عاشقانه های من و عسلیم

زندگی قشنگ طنین و عسلی

عاشقانه های من و عسلیم

زندگی قشنگ طنین و عسلی

روزهای قشنگ آخر هفته

سلام این چند روز انقد به من خوش گذشتههههه که نگووو 

چهار شنبه : 

شب خونه یکی از دوستام دعوت بودیم.( هفت هشت سالی هست با هم دوستیم.از دوران دبیرستان) خلاصه من رفتم سر راهم زولبیا بامیه خریدم با یه عالمهههههههه گوش فیل ( من عاشق گوش فیلم) که ببریم خونشون.عسلی اومد و حاضر شدیم و رفتیم.به عسلی گفتم الان بریم خونشون روی میز پر از خوراکیه! دقیقا هم همین شد.از چیپش و کرانچی گرفته تاااااااا پسته تازه .خلاصه نشستیم به خوردن تا شوهرش اومد و بعدشم دو تا دیگه از دوستامون اومدن ( اونام زوج جوونن و البته اونا رو هم خیلی وقته می شناسیم) دوست جونم شام لازانیا درست کرده بود که الحق خوشمزه بود.در حد مرگ خوردیم! 

انقدر خندیدیمممممممممممممممممممممم هی آقایون سر به سر ما میذاشتن و ما هم سر به سر آقایون می ذاشتیم.خیلی حال داد.بعدشم نشستیم پای سریالا و دوستم حرص میخ ورد ما بهش می خندیدیم ( سر سریال روز * حسرت ) ولی چه حالی داد زنه رفت به حاج آقاهه گفت. 

خلاصه که از ۱۲ من هی می گفتم بریم دوستام هی می گفتن حالا می رین و بعد عمری اومدین می خواین زود برین ؟ و .. خلاصه نشون به اون نشون که تا ساعت ۱:۱۵ اونجا بودیمممممم.حالا خونشون کجاست ۷ حوض!!!!!  

مونده بودیم چه جوری برگردیم.با دوستامون تا خیابون دماوند اومدیم.عسلی گفت احتمالا اتوبوس شبانه میاد.گفتم ۱۰ دقیقه وایسیم ببینیم چی می شه.ساعتم ۱.۵ شب بود! 

یه دفعه دیدیم اتوبوس هایی که بنده ارادت خاصی نسبت بهشون دارم! BRT  دیگههههههه اومد رد شد.وای خیلی حال دادددددد.تا سر کوچمون با دو تا بلیط اومدیم. 

پنج شنبه :  

خیلی وقت بود مامانینا می خواستن DVD PLAYER  بخرن.ولی هی جور نمی شد و نمی خریدن.عسلی ناز نازی من پنجشنبه رفت جمهوری و یه DVD PLAYER  خوشگل واسه مامانینا خرید.البته قرار شد پولشو باهاشون نصف کنیم! ( اینم یه جور کادو دادنه دیگه!!!) سر کوچه مامانینا که رسیدیم بابا اومد دنبالمون.گفت این کارتونه چیه؟ عسلی گفت هیچی کارتونه دیگه!بعدش رفتیم تو خونه و DVD PLAYER  رو باز کردیم بردیم تو آشپزخونه گفتم خوشگله؟؟؟ بابام همینجوری مات مونده بود! گفت مال شماست؟؟؟ گفتم نهههههه مال شماست!!! متعجب مونده بود!!!! گفت آخه چرا اینکارو کردین؟ دستتون درد نکنه و... خلاصه کلی خوشحال شدن.عسلی کلی فیلمم خریده بود که ببینیم.

