سلام عزیزای دلم
مرسی که انقدر به فکرمین و میاین سر می زنین. منم دوستتون دارم خوشگل خانوما.
نظر لطفتونه دوستای نازم .مرسی مرسی
راستش توی این دو روز اتفاق خاصی نیوفتاده.
از فردا امتحانات پایان ترممون شروع می شه.
می دونم باورتون نمی شه ولی ما هنوز یکی از کتابامونو نگرفتیم!
زندگی مثل همیشه شیرین تر از قبل می گذره و من خدا رو شکر می کنم که زندگی آروم و بی دغدغه ای رو نصیبم کرده.
بچه ها واسم دعا کنید امتحانام خوب بشه.
امروز من تا شب تنهام خونه. عسلی باید بره سر کار ( دوم) فکر کنم شما سرگیجه گرفتین نه؟ بالاخره کدوم کار اوله کدوم دوم ...؟؟؟ ((:
یک شرکت هندیه که توی ایران شعبه داره .عسلی باید کارای حسابداریشو بکنه امروز اولین روزیه که قراره بره یه خورده هم استرس داره بچم.*: منم باید بشینم مثل بچه آدم درس بخونم.
خونمونم در وضعیت انفجار به سر می بره D: یعنی ترکوندیمااااااااااا ((= دیشب کلی به شلختگیمون خندیدیم! D: می دونم خنده دار نیست گریه داره ولی خب چه می شه کرد خواهر؟ D:
اینم از ما فعلا دیگه برم به درسم برسم.
همتونو دوست دارم اگه نتونستم زیاد بیام بدونید که بخاطر امتحاناتمه.
پ ن : بهار نازم الهی قربونت اون دلت نازت بشم . خیلی دلتنگتم . بدون که همش توی فکرمی.دوست دارم .هر وقت خواستی بگو قرار بزاریم دوتایی بریم بیرون. اوکی؟
سلام علیکم
احوال بر و بچ چطوره؟ طنین تصمیم می گیرد که مهر سکوت را شکسته نماید و خاطرات خود را ثبت نماید!!!!!
پنج شنبه:
ظهر رفتیم خونه ناهار پلو قیمه سبزی خوردیم! ( قورمه سبزی + قیمه) ای جوووووون چقدرم خوشمزه شده بود . عسل هوس کرده بود به روش سنتی عمل کنه و غذا رو روی گاز گرم کرده بود . منم کلی غر زدم که الان همش می چسبه به قابلمه و چرا توی مایکرو فر گرم نکردی و ... ( غر غروووووووو) با لذت تمام غذامونو خوردیم . بعدش من رفتم حموم و اومدم بعد از قرنی موهامو سشوار کشیدم و کلی خوشگل کردم یه تی شرت ناناز آبی و سفید ( من عاشق رنگ آبی روشنم واسه همین مادر شوهری هروقت میاد خونمون واسم یه تی شرت آبی میاره) که تا حالا نپوشیده بودم (یعنی اولش که کادو گرفتمش پوشیدمش احساس کردم یک سایز واسم کوچیکه واسه همین دیگه نپوشیدمش.)پوشیدم و دیدم وایییییی چقدر نانازه ( فقط بسیار کوتاه بود دقیقا روی کمر شلوار وایمسیته منم که ماشاالله بسیار استادم در زمینه لباس کوتاه پوشیدن و همیشه دیگران رو مستفیظ می کنم از دیدن ش * ر * ت های گل منگولیم! خلاصههههه یه شلوار کتون سرمه ایم دارم که از پاتن خریدم ( اونم یه کوشولو کمرش تنگه) پوشیدمشو کلی دلبر شدم! ساعت ۷ بود که ما راه افتادیم به سمت کرج.توی مترو ام که عسلی عزیزم بلوتوث بازی فرمودن و .... وای وای وایییییییی.
ساعت ۹ رسیدیم خونه خالم ( مارو پا گشاد کرده بود!)خاله بابام که از خارج اومده کلی عسک گرفت و بهم گفت طنین تو حموم بودی؟؟!!! گفتم آره چطور؟ گفت معلومه! سر حال و تر تمیزی!!!!! (این یعنی اینکه وقتی مهمون می خواد بیاد خونت برو حموم و خوشگل موشگل کن که انقدر زشت نباشی!!!!!!!!!!!) خلاصه بعدشامم عسلی خود شیرین من ( الهی قربونش بشم من) رفت با مامان بزرگم ظرفارو شست و بعدشششششش فیلم عروسیمونو دیدیممممممممممممم( نزنید بابا به خدا خاله اینا گفته بودن بیار ببینیم) دیگه همه کلی مسخره بازی در آوردن و جیغ و سوت و کف و .... خیلی خوش گذشت.شب ساعت ۱.۵ رفتیم بخوابیم خونه کوچیک بود تعدادم زیاد به من و عسلی بیچاره یه وجب جا دادن که نصفمون توی در کمد بود و اون یکی نصفمونم توی تخت! منم از شانس گندم حساسیتم شروع شده بود و فین و فون ! بیچاره عسلم اصلا نتونست بخوابه منم که نمی تونستم نفس بکشم.پدرمون دراومد...
