عاشقانه های من و عسلیم

زندگی قشنگ طنین و عسلی

عاشقانه های من و عسلیم

زندگی قشنگ طنین و عسلی

لوس می شویم !

سلام دوستای مهلبونم

دیروز اینگده حالم بد بووووووووود که نگو.خیلی حالم بد بود.

عسلی خودش می دونه وقتی من به دوران زنانگی نزدیک می شم سگ می شم!

البته دیروز سگ نبودم ولی خیلی حال بدی داشتم از صبح همینجوری کمر درد داشتم تاااااااا

شب.هیچوقت اینجوری نشده بودم.

سر کار که کلی خودمو واسه عسلی لوس کردم و هی اس ام اس دادم بعدشم که رفتم خونه

همش غر می زدم هی می گفتم عسلی حال من بده بهم توجه کن! بهم محبت کن من

کمبود محبت می گیرمااااااااا!!!!!

 

اونم هی بهم محبت می کرد.و منم بسیار حال می کردم.

تا ۹ دراز کشیده بودم بعدشم عسلی می خواست غذا بپزه  ( استانبولی) هی سئوال می کرد:

عسلی : طنین واسم توضیح بده چه جوری درست کنم؟

طنین ( در حالیکه روی تخت دراز کشیده) : اول پیاز داغ درست می کنی بعد .....

.

.

.

۱۵ دقیقه بعد :

عسلی: آخخخخخخخ طنین اشتباهی سیب زمینیشو ریختم باید اول گوشت رو می ریختم

طنین : عیب نداره عزیزم حالا گوشتو بریز فرقی نداره که!

عسلی: نه آخه اونجوری گوشتش بو می گیره

طنین : نمی دونم عزیزم اصلا خودت می دونی

.

.

.

۱۵ دقیقه بعد :

عسلی : طنین موادش درست شد حالا چیکار کنم؟

طنین : خب بریز روی برنج برنجو دم کن ...

.

.

.

بالاخره ساعت ۱۱ شب استانبولی پلوی ما حاضر شد .ولی انصافا خیلیییییی خوشمزه شده بود

 چربببببب..

کلی حال کردم...

 

دیشب سینما ۵ یه فیلم آبکی واقعا مزخرف گذاشته بود .فقط نمی دونم که چرا من و عسلی 

تا تهش دیدیم و هی حرص خوردیم که این چه فیلم مسخره ایه که گذاشته؟

امروز در راستای تصمیماتی که دیشب با عسلیم گرفتیم و قول شرافتمندانه ای که بهش داده بودم

 از صبح مانیتورو خاموش کردم و نشستم درس خوندم واسه همین امروز دیر آپ کردم. 

پ ن : ظهر بعد از خوردن غذا به عسلی اس ام اس دادم دوباره به خاطر غذای خوشمزش ازش

تشکر کردم

عسلی جونییییی نانازم ازت ممنونم که به فکرمی و نازمو می خری

چقده حرف دارم

سلاممممممممم یه سلام طولانی بعد از اینهمههههههههه روز

موضوع انشاء : تعطیلات خود را چگونه گذراندید؟

به نام خدا

کنار ساحل نشسته بودم که یکی اومد گفت انشاء بنویس .... خب بقیه اش یادم نیست پس می ریم سر اصل مطلب:

دوشنبه بعد از کار رفتم خونه نشسته بودم واسه خودم خوشحال داشتم تی وی می دیدم که عسل اومد و گفت طنین پاشو بریم شاهرود و من بسیار متعجب زده گشتم .( قرار بود تعطیلات رو بریم شاهرود ولی هنوز قرار قطعیشو نذاشته بودیم که دقیقا کی بریم ) اولش گفتم نه ولش کن فردا بریم ( من بر عکس عسلی زیاد آدم منعطفی نیستم دوست دارم حداقل واسه مسافرتم از قبل برنامه ریزی داشته باشم) ولی بعدش راضی شدم .دستگاه چمن زنیمو برداشتم و تند تند کارامو کردم عسلی هم وسایلمونو جمع کرد و حدودا ۸ شب بود که تااازه رفتیم ترمینال تا بلیط بخریم و بریم! زهی خیال باطللللللل... (یه لحظه عسلی رو جو گرفت و گفت اگه بلیط اتوبوس گیر نیاوردیم با سواری می ریم) خلاصه با دوتا ساک گندهه راه افتادیم به سمت مترو وای نمی دونین مترو چه خبر بود شلوووووووغ خفن!

بالاخره رسیدیم ترمینالو رفتیم توی سالن که با سیل عظیم جمعیت روبه رو شدیم .فکر کنم کل تهران داشتن می رفتن سفر. فکر کن ما با دو تا ساک گنده کل ۱۷ تا تعاونی رو گشتیم : آقا شاهرود دارین؟ نه... آقا شاهرود دارین؟ نه ... تازه خیلیاشونم اصلا جواب نمی دادن چون همه بلیطاشون تموم شده بود. حالا عسلی مونده بود با یک عدد طنین بداخلاق گنده دماغ که موندن ویلون و سیلون!

یکی از تعاونی ها بود که بلیط سمنان داشت.عسلی گفت بیا بریم سمنان خونه خاله اینا فردام از اونجا با اونا میریم شاهرود. ولی من لجباز هی می گفتم نه نه نمی خوام .عسلی می گفت چرا آخه؟ ولی من بدون هیچگونه دلیل قانع کننده ای می گفتم نه یا برگردیم خونه یا با سواری بریم!

