرید نکنه؟!

۲ لیوان آب طالبی + ویزیت دکتر + شامپو + روسری + ساندویچ

می شه گفت جیبامون خالی شد و برگشتیم خونه

یه روسری ناناز خریدم زرددددددددد انگده خوشجله که نگووووووووووو

دیشب بعد از خرید رفتیم خونه آقای م بابا بزرگ جاری وسطی داییا و خاله جاری جونی از هند و

کره اومدن واسه عروسی انقده باحالن .

دختر خالش کره ایه .

با هم گاها هندی حرف می زنن خیلی باحال بیده.

منکه بعضی وقتا نمی فهمم چی می گن چون گاهی فارسی حرف می زنن گاهی هندی مواقعیم

 که فارسی حرف می زنن من فکر می کنم هندی حرف می زنن و نوفهمم چی می گن؟

فامیلاشون خیلی شیطونن تا یه جک بی ادبی تعریف می کردن همه به من نگاه می کردن ببینن

 عکس العمل من چیه! خوب مثلا من عروس حدودا جدید بیدم!



دیروز بعد از ظهر با عسلی شدیدا بحثمون شد حالا سر چی : مامان عسلی زنگید به من گفت

 واسه عروسی مامان بزرگ + بابا بزرگ + عمو و داییاتو دعوت کن بهشون بگو ببین اگه نمی تونن

بیان خبر بده منم زنگیدم به مامان گفتم داییا رو دعوت کن و ببین چی می شه؟ ۱۰ دقیقه بعدش

 عسلی زنگ زد که طنین به نظرت لزومی داره داییات دعوت بشن؟ می تونیم اونارو دعوت نکنیم

به جاش چند نفر دیگه رو دعوت کنیم منم قاطی کردم و عسلی با

عصبانیت ( بدون خدافظی) گوشیرو قطع کرد و من بیشتر عصبانی شدم چون چندین  بار اینکارو

کرده و من بهش گفته بودم از این کارت بدم میاد.خیلی عصبی بودم توی راه که از سر کار میرفتم

 خونه می خواستم همه مردم و بگیرم بزنم رفتم خونه یه کاغذ برداشتم به شدت خط خطیش

کردم اونقدر که هم کاغذ پاره شد هم خودکار شکست!

بعدش عسلی زنگید و آشتی کردیم !!!!!

ما هم خـُلیمااااااااااااااااااااااااااااا

قاطی پاتی

از صبح نشستم سر درس خوندن خیر سرم!

مباحث جاری در حسابداری .

 اول از همه می رم نگاه می کنم ببینم چند صفحه باید واسه میان

 ترم بخونم می بینم ۸۰ صفحه است . با خودم می گم خب اینکه خیلی خوبه حد اکثر دو روزه

تمومش می کنم. میشینم سرش یکی دو صفحه می خونم ... ای بابا اینکه همش درباره تاریخ

نوشته خوب ولش کن اینجاهاش تو امتحان نمیاد چند صفحه رو جا میندازم می رم جلو...

دوباره شروع می کنم به خوندن چشمام تار می بینه به عسلی ای ام اس می دم که چشمام تار

 می بینه می گه امروز می ریم چشم پزشکی...

به خوندنم ادامه می دم وایییی خدایا چقدر سخته عصبی می شم از درس خوندن بدم میاد .به

غلط کردن میوفتم...

کلافه شدم چون فقط تونستم ۲۰ صفحه بخونم و بس! دیگه وقتی می خونم نمی فهمم...

.

.

.

 مدیرم می گه خانوم لیست بیمه رو تهیه کنین ازش سئوال می پرسم که خب برای تهیه لیست

باید فلان چیزو بهم بگین ... می گه اوکی ۲ ساعت دیگه معلوم می شه بهتون می گم یک ربع

بعدش دوباره صدام می زنه : خانوم لیست بیمه رو تهیه کنین .... ای خدااااااااااا من چیکار

کنم؟؟؟؟؟؟؟؟ چرا نمی فهمه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

 

.

.

.

دارم وب گردی می کنم کامنت بچه ها رو می بینم که عاشقانه واسه هم کامنت گذاشتن .دلم پر

 می کشه به گذشته ... دلم عاشقی می خواد خیلیییییییییی....

دلم التهاب روزای عشقو می خواد.......

بهش اس ام اس می دم : چرا ازدواج گورستان عشقه ؟ ( اینو یه روزی یه روانشناس می گفت )

من خیلی دلم عاشقی می خواااااااد

می گه : فدات شم مگه بازم عاشق شدی؟؟؟؟؟

می گم : لوس نشو . دلم هوای روزای عاشقیمونو کرده...

می گه : مگه الان عاشق نیستیم عسلی؟

می گم : نمی دونم .... بی خیال.................

می گه : جوجو عسلم من که فکر  می کنم الان خیلی خوبه.

.

.

.

 

نمی دونم هیچی نمی دونم .................................

پ ن : دلم می خواد همین روزا یه پست بزارم مخصوص خود خودم می خوام با کودک درونم درد

 دل کنم.به زودی