جمعه:
صبح ساعت ۹ بلند شدیم صبحانه خوردیم یه خورده ول گشتیم . بعدش رفتیم خونه دائی بابام ( سالگرد بابا بزرگ بابام بود) ناهار خوردیم بعدش دعا خوندیم و حدودا ۵ اینا بود راه افتادیم رفتیم شهریار. بابابزرگ یکی از دوستام فوت کرده بود رفتیم دیدنشون توی راه بودیم که دوست عسلی ( همون هم خونه های قبلیش) زنگ زد که شب بیاین خونه ما! ما هم که اصولا دعوت کسی رو رد نمی کنیم! گفتیم باشه .توی شهریار دوتا از آشناهامونو دیدیم و تا تهران باهاشون برگشتیم. توی راه به عسلی گفتیم من شدیدا هوس نسکافه کردم از این کافی میکسا بخریم؟عزیزمم زنگ زد به دوستشو گفت نسکافه داری؟ اونم گفت آره دارم.ماهم خوشحال و خندان رفتیم خونشون ( دوستای عسلی مجرد هستن و خونه دانشجویی دارن)خلاصه دوست جون رفت و نسکافه آورد واسه خودشم چایی آورد چون نسکافه نمی خورد.دیدم قوطیش قدیمیییییی رفتم تریخشو نگاه کرد دیدم انقضاش مال ۲۰۰۲ هست!!!!!!!!!!!!!! وای خدا چقدر خندیدیییییییییییم . دو تا کافی میکسم داشت که معلوم نیست از کجا دو در کرده بود. دیگه با همونا سه تا فنجون نسکافه درست کردیم و خوردیم.یه خورده حرف زدیم و عکس دیدیم و بعدشم شام خوردیم. من در حال موت بودم از خواااااااب حالا عسلیم گرم صحبت شده بود و بلند نمی شد.منم رفتم تو اتاق و روی تخت خوابیدم ساعت ۱.۵ بود عسلی بیدارم کرد و با آژانس رفتیم خونه.
شنبه:
من تعطیل بودم ولی عسلی باید میرفت سر کار ( البته شنبه ها نیمه وقت وایمیسته) تا ساعت ۱۱ خوابیدم و هیچ گونه کار مفیدی انجام ندادم.عسلمم دیر کرد و ساعت ۴ اومد خونه. خلاصه که شنبه کلا کار خاصی انجام ندادیم!
یکشنبه:
تا ۹.۵ خوابیدیم بعدش بلند شدیم صبحانه مفصللللل خوردیم ( آره درست حدس زدین املت!) دیگه یادم نیست چیکار کردیم! ساعت ۳ هم ناهار خوردیم.یه کوچولو هم درس خوندیم.شبم رفتیم پیش دوستامون و ساعت ۱۲ خوابیدیم.
دوشنبه:
صبح مثل دو تا بچه خوب بلند شدیم صبحانه خوردیم نماز خوندیم و بعدش اومدیم سر کار. دیروز ما حقوق گرفتیم و من چون اولین ماه بود که افزایش حقوق گرفته بودم تصمیم گرفتم عسلیو خوشحال کنم.اول خواستم واسش کادو بخرم ولی بعدش پشیمون شدم. رفتم از سوپری سر کوچمون پودر کیک خریدم + اسمارتیز اومدم خونه گوشت چرخ کرده از فریزر در آوردم و بعدش مایع کیک رو درست کردم ( زحمت کشیدم خیلی نه؟!) اومدم از خودم ابتکار در کنم اسمارتیزم ریختم توش! کیک رو گذاشتم توی فر بعدش مایه ماکارونی رو درست کردم و خلاصهههههههه تا ساعت ۶ همه کارام تموم شد . فقط کیک عزیزم تهش سوخت چون اسمارتیزا همشون آب شده بودن رفته بودن ته!!!!. بعدشم پریدم توی حموم و یه دوش گرفتم اومدم بیرون.لباسامو که پوشیدم عسلی اومد.خیلی خوشحال شد و بوس بوسیم کرد.شبم رفتیم خونه یکی از آشناهامون و اومدیم خونه نشستیم سالاد درست کردن تا یه خورده ماکارونی بخوریم.من رفتم واسه عسلی یه دونه ته دیگه بیارم یه دفعه ناخن شست پام که بلندم بود گیر کرد زیر مبل و ..... داشتم می مردم از درد وحشتناک بود.همینجوری اشکم سرازیر شد.یه خورده از ناخنم بلند شده بود و داشت خون میومد حالا عسلیم هول کرده بود نمی دونست چیکار کنه.گفتم عزیزم چیزی نیست.زنگ زد مامانش کسی گوشیو بر نمی داشن خلاصه یه خورده که گذشت دردش آروم تر شد.سر ناخنمم گرفتم که گیر نکنه جایی.عسلی کلی دعوام کرد که من چند بار گفتم ناخنتو بگیر و چرا حواست نیست و ... منم کلی خودمو لوس کردم گفتم من مریضم اونوقت تو داری دعوام می کنی؟ خلاصه عسلی کلی قربون صدقم رفت و لوسم کرد.شبم می خواستیم بخوابیم کلی دستمال کاغذی پیچیدیم دورشو با چسب نواری بستیمش بعدشم من یکی از جورابای عسلی رو پوشیدم که دیگه حسابی محکم کاری بشه!