عسلی گفت خوب من نمی دونم سواریهاش کجاست؟ با این وضعیت سواری هم گیر نمیاد بیا بریم.ولی من هی غر می زدم و می گفتم اگه نمی دونستی کجاست پس چرا توی خونه گفتی با سواری می ریم؟؟؟؟؟

بعد کلی کشمکش بین طنین و عسلی طنین خانوم بد اخلاق با قیافه ای آویزون و اخم و تخم فراوان راضی شد که برن سمنان.

ساعت ۱۰.۵ اتوبوس از تهران حرکت کرد و من همچنان بد اخلاق بودم تا اینکه عسلی عصبانی شد و من بی جنبه هم زدم زیر گریه .( همیشه بعد از گریه من سریع آشتی می کنیم چون گریه آرومم می کنه و مثل گربه می رم توی بغل عسلی) خلاصه بعد از آشتی کنون من خوابیدم وای اتوبوسش انقدر داغون بود که اصلا نمی شد خوابید.کلافه شده بودم عجیب!

بالاخره بعد از کلی کشمکش رسیدیم سمنان خونه خاله بنده خدا پسر خاله عسلی بیدار مونده بود تا ما برسیم .یه کم نشستیم حرف زدن و بعدش رفتیم خوابیدیم.سه شنبه صبح ساعت ۱۰ بیدار شدیم صبحانه خوردیم و رفتیم سمت شاهرود . فکر کن من و عسلی و دوتا پسر خاله های عسلی عقب نشسته بودیم در وضعیتی فلاکت بار به سر می بردیم .یه کم پسر خاله کوچیه جا به جا می شد.یه کم من می رفتم روی پای عسلی....

بالاخره سه شنبه ساعت ۲ بعد از ظهر ما رسیدیم شاهرودددددد.

نیم ساعت قبل از ما مامان بابای عسلی با داداش وسطی و جاری وسطی رسیده بودن ( داداش بزرگه و جاری بزرگه نیومده بودن) یادم رفت بگم شاهرود خونه مامان بزرگ عسلیه و اکثر تعطیلات اینجوری همه خاله ها جمع می شن اونجا.

بعد از احوال پرسی و اینجور کارا ناهار خوردیم وبعدشم حسابی خوابیدیم عسلی جونم رفت پلی استیشن بازی کرد بعد از ظهر ورق بازی کردیم و شبم رفتیم آبشار.

آبشار یه پارکی توی شاهروده که یه جاده درست کردن به اسم جاده سلامتی توش کلی ازین وسایلای ورزشی گذاشتن و مردیم زیاد می رن اونجا .

ساعت ۴ صبح خوابیدیم.

چهارشنبه صبح ساعت ۱۰ بیدار شدیم بعد از صبحانه خوردن عسلی نشست پلی استیشن بازی کردن و من کلی تنها بودم و حوصلم سر رفته بود و خیلییییییییی از دست عسلی عصبانی بودم.

آقا بعد از کلی بازی کردن اومد پیشم و باهام صحبت کرد و گفت تو دیگه عضو این خانواده ای و نباید غریبی کنی و ... حرفاش درست بود

بعدش آشتی شدیم و ...بعد از ظهر رفتیم بستنی خوردیم و بلیط برگشتمونو خریدیم واسه پنجشنبه ساعت ۱۲ شب. شب دوباره همه رفتن آبشار ولی ما نرفتیم نشستیم آلبوم نگاه کردن و کلی خندیدیم و حرف زدیم.

پنجشنبه صبح بازم دیر وقت بیدار شدیم و صبحانه خوردیم نشستیم بازی کردن و بعد از ظهرم رفتیم یه خورده خرت و پرت خریدیم .

شب ساعت ۱۱.۵ بابا و پسر خاله عسلی ما رو بردن ترمینال ( در حالیکه پسر خاله عسلی هی می گفت امشب نرین فردا با ما بیاین و عسلی رفته بود روی مخ باباش که ماشینو بدین ما ببریم تهران!)

خلاصه ما سوار اوتوبوس شدیم و اومدیم تهران .۶ صبح رسیدیم ترمینال و ۷ خونه بودیم.

واییییییییییییییییی چشمتون روز بد نبینه رسیدیم خونه دیدیم سوسک از در و دیوار خونه بالا می ره ( یادمون رفته بود در چاهک حموم رو بزاریم) باورتون نمی شه حدودا ۲۰ تا سوسک توی حموم بود من دیگه داشتم سکته می کردم.یه نیمساعتی عملیات سوسک کشون داشتیم و بعدش خوابیدیم تااااااااا ظهر....

راستی بچه ها نظرتون راجع به عکس چشمام که گذاشتم اون بالا چیه؟

بازیییییییییی

سلام سلااااااااااااااام

الان خیلی هیجان دارممممممممممممم آخه می خوام توی یه بازیه جدید شرکت کنم که خیلیم هیجان انگیز ناکه!

الان الی بهم گفت قرار شد دوتایی باهم بیایم بازی کنیم .

بازیش اینجوریه که اسمایلی که به دوستای وبلاگیمون می خوره رو براشون می زاریم:

بادبادک :

الهه :

جون جون و گلم جون :

خانومی و آقاییش :

من و آرش ( هانیه) :

نارنجدونه :

سایه :

دزی :

بهار :

شاید خونه ما :

دل نوشته من ( فائزه جون ) :

مهر بانو :

نیلوفر :

محمود و نسرین :

هلن عروس هیتاسب :

روزانه های من و علیرضا :

سمیه جون :

فیروزه جون :

زندگی عشق من و تو ( طنین جون ) :

راحله جون :  

راحله جونم معذرت می خوام که اسمتو جا انداختم منو ببخش

اون یکی راحله جونم :

از طرف من همه دعوتناااااااااااااا.همه بازی کنین جیگملا

فقط توروخدا کسی دلگیر نشه هاااا