عاشقانه های من و عسلیم

زندگی قشنگ طنین و عسلی

عاشقانه های من و عسلیم

زندگی قشنگ طنین و عسلی

پوست می اندازیمممممم

به به طنین خانووووووووووم ترکوندهههههههههههههه  

بالاخره قالبمان را عوض نمودیممممم.باشد که مقبول افتد! 

 

* شرکت ما طلسم شده! همه رفتن بیمارستان ! یکی خودش مریضه .یکی خانومش مریضه .یکیم عروسش زایمان کرده! نمی دونیم خوشحال باشیم یا ناراحت؟! بهر حال ما الان خوشحالیم چون یکی از همکارا بابا بزرگ شده و بهمون شیرینی داد و ما هم حالشو بردیم. 

 

* من ِ بدبخت یه تکلیف دارم - مربوط می شه به همون درس ِ ... س ی ا س ت که می خوام سر به تنش نباشه ! - باید یه کتابو خاصه کنم ! و تحویل استاد گرامییییی ِ عزیز ِ ناز ِ مهربونم بدم.حالا بعد از ۲ ماه بنده تازه افتادم دنبال کتاب. خب اینا همه به خاطر اینه که دُز یه چیزیم بالاست دیگه! بعدش فقط من موندم که چرا دُزش انقدر زیادی بالاست یعنی کم کم دارم به سلامتی خودم شک می کنم!!!!!!! دیروز توی اینترنت افتادم دنبال پیدا کردن ِ کتاب! تازه می خواستم کتابو اینترنتی بخرم که دیدم ۳ روز طول می کشه و نمی شه و گرنه حتما اینکارو می کردم! آخه واقعا ستمه سه ساعت توی صف وایسی سوار اتوبوس بشی بعد دوباره ایستگاه ان قل اب که مثل جولانگاه ِ مرگ می مونه ! در طی یک عملیات انتحاری پیاده شی و بعد دوباره مجبور باشی سوار شی! آخه این انصافه ؟ خلاصه دیروز مجبور شدم عملیات انتحاریمو انجام بدم.حالا خوبه کتابش کمیاب نبود سومین مغازه پیداش کردم و خریدم. کی می خواد اینو بخونه و خلاصه اش کنه؟ خدا عالمه!

 

* دیروز به دوستامون زنگیدیم و گفتیم ما نمیایم خونتون چون تکلیف داریم و میخوایم درس بخونیم. - بالاخره داریم لحظات پایانی ترمو می گذرونیم و تازه داریم به صرافت میوفتیم! - خلاصه نشستیم چایی خوردیم .بعد مسابقه ۱۰۱ دیدیم. بعد غذا پختیم و در انتها من ۱۵ صفحه از اون کتاب کذایی رو خوندم و عسلیم  تحقیقشو آماده کرد و داد به من واسش تایپ کنم.خوب شد نرفتیم خونه دوستاموناااااااا و گرنه کی اینهمه درس می خوند؟! 

 

* روزی که مامان بابای عسلی می خواستن برن دو تا مجله دادن به ما گفتن اینا رو بدین به خانوم میم. - مامان بزرگ جاریم - ما هنوز مجله ها رو ندادیم !  ۱۰ روز دیگه مامانینا میان! و ما سعی می کنیم زیاد بهشون زنگ نزنیم که یه وقت نپرسن به آقا و خانوم میم سر زدین یا نه؟ بازم قضیه همون دُز بالا و این حرفاست ! 

 

* امروز من چرا انقدر گند ِ دماغ و خر بودم؟ اینکه دیگه ربطی به دُز بالا نداره احیانا؟ نمی دونم والاه.خدا می دونه! 

 

* قالبم مبارکککککککک

من چه سبزم امروز

سلام سلام آی دوست جوناااااا  Flower

چطورین جیگرا؟ حسابی دلم واستون تنگیده بودددددددددددددد.یه عالمههههههههههههههه.  