امروز صبحم با فلاکت و لنگ لنگان اومدم سر کار!
پ ن : پلو قیمه سبزی غذای جدیدی نیست عزیزان.می تونین وقتی یه مقدار از خورشت قورمه سبزیتون و یه مقدار از خورشت قیمه تون مونده توی یخچال همه رو بریزین روی برنج و نوش جان نمایید. به همین سادگی!!!
سلامممم
شاید باورتون نشه ولی ما دیشبم مهمون داشتیم!!!!!!
چی می گیییییییییییییییی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
دیروز بعد از ظهر دختر داییم اس ام اس داد که شب خونه این؟
من:آره
مهمون نمی خواین؟
من : چرا!!!!!!!!! تشریف بیارین
دختر داییم ۳ سال از من بزرگتره.دوران مجردی!؟ ۱ سالی با هم همخونه بودیم .سوم فروردین پارسال ازدواج کرد.اینارو گفتم که بدونین خیلی با هم جوریم و خیلی با هم راحتیم و عیب نداره وقتی اونا خونمونن همگی دراز بکشیم روی مبلا!
خلاصهههههه گفتم شام چی بپزم ؟ قیمه خوبه؟ گفت آره .
زنگ زدم به عسلی و کلی اظهار لوس بازی کردم!
راستی پریروز که مامان بابای جاریم خونمون بودن فیلم عروسیمونو قرض گرفتن که برن خونه ببینن .دیروز دختر داییم گفت فیلمتون آمادست بیایم ببینیم؟ گفتم آره ولی دست فلانیه . گفت خب می ریم ازش می گیریم.قرار شد من زنگ بزنم با خانم الف هماهنگ کنم و دختر داییم بره فیلمو بگیره.
رفتم خونه جمع و جور کردم مواد غذا رو ریختم توی زود پز برنجمم خیس کردم و خلاصه تقریبا همه کارارو کردم .
ـ جالب اینجاست که من دیروز تصمیم داشتم کلی عسلیمو تحویل بگیرم و دعوای روز قبلو جبران کنم ولی ...-
عسلی جون جونم اومد و غذا خوردیم . (سوار تاب نبودیما)
زنگ زدم به خانم الف گفت ما داریم میایم اونور خودمون فیلمو میاریم.
روی تخت داشتیم کشی کج می گرفتیم که زنگ دن.حالا من با تاپ و شلوارک عسلی هم با پیرهن زیر و شلوارک شرت مانند!
من: تو برو
عسلی : تو برو
من : من این شکلیمممممم
عسلی : خب منم این شکلیم
آخر بزور عسلیو فرستادم درو باز کرد و پرید روی تخت و رفت زیر پتو.
عسلی: طنین بدو بدو برو دیگهههههه
آخر سر من مثل این احمقا یه مانتو انداختم تنمو رفتم دم در فیلمو گرفتم اومدم
عسلی رفته بود زیر پتو قایم شده بود .محلش ندادم!
نشستم پای تلویزیون داشت پاورچین می داد.
صدام کرد گفتم الان میام
رفتم پتو رو زدم کنار دیدم یه قیافه احمقانه ای به خودش گرفته!
زدم زیر خنده و یه عالمه بوسش کردم.
سالاد درست کردیم سیب زمینی سرخ کردیم برنجمم دم کردم و ساعت 9 بود بچه ها اومدن.
نشستیم به فیلم دیدن و بعدشم شام خوردیم و همه کلی از غذام تعریف کردن و منم حالشو بردمممممممم.
بعدشم ترانه مادری دیدیم و چای خوردیم.
ساعت 12 هم بچه ها رفتن.
عسلم همه ظرفارو شست.
منم یه خورده کتاب خوندم و با عسلی صحبت کردیم و تصمیم گرفتیم سعی کنیم آدمای بهتری باشیم.
بعدشم لالااااااااااااااااااااا