اپیزود اول :
ساعت ۱۱ شبه .من دارم درس می خونم و عسلیم توی آشپزخونه داره غذا درست می کنه. یه دفعه پسر خاله عسلی اس ام اس می ده که من جمعه ساعت ۳ صبح بلیط دارم! - پسر خاله عسلی خیلی وقت بود که می خواست بره یه کشور خارجی برای درس خوندن و تا اسفندم به خاطر شرایط سربازی باید می رفت ولی ما فکر نمی کردیم یه دفعه به این سرعت بره - من و عسلی خیلی ناراحت شدیم و کلی فحشش دادیم.عسلی ناراحته. می گه : می دونی طنین اینجور موقع هاست که آدم می فهمه واقعا هیچکس بخاطرت کاری انجام نمی ده فقط خودتی و خدای خودت.می گم : آره خب بالاخره هر کسی زندگیه خودشو داره دیگه. بجاش من و تو تا ابد کنار همیم. می گه : اونم معلوم نیست! با ترس نگاش می کنم و می گم چرا؟ می گه : خب به خاطر جبر روزگار معلوم نیست چی پیش بیاد ما که با هم نمی میریم. می گم : آره عزیزم ولی روح من و تو هیچوقت از هم جدا نمی شه ...
اپیزود دوم :
پنج شنبه عصر به عسلی پیشنهاد دادم که یه فیلم ببینیم و اونم قبول می کنه.می ریم توی تخت و فیلم نوت بوک رو می زاریم.وای خدایا چقدر این فیلم قشنگه و پر از احساس.گریه می کنم از اول تااااا آخر.آخر فیلم می رسه و من توی بغل عسلی خزیدم و عسلی محکم بغلم کرده.بر می گردم می بینم صورت عسلی خیس ِ خیس ِ.می رم توی بغلشو و گریه می کنیم و همدیگرو فشار می دیم .توی دلم هزار بار خدارو شکر می کنم بابت داشتن این عشقه قشنگ.
اپیزود سوم :
جمعه بعد از ظهره توی ماشین نشستیم و آهنگ ِ بی تو* با تو ِ آری*ان داره پخش می شه.
" بی تو با تو بودن شده شب و روزم
بی تو اما یادت با منه هنوزم
تویی توی حرفام تویی تو نفسهام
ولی جای دستات خالیه تو دستام"
این آهنگ منو با خودش می بره به گذشته ها. تویی توی حرفام تویی تو نفسهام ولی جای دستات خالیه تو دستام... از یه کوچه ای رد می شیم که توش خاطره داریم .عسلیو محکم به خودم فشار می دم.می گم : یاد اونروز افتادم اومده بودیم اینجا.یادته ازم دلخور شده بودی؟ عسلی یادش نبود که از چی و چرا دلخور شده بوده!؟ واسش توضیح می دم و یادش میاد... و الان ... من و عسلی کنار همیم و این یعنی همه زندگی من ...
خدایا دوستت دارم.
* دوستای خوبم امتحانام با موفقیت تموم شد .یعنی می تونم بگم نسبتا همشون خوب شدن.
* ازم درباره IP پرسیده بودین.IP مخفف کلمه INTERNET PROTOCOL هست و تا اونجایی که من فهمیدم مثل یه مشخصه اینترنتیه که از چندتا عدد تشکیل شده.وقتی یه نفر واسه من کامنت می زاره حتی اگه اسمم نذاشته باشه یه عددی واسش میوفته که از روی اون عدد می شه فهمید که اون فرد توی چه شهریه و مشخصاتشو پیدا کرد.اون سایتی که من بهتون گفتم اینکارو می کنه .یعنی IP طرفو می دی بهت مشخصاتشو می ده.
* این دو روز همش به مهمونی گذشت .پنج شنبه شب رفتیم کرج اول رفتیم دیدن پسر خاله عسلی و باهاش خداحافظی کردیم بعدشم رفتیم خونه خالمینا و جمعه ظهرم خونه یکی فامیلای کرجی دعوت بودیم.
* خیلی دلمون واست تنگ می شه خیلی...
* دوستای گلم عسلی یه کاری رو شروع کرده که شدیدا به درد مراکز یوگا می خوره.ازتون کمک می خوام.اگه کسی آدرس مرکز یوگایی رو بلده لطفا" بهم بده.ممنون می شم.
سلام عشق من
امروز می خوام فقط واسه تو بنویسم .واسه خودِ خودت .واسه اون وجود نازنینت.
می دونم که جزو خوانندگان وبم شدی کلک! - خوب شد این گوشیرو واست خریدما اینجوری دیگه هر روز میای و بهم سر می زنی -
می دونی عشق می کنم وقتی ازم می پرسی : طنین امروز وبتو آپ نکردی؟
یادته عزیزم؟ یادته چقدر واسه به هم رسیدنمون سختی کشیدیم؟ یادته قرارای یواشکیمون ؟ یادته بوسه های یواشکیمون؟ یادته واسه دیدن همدیگه منتظر یه فرصت بودیم؟ یادته ساعت ۵ صبح - من ِ ظالم - می کشوندمت کرج تا با هم بیایم تهران و توی راه با هم باشیم؟ یادته عسلی ؟ یادته اون روزی که روز آخر ترم بود - و ما تا ۲ ماه همدیگرو نمی دیدیم - اومدی نشستی پیشم توی تاکسی و گریه کردی؟
بعد از اون کم کم وضعیتمون بهتر شد و تو میومدی خونه ما تا همدیگرو ببینیم .ولی بازم وقتی می خواستی بری این دل من از جا کنده می شد. یادته اومدی تولدم؟ ولی من اصلا خوشحال نبودم چون می ترسیدم .می ترسیدم که نکنه نشه . یادته اون روزایی که مامان بزرگم رفته بود خارج و من تنها بودم ؟ چقدررررررررر سخت گذشت. یادته اون روزایی که کار پیدا نمی کردم و مثل دیوونه ها شده بودم و همش اذیتت می کردم؟ یادته اون موقعها که خونه پدر بزرگم بودم ؟ یادته اومدی اونجا پیشم ؟ چه لحظه هایی رو گذروندیم.وقتی واسه اولین بار می خواستیم با هم غذا بخوریم.اونم چی ؟ تن ماهی! من می خواستم با چاقو بازش کنم نمی شد بعد تو اومدی بازش کردی.عجب ناهار ِ سختی خوردیم اون روز! یادته پدر بزرگت فوت کرده بود؟ یادته گفتی ازش می خوام شفاعت مارو بکنه؟ الهی قربون اون دل مهربون و کوچولوت بشم مننننننن.
یادته چقدر بهت غُر می زدم؟ عسلیییی چرا مامانتینا نمیان پس؟چقدرررررررررر اذیتت کردم.منو ببخش.
من رفتم سر کار .تو هم رفتی سر کار و بعد دیگه دوران عشق کردنمون بود.چون هرروز همدیگرو می دیدیم.من ساعت ۴ تعطیل می شدم و تو ۵.می رفتم توی ایستگاه مترو تا تو بیای و ببینمت ولی وقتی میومدی همش غر می زدم که چرا انقدر دیر کردی! منو ببخش عشق صبور و مهربون من.
ما با هم نامزد کردیم و از نظر من بدترین دوران زندگی عشقمونو گذروندیم.وای خدا چقدر سخت گذشت.یادته شبای زمستونی که ساعت ۱۲ شب منو می زاشتی خونمونو خودت می رفتی؟ الهیییییییی بمیرم. ولی بعضی وقتام تقلب می کردیمو میومدی خونه ما می موندی! یادته چقدر دنبال خونه گشتیم ؟ تا بالاخره اینجارو پیدا کردیم.یادته چقدر گشتیم تا حلقه ای که باب میل هردومون باشه پیدا کنیم و آخرشم پیدا نکردیم و دادیم واسمون ساختن؟
و ما روز ۴/۱/۸۷ مال هم شدیم تاااااااااااا همیشه.عسلی نمی دونم چه جوری بگم که چقدررررررررررر دوست دارم.دلم می خواد بدونی که تو بهترین همسر دنیایی.مرد ِ من تو واسه من بهترین تکیه گاهی.می دونی چقدر خوشبختم؟ می دونی هر روز خدا رو شکر می کنم به خاطر تو؟ می دونی اگه یه روز ۵ دقیقه دیر کنی دل ِ من می میره؟ می دونی دلم می خواد همیشه توی بغلت باشم ؟ - مثل کوالا! - می دونی بهت افتخار می کنم؟ چون تو بهترینییییییییییییی.بهترین من عاشقانه می پرستمت.
تو فداکاری چون از حق خودت می گذری تا من خوشحال باشم.واسه خودت خرید نمی کنی تا من اون چیزی که دوست دارمو بخرم.
تو صبوری چون وقتی بهت غُر می زنم با آرامش جوابمو می دی.
تو مهربونی چون طاقت اشک منو نداری.
تو پر از آرامشیییییییییییییییی.
تو شوخ طبعی و من عاشق این شوخ طبعی توام.
و من خیلیییییییییی بچه ام.منو ببخش...
پ ن : دوستای گلم منو ببخشین که بعضی وقتا نمی تونم اثری از خودم بزارم تا متوجه حضورم توی وباتون بشین.معذرت می خوام.خیلی دوستتون دارم و همتونم واسم مهمین.هرروز به همتون سر می زنم.ولی گاها نمی تونم کامنت بزارم هم به خاطر شرایط کاریم و هم اینکه بعضی وقتا کامنتم نمیاد! به بزرگی خودتون ببخشین.
تو مرا دوست بدار
تا از این شهر پر آشوب پر از رنگ و فریب
به سلامت بروم
تو مرا دوست بدار
تا از این تیره شب پر ابهام
به سحرگاه نورانی فردا برسم
من در این لحظه
در این شور غریب
و در این جاده ای که پر از پیچ و خم است
عشق را می جویم
تو مرا دوست بدار
تا بیابم آنرا تا خودم گم نشوم
تا که جاری باشم
که شکوفا بشوم
و به مقصد برسم...
بازم شعر از خودم نیستااا