عاشقانه های من و عسلیم

زندگی قشنگ طنین و عسلی

عاشقانه های من و عسلیم

زندگی قشنگ طنین و عسلی

احساسات سینوسی (;

سلام دوستای خوبم

حالتون چطوره؟ خوش می گذره ؟ منم اییی بد نیستم.می گما چقدر هفته زود می گذره تا چشم به هم می زنی پنجشنبه می شه.چه حالی می ده هااااااا

راستشو بخواین این روزا خیلی احساساتم متغیره .خیلی عجیب غریب شدم .بعضی وقتا از ازدواج می ترسم بعد با خودم می گم تو عاشق عسلیتی تو که دو ساله منتظر همچین روزی هستی پس از چی می ترسی؟؟؟ ولی نمی تونم جوابی واسش پیدا کنم . ولی بعضی وقتا هم انقد شنگول و منگولم که عسلی میگه طنین تو حالت خوبه؟؟؟؟؟!!!!

دیشبم از اون شبایی بود که خیلی اسبابم خورد بودو شدیدا احساس تنهایی می کردم .

بزارین واستون تعریف کنم :امروز قراره یخچال و ماشین لباسشوییمونو بیارن و من و مامان و عسلی باید بریم خونمون ( خونه من و عسلی) تا وسایل و بیارن .از اونطرف من تا ساعت ۴ سر کارم و تا برسم خونه و وسایل رو بیارن دیگه دیر وقت می شه واسه همین من به مامان پیشنهاد دادم که شبو خونه خودم بخوابیم و مامان هم قبول کرد.منم کلی ذوق مرگ بودم که قراره واسه اولین بار خونه خودم بخوابم .زنگ زدم به عسلی و تصمیممو گفتم ولی بر خلاف تصور من عسلی ناراحت شد و گفت طنین من دوست دارم تا شب عروسی خونمون آکبند بمونه لطفا شب اونجا نمونینننننن.خیلی حالم گرفته شد چون هم خودم دلم می خواست بمونم و مهمتر اینکه مامان هم نظرش همین بود و می گفت سخته شب برگردیم.خدایاااا چیکار کنم؟ دلم می خواد انقد عسلی بهم اعتماد داشته باشه که اگه حرفی زدم حرفمو قبول کنه.نمی دونم شاید خیلی الکی حساس شدم. البته باید بگم که منم خیلی وقتا حرف عسلی رو توی خیلی چیزا رد کردم.

می دونم که زیادی حساس شدم . ولی دلم آرامش می خواد.دیگه کلافه شدم از اینکه باید هوای همه رو داشته باشم.که خدای نکرده کسی ناراحت نشه.   

دیگه خسته شدممم.خدایا کمکککککککککککک

پ ن ۱ : البته نا گفته نماند که وقتی عسلی به من گفت شاید داداش و زن داداشش بخوان ۲ شب خونه ما بخوابن منم به شدت بر خورد کردم.

پ ن ۲ : بچه ها به نظر شما این احساسات ما اشتباهه؟

 


فردا نوشت : بچه ها دیروز آقای سامسونگی ؟! زنگید و گفت امروز نمی تونیم وسایلتونو بیاریم فردا میاریممممم.

آخه یکی نیست به من بگه طنین خر خر خر تو چرا الکی حرص خوردی دیروز ؟ 

نظرات 4 + ارسال نظر
مستانه پنج‌شنبه 16 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 09:07 http://baadbadak.blogsky.com/

درست و غلط بودن این احساسها زیاد مهم نیست. مهم اینه که این رفتارا تا حدی طبیعیه.

نگران نباش

اوهوم .می دونی دلم نمی خواد رابطمون با اینجور فکرا و حرفا خدشه دار بشه

الهه(جون جون و گلم جون) پنج‌شنبه 16 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 09:21 http://www.peivande26.blogfa.com

ازدواج ..ترسم دااااااااره
حق داری
ولی فقط اولش
بعدش همش میریزه

فکرای خوب خوب که بکنیااااااا...حله{چشمک}

بااااااوشه .چشم { عکسه یه دختره خوب } { :دی}

الهه(جون جون و گلم جون) پنج‌شنبه 16 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 09:32 http://www.peivande26.blogfa.com

نه احساساتتون اشتباه نیست
تازه به نظر من خوبم هست
همون شب عروسی خونتون بخوابید که بهتره
خاطره انگیز تر نیست؟

چرا خوب هیجان انگیز ترههه :دی

خانومی زندگی صورتی پنج‌شنبه 16 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 15:34 http://http://zendegiesorati.blogfa.com/

مرسی که پیشم اومدی. آشنایی برام عسیسم؟؟؟؟؟!!!!!! اتفاقا توی دوستای وبلاگیم یه طنین دیگه هم دارم.

نه گلم .ولی خیلی وقته وبتو می خونم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد