عاشقانه های من و عسلیم

زندگی قشنگ طنین و عسلی

عاشقانه های من و عسلیم

زندگی قشنگ طنین و عسلی

تعطیلات خود را چگونه گذراندید؟ D:

سلام علیکم

احوال بر و بچ چطوره؟ طنین تصمیم می گیرد که مهر سکوت را شکسته نماید و خاطرات خود را ثبت نماید!!!!!

پنج شنبه:

 ظهر رفتیم خونه ناهار پلو قیمه سبزی خوردیم! ( قورمه سبزی + قیمه) ای جوووووون چقدرم خوشمزه شده بود . عسل هوس کرده بود به روش سنتی عمل کنه و غذا رو روی گاز گرم کرده بود . منم کلی غر زدم که الان همش می چسبه به قابلمه و چرا توی مایکرو فر گرم نکردی و ... ( غر غروووووووو) با لذت تمام غذامونو خوردیم . بعدش من رفتم حموم و اومدم بعد از قرنی موهامو سشوار کشیدم و کلی خوشگل کردم یه تی شرت ناناز آبی و سفید ( من عاشق رنگ آبی روشنم واسه همین مادر شوهری هروقت میاد خونمون واسم یه تی شرت آبی میاره) که تا حالا نپوشیده بودم (یعنی اولش که کادو گرفتمش پوشیدمش احساس کردم یک سایز واسم کوچیکه واسه همین دیگه نپوشیدمش.)پوشیدم و دیدم وایییییی چقدر نانازه ( فقط بسیار کوتاه بود دقیقا روی کمر شلوار وایمسیته منم که ماشاالله بسیار استادم در زمینه لباس کوتاه پوشیدن و همیشه دیگران رو مستفیظ می کنم از دیدن ش * ر * ت های گل منگولیم! خلاصههههه یه شلوار کتون سرمه ایم دارم که از پاتن خریدم ( اونم یه کوشولو کمرش تنگه) پوشیدمشو کلی دلبر شدم! ساعت ۷ بود که ما راه افتادیم به سمت کرج.توی مترو ام که عسلی عزیزم بلوتوث بازی فرمودن و .... وای وای وایییییییی.

ساعت ۹ رسیدیم خونه خالم ( مارو پا گشاد کرده بود!)خاله بابام که از خارج اومده کلی عسک گرفت و بهم گفت طنین تو حموم بودی؟؟!!! گفتم آره چطور؟ گفت معلومه! سر حال و تر تمیزی!!!!! (این یعنی اینکه وقتی مهمون می خواد بیاد خونت برو حموم و خوشگل موشگل کن که انقدر زشت نباشی!!!!!!!!!!!) خلاصه بعدشامم عسلی خود شیرین من ( الهی قربونش بشم من) رفت با مامان بزرگم ظرفارو شست و بعدشششششش فیلم عروسیمونو دیدیممممممممممممم( نزنید بابا به خدا خاله اینا گفته بودن بیار ببینیم) دیگه همه کلی مسخره بازی در آوردن و جیغ و سوت و کف و .... خیلی خوش گذشت.شب ساعت ۱.۵ رفتیم بخوابیم خونه کوچیک بود تعدادم زیاد به من و عسلی بیچاره یه وجب جا دادن که نصفمون توی در کمد بود و اون یکی نصفمونم توی تخت! منم از شانس گندم حساسیتم شروع شده بود و فین و فون ! بیچاره عسلم اصلا نتونست بخوابه منم که نمی تونستم نفس بکشم.پدرمون دراومد...

جمعه:

صبح ساعت ۹ بلند شدیم صبحانه خوردیم یه خورده ول گشتیم . بعدش رفتیم خونه دائی بابام ( سالگرد بابا بزرگ بابام بود) ناهار خوردیم بعدش دعا خوندیم و حدودا ۵ اینا بود راه افتادیم رفتیم شهریار. بابابزرگ یکی از دوستام فوت کرده بود رفتیم دیدنشون توی راه بودیم که دوست عسلی ( همون هم خونه های قبلیش) زنگ زد که شب بیاین خونه ما! ما هم که اصولا دعوت کسی رو رد نمی کنیم! گفتیم باشه .توی شهریار دوتا از آشناهامونو دیدیم و تا تهران باهاشون برگشتیم. توی راه به عسلی گفتیم من شدیدا هوس نسکافه کردم از این کافی میکسا بخریم؟عزیزمم زنگ زد به دوستشو گفت نسکافه داری؟ اونم گفت آره دارم.ماهم خوشحال و خندان رفتیم خونشون ( دوستای عسلی مجرد هستن و خونه دانشجویی دارن)خلاصه دوست جون رفت و نسکافه آورد واسه خودشم چایی آورد چون نسکافه نمی خورد.دیدم قوطیش قدیمیییییی رفتم تریخشو نگاه کرد دیدم انقضاش مال ۲۰۰۲ هست!!!!!!!!!!!!!! وای خدا چقدر خندیدیییییییییییم . دو تا کافی میکسم داشت که معلوم نیست از کجا دو در کرده بود. دیگه با همونا سه تا فنجون نسکافه درست کردیم و خوردیم.یه خورده حرف زدیم و عکس دیدیم و بعدشم شام خوردیم. من در حال موت بودم از خواااااااب حالا عسلیم گرم صحبت شده بود و بلند نمی شد.منم رفتم تو اتاق و روی تخت خوابیدم ساعت ۱.۵ بود عسلی بیدارم کرد و با آژانس رفتیم خونه.