¤ آخ که این روز شنبه چه ضد حالیههههههه.ازش متنفرمممم.اَه اَه اَه.آخه اول هفته ام شد روز؟ بعد از دو روز تعطیلی باید خوابالو خوابالو بلند شی بیای سر ِ کار! حالا اگه این دو روز تعطیلی بشه ۴ روز که دیگه واویلاست! ماماااااااااااان من تعطیلی می خواممممم. 

 

 

¤ قرار بود دوشنبه شب حرکت کنیم به سمت اراک.بعد از ظهر رفتم خونه و ساکمو بستم.نمی دونم چه مرگم بود؟ عصبی و ناراحت بودم.بابا زنگ زد و گفت ما میایم خونه میم اینا ( دختر خالم )شمام بیاین اونجا ماشینتونو بزارین توی پارکینگ اونا و با ماشین ما بریم. بماند که در آخرین لحظات ما وسوسه شده بودیم که با ماشین خودمون بریم و بابا رایمونو زد.ما هم قبول کردیم.زنگ زدم به عسلی و اونم گفت برو استراحت کن تا من بیام.منم تلفنو کشیدم و موبایلمم سایلنت کردم و دراز کشیدم روی تخت تا عسلی اومد.ساکشو بستو و راه افتادیم.رفتیم خونه دختر خالم مامانینا هنوز نیومده بودن.نیم ساعت طول کشید تا مامانینا رسیدن و سریع راه افتادیم.توی ماشین بابا من و عسلی بودیم با مامان و خواهرم.توی ماشین میم اینام که میم و شوهرش با مامانش و خواهرش ( که می شن خاله و دختر خالم ).حالا ماشین اونا ۴۰۵ و ماشین ما پیکان! بابا جانم فرمودن که از ۹۰ تا بیشتر نمی ریم چون واسه ماشین ضرر داره! و من و عسلی مطمئن شدیم که وقتی به مقصد برسیم شین ( شوهر دختر خالم ) تبدیل به کف شده! خلاصه چون جاده ق م شلوغ بود از جاده سا وه رفتیم و خیلی جاده خوب و خلوتی بود.فقط بدیش این بود که یه عالمههههههه عوارضی داشت.( حداقل ۴ تا عوارضی!) ساعت ۱ رسیدیم خونه خاله بابام و حالا تازه نشستیم به چای خوردن و حرف زدن و ... . ساعت ۳.۵ خوابیدیم! من و عسلی و دختر خالم و شوهرش با اون یکی ختر خالم توی پذیرایی خوابیدیم و بقیه ام هر کسی یه وری! خوابید.

 

