عاشقانه های من و عسلیم

زندگی قشنگ طنین و عسلی

عاشقانه های من و عسلیم

زندگی قشنگ طنین و عسلی

سلام دوست جونا

بابت پست دیروز باید بگم که به خدا شرمنده ام از اینکه نمی تونم دوباره عکسو بزارم تا دوست جونایی که ندیدن ببینن چون خودتون که بهتر می دونین توی دنیای مجازیم آدمای نا درست زیاد پیدا می شن. در هر صورت دوست جونیا شرمنده.

دیروز بعد از ظهر حال خوبی نداشتم این بود که ساعت ۳ مرخصی گرفتم و رفتم خونه .احساس می کنم توی این مدت خیلیییییییی خسته شدم طوری که هر چی استراحت می کنم خستگیم در نمی ره. نمی دونم چرا اینطوری شدم همش خسته ام .بدنم بی حسه . اصلا یه جوراییم خلاصه.....

رفتم خونه خوابیدم تا عسلی اومد و بیدار شدم .البته از قبل ۶ که عسلی می رسه خونه بیدار شده بودم .ولی زورم میومد از رختخواب بیام بیرون.

یه خورده با عسلی حرف زدیم بعدشم رفتیم بیرون قدم زدیم و برگشتیم.شام درست کردیم خوردیم و خوابیدیم!

خیلی زندگیم داره سریع می گذره.

از صبح تا بعد از ظهر که سر کاریم .بعد از ظهرم که انقدر خسته ایم که نا نداریم حرف بزنیم تا یه کم استراحت کنیم و به خودمون بجنبیم شب شده!

خیلی بده! دلم می خواست فرصت داشتم تا بیشتر از اینا با عسلیم بودم.

بعضی وقتا اصلا وقت نمی کنیم بشینیم با هم حرف بزنیم .اونموقع است که حتی با اینکه پیشمه دلم براش تنگ می شه!

نمی دونم احساس می کنم زندگیمون داره به بطالت می گذره.هیچ کار مثبتی نمی کنیم.هیچ کمکی به پیشرفت جامعه نمی کنیم ......

نمی دونم ....

 

...

فقط ۱۵ دقیقه این پست رو نگه می دارم بعد از ۱۵ دقیقه پاک می شه! .....

.

.

.

.

.

.

خب ۱۵ دقیقه تموم شد!

عکسو برداشتم

 

 

من خوشبختم

سلام دوست جونای مهربونمممممممممم

یه مدت خیلی طولانی بود که وبلاگای همتونو می خوندم اون موقع تو اوج فشار و کارای عروسیم بود

خیلی خسته - و گاهی وقتا عصبی و افسرده - بودم تا اینکه تصمیم گرفتم خودمم وبلاگ بسازم و توش درد دل کنم

خیلی جالبه خیلی لذت بخشه وقتی اینهمههههههه دوستای ناز نازی و گل داری که اگه ناراحت باشی دلداریت می دن و اگه خوشحال باشی خوشحال می شن

خدایا شکرت

دیروز از صبح کسل و خسته بودم آخه شب قبلش مهمون داشتیم - دو تا از دوستای عسلی- و تا آخر شب بیدار بودیم. تصمیم داشتم به محض اینکه رسیدم خونه بعد از شستن ظرفا برم تخت بگیرم بخوابم .

ولی زهی خیال باطل.... مامان زنگ زد که عصری آش رشته درست می کنم میاریم اونجا با هم بخوریم !

بعد از ظهر که داشتم می رفتم خونه سر راهم یه آقایی رو دیدم که گل رز قرمز می فروخت سه تا دسته ازش خریدم و کلی ذوق از خودم در کردم ! اومدم خونه دیدم مامانینا دم در منتظرن تا من برسم!!!!!!!!!!!!!!!

خلاصه ظرفا رو شستم و .... تا اینکه عسلی جونم اومد خیلی خسته بودم بنده خدا مامانم همه ظرفای شامو شست و عسلی جونمم چای ریخت و همه خوردن من که همونجا روی مبل خوابم برده بود بابا هی گفت طنین پاشو برو سر جات بخواب

بنده خدا به مامان هم هی می گفت پاشو بریم اینا خسته ان می خوان بخوابن

منکه طاقت نیاوردم و رفتم خوابیدم ! ساعت ۹:۳۰ خسته بودم خب !

الهی فدای عسلیم بشم که مامانینا رو راه انداخته بود و بعدش خوابیده بود.

صبح که بیدار شدم عسلی هنوز خواب بود - آخه جیگرم ۲۰ دقیقه دیرتر از من میره سر کار واسه همین دیرتر بیدار می شه - نگاش کردم

احساس کردم خیلییییییییی دلم براش تنگ شده .قربونت بشم من جوجووووووووو عاشقتممممممممم

بوسیدمشو گفتم عسلم خیلی دلم برات تنگ شدههههههه اونم تو حالت خواب و بیداری گفت : فدات شم عزیزم

پ ن ۱ : گلارو گذاشتم توی گلدون و گذاشتمشون روی میز ناهار خوری واییییییی نمی دونین چقدر ناز شده اون قسمت از خونمون !

پ ن ۲ : عمر من خیلیییییییییییی دوست دارممممممممممم

پ ن ۳ : شبا این پشه های خر ! خیلی اذیتمون می کنن