عاشقانه های من و عسلیم

زندگی قشنگ طنین و عسلی

عاشقانه های من و عسلیم

زندگی قشنگ طنین و عسلی

پنجشنبه و جمعه...

سلام علیکم

حالتون چطوره؟ خوب بیدین؟

ما هم خوبیم .قربان شما.چه خبرا؟ ما رو نمی بینین خوشین؟ خب خدا رو شکر!

پنجشنبه از کار که رفتم خونه حدودا ۲ بود تند تند حاضر شدم و رفتم کلاس ( کلاس درسی) سر کلاس انقدر حالم بد شده بووووووووود که نگو تب و لرز کرده بودم به همراه سر درد شدید.

کلاسمون که تموم شد دوستای عزیزم لطف کردن و تلپ شدن خونه ما .( البته یکی از دوست جونام گفت شام مهمون من) خلاصه دوست جونا نشستن به ورق بازی و منم رفتم دراز کشیدم چون واقعا سرم در حد انفجار بود.عسلی جونمم که الهی فداش شم رفته بود سر کار.حدودا ساعت ۱۰ بود که عسلم اومد منم یه کم بهتر شده بودم .بچه ها رفتن پیتزا بگیرن منم نشستم ورق بازی.

بعد شام نشستیم به حرف زدن و بعدش بچه ها رفتن فقط دوست جون صمیمیم موند پیشمون.ساعت ۱۲ خوابیدیم.

صبح جمعه ساعت ۱۰ بود بیدار شدیم و صبحانه خوردیم بعدش حاضر شدیم رفتیم خونه دوست جونم اونجا ناهار خوردیم و دوباره رفتیم کلاس....

دیروز بعد از ظهرم رفتیم خونه مامان بزرگم.......

صبحم رفته بودم دارایی و واسه همین دیر اومدم.

الانم فوق العاده خسته ام و حوصله بیشتر نوشتن ندارم.

فعلا

 

امروز دومین ماهگرد ازدواجمونه.عسلم تبریک می گم بهت هرچند که می دونم اینجارو نمی خونی.

نمی دونم این روزشمار مسخره چرا زده ۲ ماه و یک روز ؟