ناهار خوردیم و خوابیدیممممم مممممممم تا ساعت 7!!!! بعدش چند تا دوستامون اومدن عیادت مامان ( مثلا دوست قدیمی و صمیمی ترین دوستمه ولی ... دیگه دوسش ندارم خیلی از هم دور شدیم خیلییییی ) گفتن فیلم عروسی طنینو بزاریم ببینیم.( منم تو دلم کلی حال کردم و عسلی افسرده شده بود!!!) فیلمارو دیدن و منم رفتم املت درست کردم به به عجب دستپختی دارم من! ( توهم زدم باز!) خلاصه شام خوردیم بعدش عسلی و بابا نشستن پای فیلم جکی جان( ایییی ) که عشق بابامه و منم وسطاش خوابم برد.  

 قبلش چند تا از دوستای عسلی زنگ زدن ( البته یکیشونو منم می شناسم خیلیم دوسش دارم) گفتن ما داریم می ریم تبریز ( مشهد زندگی می کنن) و سر راه تهرانم میایم می خوایم بیایم یه سر ببینیمتون.عسلیم جو گیر شد و گفت باشه فردا صبح ما بر می گردیم تهران بیاین خونمون!!!! و من هم متعجب مونده بودم که عسلی چی داره می گه!!؟؟؟ گفتم چیییییییی می گییییییی؟؟؟؟؟  

بعدش که قطع کرد بابااینا گفتن خب دوستات که باید از اینجا رد شن بیان تهران بگو بیان اینجا.عسلیم دوباره زنگ زد و گفت بیاین اینجا ما رو ببینین! اونام اولش هی تعارف کردن که نه و نمیایم و .. منم عصبانی شدم و گفتم بگو ما اینجوری راحت تریم!!! ( از خود راضی!) خلاصه بالاخره قبول کردن بیان. بعدشم مامان جاری جونی زنگ زد و واسه جمعه شب دعوتمون کرد خونشون. ( یکی از دوستای عسلی دنبال خونه می گرده زنگ زد به عسلی و گفت فردا میای بریم خونه ببینیم؟ عسلیم برگشته می گه آره میام! می گم مگه ما فرداخونه الف اینا نیستیم؟؟؟؟!!! می گه ااااا مگه گفتم فردا دعوتیم؟ گفتم آرههه.بچم فراموشی گرفته .گفت مطمئن نیستم زشته زنگ بزنم دوباره بپرسم که کی دعوت بودیم؟! گفتم نه برنننن.خلاصه که همون جمعه شب دعوت بودیم و عسلی به دوستش گفت نمی تونم بیام.بچم پاک از دست رفت! )

 جمعه : 

صبح ساعت 9 به دوستم اس ام اس دادم که کجایین و کی می رسین؟ گفت ما 50 کیلومتری تهرانیم.گفتیم وایییییی پس الان می رسن.سریع پریدم تو حموم و دوش گرفتم وقتی اومدم بیرون عسلی گفت نه بابا از اونور اومدن و فکر کنم یکی دو ساعت دیگه برسن! 

خلاصه حاضر شدم و خوشگل کردم و داشتم جلوی موهامو اتو می کردم که دو جای پیشونیمو سوزوندم!!! ( عسلی هی اذیتم می کرد هر چند دقیقه ی گفت طنینننننن پیشونیت چی شده؟؟؟) صبحانه خوردیم و بعدش دوستامون اومدن حدودا یک ساعت نشستن کلی گفتیم و خندیدیم ولی هر چی اصرار کردیم ناهار بمونن قبول نکردن و رفتن.ما هم ناهار خوردیم و ساعت 3 بود من گفتم بریم؟ عسلی گفت 3.5 بریم.منم رفتم یه چرتی زدم و ما لباس پوشیدیم تا اومدیم بریم زنگ زدن ساعت 3.5 بعد از ظهر زن دایی های عزیز بنده بدون اطلاع قبلی تشریف آوردن! ( بیچاره مامانم ) خلاصه ما هم به کار خودمان ادامه دادیم و آمدیم تهران! ساعت 5.5 خونه بودیم.(راستی جمعه صبحم فیلم 21 رو دیدیم خیلی فیلم باحالی بود.)یه ذره خوابیدیم بعدش یه کوچولو از فیلم WEDDING CRASHERS  رو دیدیم .(روش نوشته WEDDING CRASHERS  2) ولی همون یکشه! بعدشم حاضر شدیم و رفتیم خونه آقای الف. مهموناشونم زیاد بود.اولش عسلی نشسته بود با یکی از فامیلا به حرف زدن منه بیچاره هم تنها مونده بودم.هیچکس نبود باهاش حرف بزنم. رفتم از تو اتاق به عسلی اس ام اس دادم که : حواست هست من تنهام؟ موبایلش رو میز بود دادم دستش. اونم اس ام اسو خوند و بعدش اومد پیشم.. خلاصههه مهمون هندیم داشتن ( یا دتونه گفتم عسلی رفته بود یه جا واسه کار صحبت کرده بود که رئیسه هندی بود؟ منشیش یکی از فامیلاست.خلاصه اون هندیه هم اومده بود) مامان جاری جونی هم یه عالمه غذاهای هندی درست کرده بود. ممممممم اسماشونو نمی دونم ولی یکیش نخود پخته است که تنده و خیلی خیلی خوشمزه است با یه نونی که خودشون درست می کنن می خورنش.یکی دیگشم مرغ تنده اونم خیلی خوشمزه است.با کمال پررویی ظرفای غذامونم برده بودیم و غذا برداشتیم. کلیم با جاری جونی و برادر شوهری که خارجن صحبت کردیم .( از طریق SKYPE ) عسلی که فک کنم یک ساعتی حرف زد و مسخره بازی در آورد. 

شبم ساعت 12 رفتیم خونه و لالاااااا. 

پ ن : در مورد روزه نگرفتن باید بگم که من یعنی بهتر بگم ما اصلا از روزه بدمون نمیاد و آدمایه بی دین و ایمانیم نیستیم این روزه نگرفتن ما یه دلیله کاملا شخصی داره که نمی تونم یعنی بهتر بگم دوست ندارم اینجا مطرح بشه .همین

نظرات 21 + ارسال نظر
سراب شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 10:12

میشه بپرسم مامان اینها کدوم شهرن؟

سمت دماوند

غزل شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 10:20 http://www.ghazal777.blogfa.com

وووووووووواااااااااااااااااااای طنین جون گرسنم شد چقدر چیزهای خوشمزه خوردین
مامانت بهتره ؟
در مورد روزه گرفتن یا نگرفتن هم فکر میکنم یک مسئله کاملا شخصیه و دلیلی برای توضیح دادن وجود نداره البته به نظر من

[ بدون نام ] شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 10:32 http://baran-bebar.blogfa.com/

همیشه به خوشی وای ماشاالله شما هم که یا مهمونی میرین یا مهمون دارین ایوللللل

هلیا شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 10:55

داره کمکم بهت حسودیم میشه شماهمش مهمونی هستید یا مهمون دارید ماکه اصلا هیچکس نمی اد خونمون جز خونه مامان باباها هم جایی نداریم بریم . تازه منم روزه نمی گیرم

نانازی شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 12:08 http://www.nabat.blogfa.com

سلام طنین جونم
این دو سه روزی به منم خیلی خوش گذشته.
در مورد روزه هم به نظرم نیاز نیس به کسی توضیح بدی.

الهه شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 12:52 http://mabehammohtajim.blogfa.com

سلام خانومی
همیشه به مهمونی
خوبه عسلیتم پایه ست
فکر کنم ۱ساعت دیگه آپ کنم

نیلوفر شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 13:42 http://www.niloufar700.persianblog.ir

سلام طنین جونم
به خدا صبح اومدم وبلاگتو خوندم. اما منتظر فرصت مناسب بودم بیام برات پیغام بذارم.
دوست جون نازم من دوستت میدارم خیلی بد به دلت راه نده. چند روز هم اینترنت نداشتم اما فکر کنم درست داره میشه

فائزه شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 14:50

سلام طنین جونی
شما خسته نمیشید انقدر مهمون بازی میکنید
خوب چرا نمیگی حداقل به من بگو دوستتم دیگه خوب منم روزه نمیگیرم

خانوم گلی شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 15:01 http://www.bo0os-bo0os.blogfa.com

زندگی با حرکت توامه هر جا که حرکت نیست پس مرگ هست . لبخند تو می تونه چهره ی همه ی کسایی که دور و برت هستند رو منبسط کنه بزار خنده همیشه رو لبات یادآور زندگی باشه زندگی با همه مهر و شفقتی که نثار ما می کنه در مسیر بودن واسه هیج کس از حرکت باز نمی ایسته پس تا فرصت هست خوب نگاه کن .
سلام طنین خانوم وب با مزه ای دارین
لینکتون کردم
یه روزی یه جایی یه وقتی راه گم کردی منتظریم
لبتون خندون دلتون شاد

Foozool Khanooom یکشنبه 31 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 01:19

سلام سلام..


خوبی؟

Foozool Khanooom یکشنبه 31 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 01:21

روز حسرت که فیلمی است شدیدآ تخیــــــــــــــلی




چون همچین مادر شوهری در دنیای حقیقی یافت می نشود

Foozool Khanooom یکشنبه 31 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 01:28

Eeeeeeeeeeeey حرصم میگیره از این مهمونا که هی میگن بریم

Foozool Khanooom یکشنبه 31 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 01:35

عجب روز شلوغـــــــــــــــــــــــــی داشتین

الهه یکشنبه 31 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 05:49 http://mabehammohtajim.blogfa.com

طنین جون تو از بلاگ اسکای راضی هستی؟
می خوام وبلاگمو عوض کنم

نیلوفر یکشنبه 31 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 10:53 http://www.niloufar700.persianblog.ir

سلام طنین جونم
مثل اینکه این آخر هفتهه خیلی خیلی بهت خوش گذشته که آپ نمیکنی و گذاشتی همین پست اول صفحه باقی بمونه آره خانومی
راستی خوشبحالتون چقدر زوج جوون دوست دارین که باهاشون برین گردش.
ما هیشکیو نداریم. یه دونه خالم اینا بودن اونا هم که دارن نی نی دار میشن دیگه خالم همش حالش بده
من دوست زوج جوون میخوام

مشی یکشنبه 31 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 14:32 http://mashi.blogsky.com

سیـــــــــــــــــــــلام طنین لالایی! من مسافرت بودم! اوضاع رو به راهه؟؟ مامان چطوره؟؟
عسلی چطوره؟ چقدر دوس موست دارین شما!!!!!! خوش بگذره! فیلم جکی چانت منو کشته!

الهه(جون جون) یکشنبه 31 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 18:06

بابا پر مشغله هاااااااااااااااااا
هنوزم در مهمونی به سر میبری؟
بیا بنویس دیگه

شاسوسا دوشنبه 1 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 12:19 http://shasusa.blogsky.com

سلام خانم طنین
من به روز شدم
قدر این روزها رو بدونید بهترین روزهاست

مانیا دوشنبه 1 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 12:30 http://www.darpeyeshgh.blogsky.com

سلام طنینی.
آخه من دلم نمیاد روزه نگیرم. یه جورایی خوشم میاد دیگه.
می‌بینم که لوگومو هم برداشتی!
اکشال نداره. گریه.
من آپم خواستی بیا.
این ایام سوگواری رو هم بهت تسلیت میگم.
آپ کردی خبرم کن.
بابای.

مانیا جونم .نمی خواستم بر دارم به خدا.یه مشکلی توی قالبم پیش اومد مجبور شدم دوباره ریفرش کنم قالبو.معذرت می خوام

مطبخ شیما دوشنبه 1 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 13:17

سلام طنین جان
ایشالا که همیشه خوب و خوش و خرم باشید

بهار سه‌شنبه 2 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 08:35

به جون خودم همون موقع که این پست و نوشتی خوندمش ها!!!!!! فقط کامنتم نمیومد....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد