-
قالب بی تربیت
شنبه 11 آبانماه سال 1387 10:23
سلام دوستام ااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا ( با فتحه بخونین!) چند وقته ننوشتمممممممممممممممممم!!!!!!!!! همش تقصیره این قالب قبلی بود که منو جون به لب کرد.اعصابمو ریخته بود به هم.بی تربیته پررو!!!!!!!!!!! وب نازنینمو خراب کرده بود خر! خب چه خبر؟ دلم براتون تنگ شده بووووووووووووووووود. اصلا یادم رفته این...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 7 آبانماه سال 1387 15:30
سلام دوستای خوبم جونم براتون بگه که: یکشنبه : طبق عادت قرار بود بریم خونه دوست جونامون ولی س اینا ( همون که کامپیوتر واسمون جمع کرد) زنگیدن و گفتن ما می خوایم بیایم خونتون می خواین بخواین نمی خواینم باید بخواین! ( آخه خیلی وقت بود می خواستن بیان خونمون هی جور نمی شد) واسه همین ما رضایت دادیم که بیان!!! به دوست جونا...
-
تعطیلات
یکشنبه 5 آبانماه سال 1387 09:29
سلام علیکم برو بچز جیگمل .حال و احوالتون چطوره؟ منکه خوفه خوفم .نه خسته ام.نه خوابم میاد ... ! پنج شنبه : عسلی گفت بیا مستقیم از سر کار بریم بازار من می خوام جوراب بخرم! حالا با جیب خالی می خواستیم بریم بازار! عسلی ۲۰ تومن از دخل برداشته بودو پیش به سوی بازار!!!!عسلی جوراب خرید و منم هی ازین چیزای جیگولی دیده بودم و...
-
یه مهمونی دو نفره
چهارشنبه 1 آبانماه سال 1387 10:06
سلاممممممممممممممم الهی من فدای همه شما بشمممممممممممممممممم.الهی قربون دوستای گلم برمممممممممممممممممممم.خدایا شکرتتتتتتتتتتتتتتتت.واقعا از همتون ممنونممممممممممم.دوستون دارم دوستای خوبممممممممممممم.به خدا نمی دونم چه جوری ازتون تشکر کنم؟ اینهمه مهربون؟ اینهمه دلسوز؟ خیلی ماهین به خدا خیلییییییییییییییییییی. دیروز...
-
محکومم به تنها بودن؟؟؟؟؟
سهشنبه 30 مهرماه سال 1387 10:29
نمی تونم نمی تونم خنده کنم.... دلم رو از خوشی ها آکنده کنم .... آخه تنهام .... آخه تنهام... یه آشنا سنگ صبور یه کس می خوام.... دیگه دارم خفه می شم نفس می خوام.... آخه تنهام .... آخه تنهام... دلم تنگه .دارم داغون می شم دارم دق می کنممممممممممممممممممممممممممممممممم رفتیم خونه دوستش.( برای اولین بار) ۴ تا پسر ( دو ستاش...
-
تفلد
دوشنبه 29 مهرماه سال 1387 09:53
سلام دوستای جیگولی میگولی خودم! شنبه : تولد دختر خالم بود و قرار بود سورپرایزش کنیم.رفتم خونه و سریع دوش گرفتم و موهامو سشوار کشیدم و حاضر شدم.به عسلی می گم خوشگل شدم؟ می گه : چقدر قیافت فرق کرده .جدی شدی!!! من !!!!! یه شلوار پارچه ای پوشیدم و یه دامن لی برداشتم که اونجا عوض کنم.ساعت ۷.۵ با اون یکی دختر خالم فلکه...
-
و اما رژیم
شنبه 27 مهرماه سال 1387 09:29
صبحانه : 1 لیوان بزرگ آبمیوه( ترجیحا تازه باشه) چاشت ( فاصله بین صبحانه و ناهار ) : یک عدد میوه یا سبزیجات تازه مثل هویج یا کرفس ناهار : یک فنجان سوپ + یک لیوان ماست کم چرب + یک عدد میوه یا سالاد سبزیجات ( سالاد سبزیجاتش دلخواهه هر چی خواستین با هم قاطی کنین بخورین!) عصرانه : یک لیوان بزرگ آبمیوه شام : یک فنجان سوپ +...
-
quit!!!!!
شنبه 27 مهرماه سال 1387 09:18
سلام به برو بچز عزیز که توی این مدت اینهمه به من روحیه دادن !!!! به نام خدا . من موفقیتمو در وهله اول از خدا و در وهله دوم از خانواده و دوستای خوبم دارم! پنج شنبه مامان گفته بود می خوایم بریم کرج واسه همین ما تصمیم گرفتیم مثل بچه آدم یه آخر هفته رو بشینیم خونمون! سر کار بودم که مامان زنگید و گفت برنامه کرجمون کنسل شده...