¤ سه شنبه صبح ساعت ۱۰.۵ با سر و صدای بقیه بیدار شدیم و صبحانه خوردیم.و نشستیم پای فیلم دیدن وا کن ش پ ن جم .فیلم قشنگی بود.دوست داشتم.بماند که وسطش یه بار رفتیم ناهار خوردیم و دوباره نشستیم سرش و آخراشم کچلمون کردن انقدر که گفتن پاشین پاشین می خوایم بریم بیرون.یعنی با خون دل ما این فیلمو دیدیم! بعد از فیلم حاضر شدیم و رفتیم یه جا به اسم سر اب عب اس آب اد.( یه جاییه که آب فوق العاده خوبی داره.قبلا کاملا بکر بود ولی الان ساختنش و حالت گردشگاه پیدا کرده.شوهر دختر خالمم که هی می گفت سر آسیاب! دختر خالم می گفت بابا جانننن سر آسیاب توی کرجه این سر اب عب ا س آباده ... ) حالا سرددددددد.یه خورده نشستیم و نون پنیر سبزی خوردیم که خیلی چسبید.همه رفته بودن بالا و من یه خورده با پسر خالم ( همون که مثل داداشم می مونه ) صحبت کردم و گفت که پنج شنبه قرار برن کا شان ( این پسر خالم یه دختری رو دوست داره و پنج شنبه قرار بود برن تا خانواده ها همو ببینن ) انقدر خوشحال شدم که هونجا یه بوس گنده از لپش کردم! ( الهی قربون عسلی نازم بشم که انقدر با جنبه و نانازه ) بعد از اونجا رفتیم ش ا ز ن د . ( جائیکه پدر بزرگ بابام زندگی می کرده و مامان بزرگم و خاله های بابام و ... اونجا زندگی می کردن ).خونه پدر بزرگ بابامو که یه نفر خریده و کوبیده دیگه همه کلی احساسات از خودشون در کردن و ... رفتیم خونه و بچه ها پیشنهاد دادن بازی کنیم.همگی دو گروه شدیم و پانتومیم بازی کردیم.وای چقدر خندیدیم خدااااااااااا.انقدر که مسخره بازی در آوردیم.یکی از چیزایی که ما انتخاب کرده بودیم و عسلی باید بازی می کرد حاچ زنبور عسل بود.واییییییی خیلی باحال بود.وقتی می خواست ادای زنبورو در آره ما دیگه روده بر شده بودیم از خنده. بعدشم نشستیم فیلم ق ار چ سم ی رو دیدیم .که اصلا خوشمون نیومد و وسطاش قطعش کردیم. و در این لحظه بود که متوجه شدیم بابا جان توی پذیرایی خوابیده و بدلیل اینکه بسیار خرُ پُف می کنه.هیچکس حاضر نشد بره توی پذیرایی !و تصمیم گرفتیم ۶ نفری توی اتاق بخوابیم! و بعد از یک ساعت عسلی و پسر خاله جان نشستند پای ماشین بازی و دختر خاله ها رو فراری دادن و من موندم و یه عالمه جا!

 

 یه چیزیو میان پرده بگم : 

¤پسر خالم  یه کلیپ توی موبایلش داشت که کاندیدای نمایندگی م ج ل س  بوشهر داشت واسه خودش ! تبلیغات می کرد که رای جمع کنه.بعد می خوند : بالا بالا مردم جواب می دادن بالا! - دستا بالا! ـ دستا بالا ! کی بهتره ؟ - مثلا مردم می گفتم اح مد ( اسم نماینده رو می گفتن)  کی سر تره ؟ - اح مد .... وایییییی اصلا سوژه ای بود واسه خودشااااااا.بعد این دیگه شده بود سوژه خنده ما تا یه چیزی می شد می گفتیم بالا بالا دستا بالا . کی بهتره ؟  طنیننننن (مثلا اگه سوژه من بودم) و ... 

 

¤ یه بازی دختر خاله هام بلد بودن به اسم م ا ف ی ا. توی این بازی به تعداد همه کاغذ می نویسیم بعد هر نفر یه دونه کاغذ بر می داره.بسته به تعداد افراد.یه تعداد م ا ف ی ا داریم و یه تعداد پ ل ی س.وای م ا ف ی ا هم باید خودشونو پ ل ی س جا بزنن و در آخر یا پ ل ی س ا برنده می شن یا م ا ف ی ا .اینم خیلی بازیه جالبی بود.  

 

¤ چهارشنبه خاله پری عزیز تشریف آورده بودن و من حالم خیلی بد بود. مامانینا می خواستن برن سر خاک مامان بزرگ بابام .ولی ما نرفتیم. پسر خالم همه رو ماساژ داد توپپپپپپپ.یعنی انقدر باحال بود که قشنگ تمام ستون فقراتم تق تق می کرد. بیچاره خودش خیس عرق شده بود!بعد اومده به من می گه چته؟ حالت چرا خوب نیست؟! ( عسلیییی از دست تووو.عسلیم برگشته می گه کمرش درد می کنه! خلاصه که همه فهمیدن بنده پ ر ی و د م ! ) بعد از یه ماساژ حسابی رفتم دوش گرفتم و بعدم یه بروفن انداختم بالا و یه خورده بهتر شدم. فیلم مع اد له رو دیدیم که خیلی چرند بود. بعدش نشستیم م ا ف ی ا بازی کردیم که خیلی حال داد.بعدازظهرم  گفتیم بریم با ماشین یه چرخی بزنیم. سوار ماشین شدیم ( بابا نیومد و قرار شد عسلی رانندگی کنه)من نشسته بودم جلو که یهو دیدم پسر خالمم می خواد با ما بیاد و چون اون راهو بلد بودو می خواست راهنمایی کنه پیاده شدم که برم عقب و اون بیاد جلو.دیوانه همچین هلم داد که نه تو برو عقب ! که ساق پام کشیده شد به در ماشین و وحشتناک درد گرفت و شب که اومدم خونه دیدم ووووی به طرز فجیعی کبود شده! خلاصه کلیم توی شهر چرخ زدیم و برگشتیم خونه. 

 

¤ پنج شنبه صبح صبحانه رو که خوردیم.کم کم حاضر شدیم و خداحافظی کردیم و رفتیم خونه دایی .بابا هم از صبح رفته بود واسه معا ینه فن ی ( مرکز معای نه فن ی ار ا ک خلوت بود و تصمیم گرفت بره کارشو انجام بده ) رفتیم خونه دایی و دوباره بازی .قرار بود پنج شنبه بعد از ظهر برگردیم تهران ولی بابا اومد و گفت که به ماشین ایراد گرفتن و چون نصف کاراش انجام شده باید بقیه اشم همینجا انجام بدم و مجبور ! شدیم بمونیم.( نه که ما خیلی بدمون میومد واسه همون! ) مامانینا می خواستن برن بیرون و منم گفتم واسم قره قوروت بخرن ( قره قوروتای ا ر ا ک معروفه ) با فتیر ( که سوغاتیه مخصوص ا  ر ا که ) ما هم دوباره نشستیم به بازی .از پا سور گرفته تاااااااا م ا ف ی ا.خیلی خوش گذشت.خیلییییییییی.شبم کلی با دختر خاله هام حرفیدیم و ساعت ۲ خوابیدیم. 

 

¤ جمعه صبح بازم ساعت ۱۰ بلند شدیم و صبحانه خوردیم و کم کمک حاضر شدیم و ساعت ۱۲ راه افتادیم سمت تهران.واسه ناهارم رفتیم مجتمع مه تا ب که نزدیکه ق م هست.و در نهایت ساعت ۵ رسیدیم تهران.مامانینا مارو بردن خونه دختر خالم ماشینمونو برداشتیم و رفتیم خونهههههه.آخ که چقدر دلمون واسه خونه تنگ شده بود.و چون ما خیلی مستاجرای خوبی هستیم ( خب نزدیک تمدید قرار داد شدیم دیگه ! ) واسه صاحبخونه مون فتیر بردم .بعدشم شام برای اولین بار در زندگی مشترکمون آش درست کردم .اونم از نوع ترخنه دوغ! ( ترخنه دوغم از سوغاتیای ا ر ا که.گندمو توی دوغ می پزن خیلی خیلی خوشمزه است) آش ترخنه دوغ شامل نخود و لوبیا و سبزی آش و ترخنه دوغ می شه. خیلی آش خوشمزه ایه.عسلیم خیلی خوشش اومد.بهدشم لا لاا. 

 

¤ امروز مثل خ ر کار داشتم! خیلی سرم شلوغ بود. صبح نصفشو نوشتم ولی بعدش انقدر سرم شلوغ شد که نتونستم تکمیلش کنم.رئیس گ ا وم تا از راه رسیده می گه: شما دیگه تا عید نمی تونی مرخصی بگیری.چند روز مرخصی گرفتی! منم خیلیییییییی عصبانی شدم و برگشتم گفتم من فقط یک روز مرخصی گرفتم بقیه روزاش تعطیل بوده.اونم دیگه خ ف ه شد. 

 

¤ عسلی عاشقتممممممممم.تو خیلی خوبییییییییییی.جوجههه کوشولوووووووووی منننننننننن.میسی که انقدر سریع با همه مچ می شی و انقدر جیگملی. 

 

¤ این دیوانه ها توی راهم دست از این بالا بالا بر نمی داشتن.تا از کنار هم رد می شدیم.ادا اصول بود که واسه هم در میاوردیم و بالا بالا ...

مهربونای من عاشختونممممممم

سلام  عخشای من

من واقعا نفهمیدم شما چرا انقدر منو دعوا کردین ؟ به خدا من هیچیه هیچیم نبوده و نیست! من خوب ِ خوبمممممم.اصلنم از چیزی ناراحت نیستم.ولی شما همتون فک کردین من خوب نیستم! چرا؟! 

دوستون دارم .دلم واستون تنگ شده بود. هر روز وباتونو می خوندم فقط کامنت نمی زاشتم.ممنونم از اینکه انقدر به فکرمین به خدا این مهربونیاتون با ارزشترین چیزای زندگی منه.Heart Smile 

 

* این روزا سر ِ کار سرم خیلی شلوغه در حدی که بعضی وقتا فقط منتظرم که یکی فقط یه بار دیگه اسممو صدا کنه تا بشینم عر بزنم!!!!! آخه بگو بی جنبه تو که عرضه نداری واسه چی می ری سر ِ کار!؟ 

 

* بچه ها کسی می دونه چرا من نمی تونم کیک ِ خوب درست کنم؟ یعنی من خیلی خنگم؟ چند روز پیشا یکی از دستورای کیک این وبلاگو - که حتما معرف حضور همتون هست - برداشتم و خوشحال و خندان تصمیم گرفتم که درستش کنم. عسلیم که خواب بود.من ِ تهنای خسته تهنایی رفتم به کیک درست کردن و همه ظرفای آشپزخونه رو کثیف کردم بعدشم یه کیک ِ بی مزه - شکرش کم شده بود - از آب در اومد که اصلنشم پوک نشده بود و خمیر بود.- خیلی خمیر نبودا ولی خب اونجوری که باید پف کنه و پوک بشه نشد- 

 

* پنج شنبه رفتیم خونه مامانینا ولی مامانینا که خونه نبودن! هه هه ما رفته بودیم مهمونی خونه مامانینا بهدش مامانینام رفتن مهمونی یه جای دیگه! آخه قرار بود ماهم باهاشون بریم ولی چون وقت نشد من برم حموم نرفتیم. هر چی مامانینا اصرار کردن که بابا خوشگلی موهات خوبه بیا بریممممممم.از من انکار که نهههههه بی ریختم! نمیام.مامانینا که رفتن من و عسلیم نشستیم به فیلم دیدن .فیلم ِ casino royal  رو گذاشتیم.- آخرین فیلمه جیمز بانده - حالا جاهای حساس رسیده بود این DVD  خر هی قطع می شد. هی خاموش کردیم روشن کردیم.فایده نداشت که نداشت.آخرشم صبر کردیم تا مامانینا اومدن بابا درشو باز کرد تمیزش کرد درست شد! Begging

 

* بالاخره ماشین بابای عسلی رفت تو پارکینگ.از وقتی مامانینا رفتن قرار بود ما ماشینو بزاریم تو پارکینگ ولی هی خودمون ازش استفاده می کردیم! تا اینکه بالاخره دیشب ساعت 11.5 شب! با دوست عسلی رفتیم و ما ماشینو گذاشتیم خونه یکی از بچه ها و با دوست عسلی بر گشتیم خونه.بماند که یه عالمه توی ترافیک و دسته موندیم و عصبانی شدیم. منم هی غر می زدم که نذری می خوام ولی هیشکی واسم نذری نگرفت! من نذری می خوام خببببببببببب. 

