عاشقانه های من و عسلیم

زندگی قشنگ طنین و عسلی

عاشقانه های من و عسلیم

زندگی قشنگ طنین و عسلی

...

 

تا مدتی نیستم  

می خوام تنها باشم   

نگران نشین لطفا

نمی دونم!

سلام بر اهالی وبلاگستان Flower

¤ خب می بینین که من زنده هستم و از دست ِ مادر شوهری قصر در رفتم! بنده خدا گفت اصلا اشکالی نداره . - در مورد خرید ِ کیف - 

 

¤ قوم شوهر جانمان جمعه ساعت ۶ صبح پرواز نمودند به مقصد ه ن د . ساعت ۳ رفتیم فرودگاه و ساعت ۴ هم مامانینا رفتن تو که ما هم بریم خونه.ما هم ساعت ۵ خوابیدیم تااااا ۱ ظهر!!! - خدائیش استعدادمون بالاست ها ! - 

 

¤ عسلی با کار ِش به توافق رسیده .از این به بعد نیمه وقت می ره سر ِ کار و بقیه وقتشم قراره ویزیت کنه.- قربونش برم که انقدر کاریه -Heart Smile 

 

¤ دیروز بعد از ظهر که عسلی اومد خونه گفت باید یه جای دیگه برم واسه ویزیت منم گفتم نمی خوااااااااام.من شوهر ِ پولدار نمی خوام.من می خوام شوهرم همش ور ِ دلم باشه ! 

 

¤ دیروز س ا ل گ ر د ِ ا ز د و ا ج ِبرادر شوهری بزرگه بود. آخیییییی چقدر زود گذشت .اصلا باورم نمی شه به این سرعت گذشت. توی سفر که جاری جونیمو دیده بودم هی می گفت نمی دونم واسه سالگردمون واسه شوهری کادو چی بخرم و اینا. دیشب که باهاشون صحبت کردیم هر دوشون ناله ی ناله بودن! فک کنم با هم دعوا کرده بودن! -چه سالگرد ِ ازدواجی!- 

 

¤ در راستای س ا ل گ ر د ِ ازدواج ِ برادر شوهری اینا ! منو عسلی دیشب رفتیم بستنی منصور نوش جان نمودیم ! - خدائیش بهونه بهتر از این نداشتیم ! - حال می ده هاااااااا  توی ماشین بشینی بخاریو تا تههههههه زیاد کنی بستنی بخوری! 

 

¤ جمعه ای یه بچه ۳ ساله دیدم که اسمش بهار بود. بهش می گم من یه دوست دارم اسمش بهار ِ .تازه می خوام اسم بچمم بهار بزارم اجازه می دی؟ اونم گفت نخیر.بهار اسم خودمه اجازه نمی دم!  

 

¤ دو تا ماشین داشتنم صفایی داره هاااااااااااا.بعله دیگه بابای عسلی ماشینشو داده دست ِ ما و ما هم که امانت داررررررررر.می خوایم بریم بیرون عسلی می گه طنین با این بریم یا اون؟ ولی خدائیش من همیشه می گم با ماشین ِ خودمون بریم.خب بیچاره افسرده می شه اگه تحویلش نگیریم! 

 

¤ عسلی به مامانینا می گفت خبر ندارین.شما که ساعت ۶ پرواز کنین ما هم ساعت ۸ با ف اینا - برادر شوهری - قرار داریم به سمت ِ ترکیه با همه پولای شما!

 

¤ پاستیلام داره تموم می شه!

this is full of positive energi!

سلاممممممممممممم 

طنین بانو خوشحالهههههههه .طنین بانو خوشحالهههههههههههههههههه.یوهووووووووووووووووووووووووووووووووو 


 

گفتم که دیروز قرار بود بریم بیرون . حالا بشنوید از ماجرا : 

 

در طی روز عسلی چند باز زنگ زد شرکت و هی می پرسید که طنین بعد از ظهر بریم بیرون ؟ منم می گفتم آره ! چند بارم فک کردم نکنه می خواد بی خیال شه . - هر چند که صبحش منم زیاد مشتاق نبودم بریم و چند بار تصمیم گرفتم به عسلی بگم نریم ولی نگفتم - بعد از ظهر به سرم زد واسه عسلی کادو بخرم تا ناراحتیه دیشبو جبران کنم ولی متاسفانه وقت کم بود و اون ادکلنی که می خواستمو پیدا نکردم ... توی راه خونه بودم که عسلی زنگید و گفت رفتی خونه زودی حاضر شو که من اومدم سریع بریم . منم رفتم خونه و پریدم دوش گرفتم و حاضر شدم . مامانینام از صبح رفته بودن گاندی و همون موقع رسید ن و مامان وقتی فهمید ما داریم می ریم سمت ِ ونک ازم خواست یه دونه دیگه از کیفی که خریده بود واسش بخرم .خلاصه کلی خوشگل کردم و سوار ماشین شدیم.... عسلی موبایلشو برداشت اس ام اس بده رفتم سمتش که گوشی رو نگاه کنم که گوشی رو گرفت اونور و بهم گفت پررو! و همینجا بود که من فهمیدم یه کاسه ای زیر ِ نیم کاسه است ! خلاصههههه رفتیم بنزین زدیم و کلی تو ترافیکا موندیم تا رسیدیم ونک . نزدیکای کافی شاپه مورد نظر بودیم که موبایل عسلی زنگ خورد و عسلی گوشی رو برداشت و مثلا داشت وانمود می کرد که همکارشه ولی من فهمیدم که همکارش نیست ! گوشی رو که قطع کرد گفتم عشلیییییییییی گفت بله ؟ - بهار بود؟ - نه . - من می دونم یکی اونجا هست . - من هیچی نمی گم . - عسلی مهربون بود ؟ (همسر دزی) - نه ! ... و من داشتم از استرس می مردممممممم که کی اونجاست!  

داخل کافی شاپ شدیم دیدم پائین خبری نیست . حالا کرمم گرفته بودو به عسلی می گفتم من بالا نمیام ! اونم به زور منو کشوند بالا.Doggyدیدم واییییییییییییییییی بهار و دزی و مهربون اونجاننننننن با فشفشه های روشن و یه کیک خوشگلللللللل و شمع روشن . کلی ابراز احساسات از خودم در کردم و شمعا رو فوت کردممممم.نمی دونین چقدر احساس خوبی داشتم واقعا خوشحالم کردین دوستای مهربونم . 

بهدش کادو هامو باز کردممممممم وایییییییییی چه لذتی داره باز کردن ِ کادو ! اول یه کادو بهار داد دستم بازش کردم یه بلوز خیلی خیلی نانازززززز که دزی و مهربون آورده بودن . از همینجا بوس واسه دزی جونمممممم.بعدش یه کادوی دیگههههههه که  خیلی جیگمل بوددددددددددد بهار جونم خریده بود. جووووون بوسسسسسسسسسسسسسسسسسسسس و اماااااااااااااااا یه کادوی دیگه که وقتی بازش کردم داشتم پس میوفتادم !!! انقده ذوق کرده بودمممممممممم.دوستای خوبم مرسی که عقده های درونیه منو گره گشایی کردین !!! 

 راستی کادوی عسلیم این بود. و اینم از نمای دیگه در گردن ِ بنده ! و در این لحظه بود که من نفهمیدم که چرا دیروز از این گردنبند ِ ناناز خوشم نیومده بود .پس همه با هم بگیم : خاک تو سر ِت طنین !عسلی معذرت می خوام. خیلی دوست دارمممممممم

 دوست جونای نانازیم واسه عسلیم یه کادو خریده بودن بابت ِ تولدش که نتونسته بودن بیان .دوست جونا میسی.خیلی دوستون دارم.Heart Smile

بهدشم کیکو بریدیم و من هی غُر زدم تا عسلی رفت و چند تا آبمیوه و یه دونه کافه گلاسه خرید و اومد.اون آقاهه خرم که هی میومد و می گفت چیزی لازم ندارین؟ ( یعنی نمی خواین برین ؟ ) خرررررررررررر. خاک تو سرِش!!!! ( گیر دادما ! )  

بهدش ما می گفتیم بریم شام بخوریم ولی بهار می گفت نههههه. آخر قرار شد بهارو برسونیم خونشون بعدش من و عسلی و دزی و مهربون بریم شام بخوریم... 

نزدیک خونه بهارینا بودیم که تسمه نمی دونم چی چیه! ماشین ِ دزی اینا پاره شد . من و عسلی و بهار رفتیم تسمه خریدیم و اومدیم .بهدش رفتیم تو پارکینگ خونه بهارینا تا مهربون دستشو بشوره و عسلیم بره گلاب به روتون ! 

خلاصه بعدم من و دزی و عسلی و مهربون چون عشق های دا داریم رفتیم و به زورم که شده! چهارتایی دو تا ساندویچ خوردیم.( بگو آخه مگه مجبورین ؟ اونوقت منم می گم آره هه هه

بعدشم نخود نخود.... 

اینم عکس چهارتایی .بالا دزی و مهربون . پائینم طنین و عسلی .بهارم پشت ِ دوربین بود! Heart Smile

 دوستای مهربونم خیلی خیلی ازتون ممنونم نمی دونم چه جوری ازتون تشکر کنم .دوستتون دارم یه عالمهههههههههه I Love You

وقتی رفتیم خونه تند تند لباسای خوشگلمو پوشیدم و خوشحالی کردم! 

بعدشم عکس گرفتم که به قولم وفا کرده باشم... 

پ ن ۱ : و در نتیجه اون کیفی که مامان می خواست و نخریدیم اگه من مردم بدونین به دست مادر شوهرم کشته شدم! 

پ ن ۲ : بچه ها گفتن که روز ِ خود ِ تولدم می خواستن اینکارو بکنن ولی چون مامانینا اومدن نتونستن.Heart Smile