-
۴ روز
چهارشنبه 24 مهرماه سال 1387 09:14
سلام دوستان دیروز این خانم همکار سابق وقتی دیده بود جواب تلفنشو نداده بودم واسم آفلاین گذاشته بود.منم بسیار کوبنده جوابشو دادمو گفتم درمورد مسائل کاری لطفا دیگه از من سئوال نپرس. ظهر مامان زنگید بهم و گفت داریم می ریم.هر چی اصرار کردم بیشتر بمونید گفت نه دیگه بریم بهتره.(البته گفت من دوست داشتم امشبم می موندیم که شب...
-
ادامه رژیمم
سهشنبه 23 مهرماه سال 1387 09:37
سلام علیکم احوال شما چطوره؟ خوب هستین انشاالله ؟ نمی دونم چرا حس آپ خونم اومده بود پایین! خدمت شما عرض شود کهههه دیروز سر کار روز گندی بود .سر اون همکار قبلیم کلی اعصابم خورد شد. رفتم خونه گفتم امروز دیگه خونه ایم و استراحت می کنیم.دیدم مامان می گه امشب خونه آقای میم دعوتیم .تازه خاله جونم اومده باید یه سر به اونم...
-
یک شب دوست داشتنی
یکشنبه 21 مهرماه سال 1387 11:16
سلاممممممممممممم خب دیگه ناز و نوز بسه !!! آپ می کنیییییم!!! شطورین؟ منکه خیلی خوفممممممممممم خیلیییییییییییییی.دیروز یکی از جالب ترین روزای زنگانیم بود. بعد از ظهر سریع رفتم خونه . عسلی بیچاره هنوز نرسیده بود.فقط بابا خونه بود.مامانم رفته بود بیرون.سریع پریدم ( بهار جان دقت فرمایید پریدم )توی حموم و دوش گرفتم و تند...
-
یک پست نسبتا طولانی
شنبه 20 مهرماه سال 1387 10:32
سلام بنده را از یک روز پاییزی که یه کوشولو بارون اومده پذیرا باشید! تعطیلات خوش گذشت؟ ما هم خوفیم قربون شما! با یک آپ طولانی در خدمت شما می باشیم! پنج شنبه : خدا رو شکر شرکت زیاد سرمون شلوغ نبود.ساعت ۱ از شرکت اومدم بیرون ولی تا ساعت ۱:۴۵ توی صف اتوبوس بودم. آخر یا من خودمو می کشم یا توی این اتوبوسای - سامانه...
-
قالب جدیدم...
پنجشنبه 18 مهرماه سال 1387 09:03
سلام دیروز در آخرین لحظات به بهار حسودی نمودیم و قالبمان را تعویض فرمودیم.باشد که مقبول افتد! ( فقط نمی دونم چرا لینک دوستامو نمیاره؟ کسی می تونه راهنماییم کنه؟) دیروز انقده خوش گذشتتتتتتتتت مدیر عاملمون که نیومده بود و ما بسی خوش گذرانی نمودیم! با بهار و دزی چت کردیم.انقده خوش گذشت جای همتون خالی. مامانینا رفته بودن...
-
بعد از ظهر نوشت
سهشنبه 16 مهرماه سال 1387 15:50
السلام علیک یا بروبچز! دیروز صبح ساعت ۸ ! به اون دوستم اس ام اس دادم و گفتم بعد از ظهر یه سر میام پیشت.(البته قبلش با عسلی هماهنگ کردما ) حالا از شانس دیروزم کارم زیاد بود و تا ۴.۵ شرکت بودم. خلاصه رفتم و سر راهمم یه بسته شکلات خریدم یه دفعه دیدم زیرش قیمت داره هی سعی کردم قیمتشو نابود کنم ولی همچین محکم چسبیده بود!...
-
کوکوی خوشمزه طنین!
دوشنبه 15 مهرماه سال 1387 09:17
سلااااام عسلای خودم چطورین؟ منم خوبم مرسی. دیروز بنده یک طنین مو فرفری بی حوصله بودم ولی امروز یک طنین مو صافه با حوصله ام!!!!! چه خبرا؟ دیروز تصمیم گرفتم کوکوی سیب زمینی درست کنم ولی نه کوکوی معمولی از اونایی که توش گوشت داره ( یه لایه گوشت بینش داره ) خلاصه دست به کار شدم و سیب زمینیارو گذاشتم بپزه بعدم مایه گوشتشو...
-
مسافرت
یکشنبه 14 مهرماه سال 1387 08:51
HI EVERY BODY,HOW ARE YOU TODAY? هه هه جو گرفتم انکلیسی نوشتم .آخه می دونین نه که من خیلی زبانم خوفه واسه همونه!!!! چطورین جیگرا؟ آخخخ که چقدر این 3 روز تعطیلی چسبید.خیلی لذت بخش بود. من و عسلی پس از مشاورات فراوان و بریم نریم های زیادتصمیم گرفتیم بریم سم*نان خونه خاله عسلی.سه شنبه صبح توی اتوبوس بود داشتم میومدم سر...
-
دوست جونامو دیدم
دوشنبه 8 مهرماه سال 1387 09:28
سلام دوستام چطورین؟ خدمت شما معروضم که : دیروز از صبح مثل بت نشسته بودم پشت میز و چشمامو دوخته بودم به مانیتور . هیچچچچچچچچچچ کاری نداشتیم.رئیسامون نیومده بودن و خلاصه کویت بود اینجا! خیلی روز بیهوده ای بود! ساعت ۲ آبدارچیمونم مرخصی گرفت و رفت! خلاصهههههه می خواستم برم خونه گفتم ولش کن دیگه ارزش نداره برم خونه دوباره...
-
طنین شنگول می شود!
یکشنبه 7 مهرماه سال 1387 09:30
سلام سلام آی بچه هااااا از دست این نارنجدونه .خدا وکیلی هر وقت پست های شنگول و پر از انرژی شو می خونم هوس می کنم یه پست طولانیییییییییییی و مَنگول بنویسم!!!!! خوفین؟؟؟ گفته بودم دیروز قرار بود دوست جونم بیاد و حالا ادامه ماجرا: دیروز عسلی زود تعطیل می شد قرار بود یه سر بره پاتن جامه ببینه تی شرت پیدا می کنه یا نه؟ که...
-
خیلی کوتاه
شنبه 6 مهرماه سال 1387 09:48
سلام دوستام .خوفین؟ چه خبر؟ چند روزه ننوشتم تنبلیم میاد بنویسم! پنج شنبه ظهر عسلی گفت بریم ولی عصر تی شرتارو بخریم.منم خوشحال و خندان گفتم باشه. رفتم ولی عصر و عسلیم ۱۰ دقیقه بعدش اومد.برای بار سوم دوباره رفتیم توی مغازه .ولی بازم نخریدیمشون!!!!!!! عسلی گفت یقه اش خرابه و جنسش خوب نیست! انقدر حالم گرفته شد که نگوووو....
-
نمره ها مون / عسلی ناناز منننننن
سهشنبه 2 مهرماه سال 1387 10:18
ووووی می بینم که ماه مهررررررر تشریفشو آورده .اه اه اه چه بوی بدیم می ده .من که اصلا دوسش ندارم! احوال شما چطوره ؟ خوفین؟ این چند روزه یه عالمه اتفاق افتاده. شنبه: صبح که اومدم شرکت و دیدم که به به هر دم ازین باغ بری می رسد... آب قطع بود! تا ظهر صبر نمودیم ولی بعدش چی؟ داشتم می مردم از دس*تشویی ! خلاصه بالاخره با پا...
-
روزهای قشنگ آخر هفته
شنبه 30 شهریورماه سال 1387 09:44
سلام این چند روز انقد به من خوش گذشتههههه که نگووو چهار شنبه : شب خونه یکی از دوستام دعوت بودیم.( هفت هشت سالی هست با هم دوستیم.از دوران دبیرستان) خلاصه من رفتم سر راهم زولبیا بامیه خریدم با یه عالمهههههههه گوش فیل ( من عاشق گوش فیلم) که ببریم خونشون.عسلی اومد و حاضر شدیم و رفتیم.به عسلی گفتم الان بریم خونشون روی میز...
-
طنین کدبانو می شود
چهارشنبه 27 شهریورماه سال 1387 09:34
دیروز طبق عادت همیشگیم توی سایتای آشپزی می گشتم تا یه غذای جدید پیدا کنم. می دونین که من خیلی کدبانوام!!!!!!! خلاصهههه توی این سایت یه عالمهههههه چیزای خوشمزه و ناناز پیدا کردم .حالا منم که کدبانو!!! هی می گشتم دنبال ساده ترین و کم خرج ترین و خوشمزه ترین!!!! غذای جدید!!!! آخر یه چیزی پیدا کردم به اسم پای پوره سیب...