شنبه:

من تعطیل بودم ولی عسلی باید میرفت سر کار ( البته شنبه ها نیمه وقت وایمیسته) تا ساعت ۱۱ خوابیدم و هیچ گونه کار مفیدی انجام ندادم.عسلمم دیر کرد و ساعت ۴ اومد خونه. خلاصه که شنبه کلا کار خاصی انجام ندادیم!

یکشنبه:

تا ۹.۵ خوابیدیم بعدش بلند شدیم صبحانه مفصللللل خوردیم ( آره درست حدس زدین املت!) دیگه یادم نیست چیکار کردیم! ساعت ۳ هم ناهار خوردیم.یه کوچولو هم درس خوندیم.شبم رفتیم پیش دوستامون و ساعت ۱۲ خوابیدیم.

دوشنبه:

صبح مثل دو تا بچه خوب بلند شدیم صبحانه خوردیم نماز خوندیم و بعدش اومدیم سر کار. دیروز ما حقوق گرفتیم و من چون اولین ماه بود که افزایش حقوق گرفته بودم تصمیم گرفتم عسلیو خوشحال کنم.اول خواستم واسش کادو بخرم ولی بعدش پشیمون شدم. رفتم از سوپری سر کوچمون پودر کیک خریدم + اسمارتیز اومدم خونه گوشت چرخ کرده از فریزر در آوردم و بعدش مایع کیک رو درست کردم ( زحمت کشیدم خیلی نه؟!) اومدم از خودم ابتکار در کنم اسمارتیزم ریختم توش! کیک رو گذاشتم توی فر بعدش مایه ماکارونی رو درست کردم و خلاصهههههههه تا ساعت ۶ همه کارام تموم شد . فقط کیک عزیزم تهش سوخت چون اسمارتیزا همشون آب شده بودن رفته بودن ته!!!!. بعدشم پریدم توی حموم و یه دوش گرفتم اومدم بیرون.لباسامو که پوشیدم عسلی اومد.خیلی خوشحال شد و بوس بوسیم کرد.شبم رفتیم خونه یکی از آشناهامون و اومدیم خونه نشستیم سالاد درست کردن تا یه خورده ماکارونی بخوریم.من رفتم واسه عسلی یه دونه ته دیگه بیارم یه دفعه ناخن شست پام که بلندم بود گیر کرد زیر مبل و ..... داشتم می مردم از درد وحشتناک بود.همینجوری اشکم سرازیر شد.یه خورده از ناخنم بلند شده بود و داشت خون میومد حالا عسلیم هول کرده بود نمی دونست چیکار کنه.گفتم عزیزم چیزی نیست.زنگ زد مامانش کسی گوشیو بر نمی داشن خلاصه یه خورده که گذشت دردش آروم تر شد.سر ناخنمم گرفتم که گیر نکنه جایی.عسلی کلی دعوام کرد که من چند بار گفتم ناخنتو بگیر و چرا حواست نیست و ... منم کلی خودمو لوس کردم گفتم من مریضم اونوقت تو داری دعوام می کنی؟ خلاصه عسلی کلی قربون صدقم رفت و لوسم کرد.شبم می خواستیم بخوابیم کلی دستمال کاغذی پیچیدیم دورشو با چسب نواری بستیمش بعدشم من یکی از جورابای عسلی رو پوشیدم که دیگه حسابی محکم کاری بشه!

امروز صبحم با فلاکت و لنگ لنگان اومدم سر کار!

پ ن : پلو قیمه سبزی غذای جدیدی نیست عزیزان.می تونین وقتی یه مقدار از خورشت قورمه سبزیتون و یه مقدار از خورشت قیمه تون مونده توی یخچال همه رو بریزین روی برنج و نوش جان نمایید. به همین سادگی!!!

نظرات 23 + ارسال نظر
هلیا سه‌شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 10:35

۱ پلوقیمه سبزی چی بید؟
۲عسلیت خیلی کاریه ها ظرف شدن اونم خونه دیگران وای من تو خوابم باید چینین چیزی ببینم
۳ من مرده کیک درست کردتنتم دختر کلی خندیدم چه ابتکاراتی داری
۴ببین من داره حسودیم میشه شما همش مهمونی هستید که

غزل سه‌شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 11:08 http://www.ghazal777.blogfa.com

وای طنین جون خیلی بامزه نوشته بودی کلی خندیدم کارات خیلی بانمکه

نیلوفر سه‌شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 11:11 http://www.niloufar700.persianblog.ir


سلام به یک عدد طنین مهربونه هنرمنده خلاقه مهمونی برویه مهمونی بگیره عاشق عسلیش
خوبی؟ دلم برات تنگیده بود. چقدر جریانات داشتین. اما خوبه که زود آشتی کردین

الهه سه‌شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 11:15

سلام عروس کوشولو
بابا شما که همش مهمونی هستید
خوبه حوصلت میگیره
دلم واسه خاطره نوشتنت تنگ شده بیدا
اینم واسه انگشتت

بهار سه‌شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 11:16


این ینی اعلام حضور بنده....

فدای تو بشم من عزیزم *:

[ بدون نام ] سه‌شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 11:16

مشی خانوم سه‌شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 11:59 http://mashi.blogsky.com

سلام طنین جونم!
چه روزای پر ماجرایی!!! اولش که گفتی پودر کیک خریدم و یه بسته گوشت چرخ کرده در آوردم از یخچال گفتم
حتمن یه غذای جدیده! کیک با گوشت چرخ کرده!
مواظب ناخونت باش تا سیاه نشه! با بتادین بشورش!

نازنین سه‌شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 12:56 http://maradaryab32.blogsky.com/

سلام خوشگل خانوم الهی فدات شم که تو چقدر با مزه ای

تا یکی دو ساعت دیگه آپ میذارم بیا منتظرتم

مهر بانو سه‌شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 14:17 http://khoneye-eshgh.blogfa.com

آخی طنین اولا میگفتم تو چرا اینقدر فیلم عروسیتونو میبینی خسته نمیشی اما الان خودم از یکشنبه فکر کنم ۱۰۰ بای عکس و فیلمامو نگاه کردم همشم دنبال رفیق میگردم بیارم اونم ببینه
تازشم تو چرا دیگه اصلا منو دوسم نداری

دزی سه‌شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 14:28

سلام طنین گلی
خوبی عروس شاد
الهی بگردم برای پات خیلی غصم شد
امیدوارم زود خوب بشه
راستی همون موقع که من داشتم اینجا رو می خوندم تو توی وبلاگ من بودی تله پاتی رو داری؟؟؟
راستی کیک هات خوب در میان ؟؟؟؟؟
منم کیک پختن می خوام

نازنین سه‌شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 21:49 http://maradaryab32.blogsky.com/

سلام طنین جان اومدم آپ بزارم نت فطع شد
الان آ~م بیا خوشگل

نازنین چهارشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 09:46 http://maradaryab32.blogsky.com/


خوب بید

دل نوشته من .. فائزه چهارشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 10:37

سلام طنین جون
می بینم که تعطیلات خوش کذشته انشاله که همیشه خوش باشید
منم قیمه سبزی میخوام خوب

هلو خانوم چهارشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 10:45

انگشت پاتو مواظب باش بتادین بزن تمیز نگهش دار و پانسمانش کن تا خوب شه و اوفی نشه
من عاشق این کیک درست کردنت شدم خانومی

نازنین چهارشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 14:23 http://maradaryab32.blogsky.com/

سلا طنین خوبم من آپم بیا عزیزم

الهه(جون جون ) چهارشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 15:07

نگووووووووووو
منم ناخن انگشت کوچیکه دستم اینجوری شد
جالبه که جلوی خواهر شوهرام اینا اینجوری شد و اون شب هم مهمون داشتن و منم کلی لوس کردم خودم و بعشدم از زیر ظرف شستن فرار نمودمممممممممممم

الهه(جون جون) چهارشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 15:10

یادم باشه از تجربیات آشپزیت استفاده کنم

بهار چهارشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 15:46 http://deltangihayebahar.blogfa.com

سلام
خوشبحالتون
قدر این لحظه های با هم بودنتون رو بدون

اناهیتا چهارشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 17:22 http://avaieab.blogsky.com

من مدتی است که نوشته هات را میخوانم. اقلا تو این دنیای پر از دغل صاف وساده وشاد مینویسیامیدوارم که تو عسلت همیشه همین جوری ٬نه بیشتر از این عاشق هم باشید.
راستی من هم تو کیک اسمارتیز میریزم ولی فقط باعث میشه کیکم رنگ رنگی بشه.به هر حال ایده خوبی نیست حتی برای تزیینش.

طنین چهارشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 17:58 http://www.tanin6064.blogfa.com

از اینکه میبینم ماشاالله یه دختر شاد و زبل و هنرمند و کدبانو و زرنگ و شاد و زبل و تخس و زرنگ و هنرمند و همه اینا هستی کلی کیفور میشم
نه باور کن خارج از شوخی کلی کارات بهم انرژی میده عسیس دلم

طنین چهارشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 17:59

مراقب خودت باش طنینکم

[ بدون نام ] چهارشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 20:46

نازنین چهارشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 22:30 http://maradaryab32.blogsky.com/

طنین جان من منتظر آپت هستم .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد