عاشقانه های من و عسلیم

زندگی قشنگ طنین و عسلی

عاشقانه های من و عسلیم

زندگی قشنگ طنین و عسلی

دوست جونامو دیدم

سلام دوستام چطورین؟ 

خدمت شما معروضم که :  

دیروز از صبح مثل بت نشسته بودم پشت میز و چشمامو دوخته بودم به مانیتور .هیچچچچچچچچچچ کاری نداشتیم.رئیسامون نیومده بودن و خلاصه کویت بود اینجا! خیلی روز بیهوده ای بود! ساعت ۲ آبدارچیمونم مرخصی گرفت و رفت! خلاصهههههه می خواستم برم خونه گفتم ولش کن دیگه ارزش نداره برم خونه دوباره برگردم.ساعت ۴ از شرکت زدم بیرون و دو سه بار به موبایل عسلی زنگ زدم دیدم خاموشه  به مغز کوچکم فشار آورم یادم اومد که جمعه گوشیشو خونه مامان بزرگم جا گذاشته! در همین اثنا خودش زنگ زد و قرار شد من برم مصلی اونم بیاد و از اونجا بریم. 

حالا هرچی نشستم مگه اتوبوس میومد؟ اعصابم خورد شده بود.آخر با تاکسی رفتم هفت تیر و از اونجام رفتم مصلی عسلی ده دقیقه بود رسیده بود.حالا ساعت چند بود؟ ۴:۴۵ و کلاس ما ساعت چند بود ۵!!!!! 

سریع رفتیم بیرون و دیدیم به به اتوبان شلووووووووووغ.می خواستیم با تاکسی بریم گیرمون نیومد و خلاصه با اتوبوس رفتیم.اتوبوسم تا خرخره پر کرده بود.منم که قاطییییییییی . 

یه آقایی بود نمی دونم نابینا بود یا نبود ولی عینک زده بود و عصا هم داشت.این هیییییی دستش میومد سمت خانوما! واقعا اعصابمو خورد کرده بود.آخر یه خانومه با عصبانیت بهش گفت : آقا روتو بکن اونور خجالتم نمی کشهههه. دستتو چرا میاری اینور؟خلاصه اونم کاملا طبیعی و انگار که هیچ کاری نکرده یه ذره برگشت به اونور در همین حال شنیدم که عسلی جان دارن به اون آقای بغل دستیشون می گن که آره همینه دیگه هیچ کاری نکردی تازه باید خجالتم بکشی و بنده بسیار عصبانی گردیدمممممم و برگشتم گفتم عزیزم در مورد چیزی که نمی دونی اظهار نظر نکن! اونم گفت باشه. 

بعدش بهش گفتم آره مرده اینطوری کرده بود.عسلی فکر کرده بود خانومه گفته آقا روتو بکن اونور در حالیکه آقاهه کور بوده و نمی تونسته نگاه بد بکنه..  بگذریم 

سر کوچه دو تا دیگه از دوستامونو دیدیم و سوار تاکسی شدیم و رسیدیم دم خونه دوست عزیزمون رفتیم تو و خلاصه برو بچ و دیدیم و حال و احوال و ( یکی از بچه ها فارغ التحصیل شد ۸ ترمه درسشو تموم کرد!!!) بعدش استاد نمره ها رو داد که معدل بنده شده بود ۰.۸ واییی چقد خندیدیم خدااااااااااا.خلاصه از این کارا و بعدشم دوست جونم ما رو اغفال کرد و گفت بیاین خونه ما ما هم که بی جنبه سریع قبول کردیم! 

سر راه سوسیس خریدیم و رفتیم خونشون ( خونه خودشون شماله اینجا هم یه خونه دارن که مواقعی که میان تهران ازش استفاده می کنن) و اون دوتا دوستامونم ( همون زوج جوون که خانومه می شه دختر خاله این دوستم ) اومدن و کلی خندیدیم و حرف زدیم.بعدشم فیلم IF ONLY دیدیم که خیلی ناراحت کننده بود و من خیلی جلوی خودمو گرفتم که گریه نکنم ولی دوست جونم گریه کرد.بچمممممممم 

شبم ساعت 1.5 خوابیدیم و صبح دوست جونم رفته بود نون بربری تازه خریده بود.با خامه خوردیم و عسلی هی می گفت س ( اسم دوستم) الهی من بمیرم تو صبح بلند شدی رفتی نون تازه خریدیییی الهی بمیرممممممم بعدش خسته اومدی خونهههههه الهی الهییی  

و الان هم بنده در خدمت شما هستم... 

 

پ ن : از روی IP  نمی شه فهمید کی کامنت گذاشته؟؟؟؟؟ 

IP: 195.146.50.75

طنین شنگول می شود!

سلام سلام آی بچه هااااا  

از دست این نارنجدونه .خدا وکیلی هر وقت پست های شنگول و پر از انرژی شو می خونم هوس می کنم یه پست طولانیییییییییییی و مَنگول بنویسم!!!!!  

خوفین؟؟؟ 

گفته بودم دیروز قرار بود دوست جونم بیاد و حالا ادامه ماجرا: Flower

دیروز عسلی زود تعطیل می شد قرار بود یه سر بره پاتن جامه ببینه تی شرت پیدا می کنه یا نه؟ که یا نه!!!! یعنی پیدا نکرد!Sigh 

بعدش من بهش گفتم رفتی خونه اگه حالشو داشتی یه خورده اتاق خوابو مرتب کن.از عجایب هفتگانه این که خونه مرتب بود فقط اتاق خواب یه کوشولو نا مرتب بود. 

خلاصه عسلی پیشنهاد داد که واسه شام پیتزا درست کنهههه.( ای جوووووووووون ) سر راه قرار بود خمیر پیتزا بخرم ( ازین خمیر آماده ها ) ولی اون مغازه ای که همیشه ازش می خریم تموم کرده بود.فقط تونستم دلستر بخرم.رفتم خونه و دیدم عسلی اتاقو مرتب نکرده.و نشسته بود و فیلم دیده بوددددBegging.باهاش الکی قهر کردم ولی دوباره زودی آشتی کردیم و منو برده بود توی تخت ( دو تا پتو روی تخت قلمبه شده بود و من بطرز سخت و دشواری روی این پتو ها دراز کشیده بودم!) هی بزور بغلم می کرد و بوسم می کرد!!!! 

بعدش من دویدم حموم و عسلیم خونه رو جمع کرد.حالا منی که همیشه حمومم ۱۰ دقیقه بیشتر طول نمی کشه جو گرفته بودم و حمومم طولانی شد.حولمو که پوشیدم یهو عسلی در زد و گفت دوستت دم دره!!! گفتم دروغ نگووو.گفت به خدااا من دارم می رم دم در!!!  

یه توضیح کوچولو بدم : حموم و دستشویی خونه ما توی راه پله است. 

خلاصه صبر کردم تا دوستم بره بالا .گفتم یواشکی از پشت در می رم تو اتاق خواب که منو نبینه ! تا رفتم توی راهرو دوستم گفت طنیننننن و بغلم کرد! حالا منم با حوله بغلش کردم!!!! 

رفتم لباس پوشیدم ( می خواستم کلی خوشگل کنم ولی دیگه نشد)  و همونجوری به قول عسلی کله پاچه! اومدم نشستم پیشش. دیگه کلی با هم حرف زدیم از دوستای قدیمی و... همه عروسی کردن تازه خیلیاشونم بچه دارن!!!!! 

الهی من فدای عسلیم بشم که از اول تا آخر داشت کار می کرد.من و دوستم نشسته بودیم به حرف زدن و عسلی توی آشپزخونه بود! فقط هر از گاهی میومد بهمون می گفت غیبت نکنین ! و دوباره می رفت. 

دوستم کلی عکس عروسی دید گفت خیلی فرق کرده بودی و اینا! 

چایی خوردیمممم .نسکافه خوردیمممم بعدش عسلی پیتزاها رو درست کرد و منم سیب زمینی سرخ کردم.شام خوردیمم و کلی حرف زدیم. 

ساعت ۹.۵ هم دوستمو تا مترو همراهی کردیم و اون رفت ما هم اومدیم خونه.کلی قربون صدقه عسلی رفتم.

بعدش اومدیم خونه و چای نبات خوردیم و فیلم  American Beauty  رو گذاشتیم که ببینیم تازه یه تراکش تموم شده بود که من خوابم گرفت من رفتم خوابیدم ولی عسلی نامرد نیومد و نشست فیلمو دید.وقتی اومد بخوابه ساعتو نگاه کردم دیدم 1.5 !!!! 

پ ن1 : امروز ترم جدیدمون شروع می شه می ریم دوست جونامونو می بینیممممممممم . 

پ ن 2 : بنده به هیچ عنوان قصد بچه دار شدن ندارمممممم. ( من غلط کردمممممممم ماماااااااااان) 

پ ن 3 : تازشم مشکوة خیلیم قشنگه! 

پ ن 4 : خدایا شکرت 

پ ن 5 : من دوربین دیجیتال می خوامممممم

خیلی کوتاه

سلام دوستام .خوفین؟ 

چه خبر؟ چند روزه ننوشتم تنبلیم میاد بنویسم! 

پنج شنبه ظهر عسلی گفت بریم ولی عصر تی شرتارو بخریم.منم خوشحال و خندان گفتم باشه. 

رفتم ولی عصر و عسلیم ۱۰ دقیقه بعدش اومد.برای بار سوم دوباره رفتیم توی مغازه .ولی بازم نخریدیمشون!!!!!!! عسلی گفت یقه اش خرابه و جنسش خوب نیست! انقدر حالم گرفته شد که نگوووو. 

با اخم و ناراحتی رفتیم خونه! عسلیم کلی دعوام کرد که انقدر لوسم! یه پاساژیم نزدیک خونمونه اونجام رفتیم ولی از اونجاییکه سر ظهر بود همه مغازه هاش بسته بود و تازه هیچیم نداشت. 

رفتیم خونه و به دلیل تنبلی مفرط سوسیس تخم مرغ خوردیم! بعدم خوابیدیم تا ۵.۵.بعدشم من بلند شدم رفتم حموم و حاضر شدم و عسلیم بیدار کردم حاضر شد و با یه عالمه ظرف و قابلمه! رفتیم خونه مامان بزرگم. ( واسه بابا بزرگم نذری درست کرده بود) خلاصه شام خوردیم و شبم کمک مامان بزرگم کردیم ظرفارو شستیم و عسلی جارو زد و خلاصههه بعدم خوابیدیم. 

جمعه صبحم ساعت ۹.۵ بلند شدیم .عموم اومد گفت ما داریم می ریم پاساژ تندیس حراج زده شما نمیاین؟ اولش گفتیم نه و ... ولی بعدش راه افتادیم رفتیم! وقتی رسیدیم دیدیم نوشته تندیس ساعت ۳ باز می شه!! اومدیم برگردیم گفتیم حالا که تا اینجا اومدیم بریم شهروند. شهروند رفتن همانا و ۴۰ هزار تومن پول بی زبون رو هله هوله خریدن ! 

بعد از ظهرم اومدیم خونه .شبم دوستامون اومدن خونمون. 

واسه امشبم اون دوست دوران دبیرستانمو دعوت کردم.