-
ما ورزشکار می شویم
سهشنبه 26 شهریورماه سال 1387 09:14
سلاممممممممممم سلامی به گرمی آفتاب خدمت شما دوستان عزیزم!! یکشنبه قرار بود شب مهمون داشته باشیم س اینا ( همون که کامپیوتر برامون جمع کرد) و آقا و خانم الف ( مامان بابای جاری جونی) ولی متاسفانه ( صد البته خوشبختانه) زنگ زدن و گفتن نمی تونیم بیایم.و بنده بسیار مشعوف گردیدم! شب دوست جونامون اومدن خونمون.( همون زوج جوون)...
-
گوشت خرون...
یکشنبه 24 شهریورماه سال 1387 09:31
سلام دوستای ناز نازی .میاین با هم بریم بازی؟ خوفین؟ منم خوفم میسی. دیروز قرار بود عسلی طبق معمول شنبه ها زود بره خونه و غذا بپزه.چون جمعه دیر وقت رسیدیم خونه و وقت نکردیم واسه شنبه ظهر ناهار بپزیم.ساعت ۱ عسلی زنگ زد به موبایلم .-حالا منم در اوج شلوغی بود کارم .- و گفت طنینی من کارام مونده نمی رم خونه می مونم کارامو...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 23 شهریورماه سال 1387 11:34
سلام دوستای نانازم آخه چقدر شماها خوبینننننننن.مرسی که جویای حال مامانم هستین. مامان خوبه خدا رو شکر. رفتن خونه خودشون .البته مامان بزرگمم بنده خدا رفته که مراقبش باشه. پنج شنبه شب کرج خونه خالم دعوت بودیم ( سالگرد فوت شوهر خالم بود) یعنی شب که چه عرض کنم؟ از ۵ بعد از ظهر شروع می شد تا شب.ما واسه شامم دعوت کرده...
-
بیمارستان و سینما!!!!
چهارشنبه 20 شهریورماه سال 1387 09:23
دوشنبه قرار بود من برم پیش مامان بمونم. بعد از ظهر که رسیدم خونه سریع رفتم سوپ گذاشتم ( مامان زنگ زد و گفت اینجا غذاهاش خوب نیست واسم سوپ بیار) بعدشم یه املت مممممممممم درست کردم و خوردم ( آخه توی شرکت نامردا املت درست کردن خوردن منم چون شدیدا املت دوست دارم هوس کردم )عسلی زنگ زد گفتم یه چیز خوشمزه برام بخر. اونم واسم...
-
پیتزا!
دوشنبه 18 شهریورماه سال 1387 09:06
سلام دوستای ناناز و مهلبون خودمممممممم.مال خود خودمیییییییییین به هیشکی نمی دمتون! من حالم خوبه خوبه .از همممتون ممنونم بخاطر دلگرمی هاتون.خیلی گلین.دوستتون دارممممممممم. دیروز صبح که زنگ زدم به بابا با مامانم صحبت کردم.خدا رو شکر حالش خیلی بهتر بود.قرار بود شب من برم پیش مامان بمونم ولی بابا گفت نمی خواد بیای خودم می...
-
عمل مامان - طنین افسرده
یکشنبه 17 شهریورماه سال 1387 12:18
دیروز یکی از گند ترین روزای زندگیم بود. ساعت ۶ مامانینا رفتن بیمارستان. ساعت ۱۰ زنگ زدم به بابا هنوز مامان توی اتاق عمل بود.ساعت ۱۱ بابا زنگ زد و گفت مامانو آوردن بیرون. ساعت ۴ کارم تموم شد با عسلی مترو قرار داشتیم .رفتم مترو عسلیم اومد رفتیم بیمارستان. مامان حالش بد بود. داشتم دیوونه می شدم. بابای بیچاره هم که از...
-
ناخن عزیزم...
شنبه 16 شهریورماه سال 1387 10:13
سلام دوستام من اومدممممممممم.امتحانام تموم شدهههههههههه هورااااااااااااااااااااااا پنج شنبه : صبح امتحان داشتیم دیگه .صبح بلند شدیم یه لیوان نسکافه زدیم تو رگ! بعدش رفتیم سر امتحان .توی راه یکی دیگه از بچه ها رو دیدیم کلی واسمون درس توضیح داد. ( چهارشنبه شب مثلا نشستیم درس بخونیم منکه ساعت ۱۱ روی مبل خوابم برد عسلیم...
-
مو فرفری
چهارشنبه 13 شهریورماه سال 1387 09:36
سلاممممممممم الان یک عدد طنین مو فرفری ( توهم زدم! ) در خدمت شماست. چه خبرا؟ ما هم خوبیم .قربان شما. خبر خاصی نیست ... دیروز رفتم خونه خیلی خوابم میومد ولی خوابم نبرد. آخه من خیلی ترسو می باشم چون خونه مون یه عالمه پنجره داره و من همش توهم می زنم که یکی بیاد تو ... عسلی اومد و اول از همه سر راهش زولبیا برداشته...