 

* می خواستیم توی این تعطیلات دو نفره بریم ا ر ا ک خونه خ ا ل ه با با م.ولی امان از محبوبیت!!!! همه دارن میان! مامانینا و اون یکی خالم - همون که کرجه - و دختر خالم - همون که تابستون ازدواج کرد - خلاصه که نمی خوااااااااااااام. 

 

* دیشب طنین و عسلی بسیار افسرده شده بودند.چون هیشکی دوسشون نداشت! آخه مدتیه می خوایم بریم خونه دوست عسلی ولی هر سری اون می گه کار داریم و ... خلاصه جور نمی شه بریم.دیشب اون یکی دوست عسلی قرار بود بره اونجا و به عسلی گفته بود خب شمام بیاین دیگه .- آخه من و این دوست عسلی یه درس مشترک داریم که دیشب کوییز آنلاین داشت اونم میخواست به خاطر ADSL  بره خونه اون یکی دوست عسلی و گفت شمام بیاین که من و طنینم با هم کوییز بدیم -عسلیم به دوستش اس ام اس داد که تو نمی خوای مارو به یه چایی مهمون کنی؟ دوستشم زنگ زد که خواهرم خسته است و می خواد بخوابه ! - حالا ساعت 8 شب - ببخشید و ... - این دوست عسلی با خواهرش مجردی تهرانن و خانوادش شهرستان زندگی می کنن - ما هم خیلی بهمون بر خورد.چون می دونستیم اون یکی دوست عسلی قراره بره اونجا.خلاصه بعدشم تصمیم گرفتیم بریم خونه دختر خالم -چندتا از ظرفاشون مدتیه خونه ما جا مونده هنوز جور نشده پس بدیم -زنگ زدم و گفتم هستین یه سر بیایم پیشتون؟ اونم به شوهرش گفت طنین اینا میخوان بیان اینجا تو فلان جا که قرار بود بری می ری؟ اونم گفت آره! دختر خالمم برگشت گفت " ش " داره می ره بیرون !گفتم اوکی یه روز دیگه میایم. اونم یه تعارف الکی زد که خب بیاین حالا.منم گفتم نه شوهرم تنها می مونه. - حالا خوبه هر سری مارو می بینن هی می گن بیاین خونمون بعدش اینجوری می کنن - خلاصه که کلی غصه خوردیم .  

 

* پریشب یه فیلم دیدیم به اسم  AU*GU*ST RU*SH  فوق العاده فیلم قشنگی بود.خیلی خوشمون اومد.

 

* کوییزم خدا رو شکر از صدقه سر دوست عسلی خوب شد! آدرس جوابا رو- توی کتاب - واسم اس ام اس می کرد عسلیم تند تند واسم می خوند منم تایپ می کردم.   

 

* امروز تولد همکارمه.دیروز دوستش زنگ زد اینجا و گفت س هست ؟ گفتم آره گفت خب همین فقط می خواستم ببینم هست یا نه؟ یک ربع بعدش یه آقایی اومد و یه بسته گندههههههههه واسه همکارم آورد. گفت از طرف بابا نوئله ! حالا هر چی بازش می کرد هیچی توش نبود. یه عالمهههههه جعبه که رو همش نوشته بود تولدت مبارک! آخر سرم یه کاغذ آ چهار بود که روش نوشته بود ها ها ها می خواستم سر کارت بزارم یه کم با هم بخندیم! و هیچی توش نبود.من بیشتر از همکارم ضد حال خوردم! نیم ساعت بعدش خودش اومد و کادوی اصلی رو آورد.یه پلیوربود.

 

* سال نو میلادی با 4 روز تاخیر مبارک! 

 

* کسی از خانوم صورتی خبر نداره ؟ 

 

* سردههههههههههه. 

 

* آخ که چقدر  دوست دارم.ازون ترشاهااااااااا