عاشقانه های من و عسلیم

زندگی قشنگ طنین و عسلی

عاشقانه های من و عسلیم

زندگی قشنگ طنین و عسلی

من دوست جونمو دیدمممممممممممممم

دیروز بعد از ظهر من و عسلی راه افتادیم به سمت پاتن جامه برای خریدن شلوار - جاری بزرگه اینا!!!! خرید کرده بودن گفتن ۵۰٪ تخفیف زده شمام برین خرید کنین- قبلا یه پاتن سر کوچمون بود ما هم خوشحال و خندان راه افتادیم سر کوچه تا خرید کنیم! تقریبا نزدیکای سر خیابون بودیم که یهو دیدم یه خانومی داره از روبرو میاد سریعا شناختمششششششششش مونااااااا دوست دوران دبیرستانم که خیلی همدیگرو دوست داشتیمممم وای باورم نمی شددددددد ( راستش حدودا ۱ سالی بود که تو فکرش بودم دلم می خواست پیداش کنم) اول از کنار هم رد شدیمم چند قدم که از هم دور شدیم من برگشتم اونم برگشتتتتتتتتتت و هر دو با هم گفتیم سلاااااااام و پریدیم توی بغل هم! عسلم مات و مبهوت نگاه می کرد.

وای نمی دونین چقدر هیجان زده شده بودیم هر دو مون دستامون میلرزید... چند دقیقه حرف زدیم باورش نمی شد که من ازدواج کردم - آخه توی اون دوران من اصلا اهل اینجور حرفا نبودم همه ۲ تا ۲تا دوست پسر داشتن ولی من اصلا با هیچ پسری نبودم همین دوستم براش خیلی عجیب بود و اصلا باور نمی کرد که من دوست پسر ندارم!- خلاصه شمارشو بهم داد منم شمارمو دادم و از هم جدا شدیم. اونام اومدن تهران ساکن شدن ....

خلاصه رفتیم توی پاتن جامه عسلی هم چون تخفیف بود یه شلوار انتخاب کرد ولی من هیچی پسند نکردم اصلا مدلاش به من نمی خورد - نه که خیلی مانکنم!- موقع حساب کردن که شد پسره ( یادم رفت بگم چون عسلی همیشه از اونجا خرید می کرد با این آقای فروشنده آشنا شده بود) گفت راستی می دونستین اینجا دیگه پاتن جامه نیست؟ ما با تعجب گفتیم نههههههههه.گفت آره ما قراردادمون با پاتن تموم شده و دیگه باهاش قرارداد نبستیم!!!!

بسیار خدارو شکر کردیم که من شلواری انتخاب نکردم! عسلم هم مجبور شد اون شلوارو بخره توی رو دربایستی.خلاصه مبلغ ۲۱۰۰۰ تومن پیاده شدیم و اومدیم بیرون منم گیر دادم که من همین امروز شلوار می خوام بریم پاتن جامه و بدین ترتیب راهمان به سمت پاتن جامه فاطمی کج شد!

بسیار بسیار شلوغ بود.کلی توی صف وایسادیم واسه پرو شلوار.خلاصه از در پاتن جامه داخل رفتن همانا و خرید ۳ عدد شلوار همانا . خدا وکیلی قیمتاش محشر بود به همه پیشنهاد می دم حتما حتما سر بزنید.من یه شلوار لی خریدم ۹۰۰۰ تومن و دو تا شلوار کتون خریدم هر کدوم ۸۰۰۰ تومن.

خداییش ارزون نیست؟

بعد از خرید با فلاکت و بی پولی بسیار کلی پیاده روی کردیم و از داخل پارک لاله رد شدیم تا بریم سمت بلوار کشاورز خیلی حال داد توی پارک خنک بودددد.یه خورده هم نشستیم روی نیمکت کنار حوضچه وسطو بازی جوونا رو نگاه کردیم - بدمینتون- و بسیار وسوسه شدیم که راکت بخریم و هر شب بازی کنیم!

توی راه که بودیم مونا بهم زنگید معذرت خواهی کرد از اینکه اونموقع عجله داشته و باید می رفته. کلی با هم حرفیدیم.قرار شد یه روز بیاد خونمون تا مفصل با هم صحبت کنیم....

راستی دیشب در طی یکسری عملیات انتحاری من و عسلیم شام نخوردیممممممممممممممممم کلی هم پیاده روی کرده بودیم.می خوایم ازین به بعد هر شب پیاده روی کنیم و مراقب هیکلمون باشیم...


اومدیم خونه من داشتم شلوارمو می پوشیدم یه کم به سختی دکمش بسته می شد داشتم با کلی تمرکز دکمه رو می بستم عسلی هم داشت حرف می زد.من برگشتم گفتم عسلی یه لحظه سکوت کن! اونم ناراحت شد.اومدم منت کشی کنم گفتم عسلییییییی گفت عسلی و کوفت عسلیو درد!!!!!!! منو می گی موندم همینجوری چون تاحالا پیش نیومده بود که با من اینجوری صحبت کنه.داشتم خل می شدم اولش خیلی سعی کردم به روی خودم نیارم ولی بعدش گفتم بیا با هم حرف بزنیم یه خورده حرف زدیم و عسلی گفت طنین بیا توی بغلم وقتی رفتم توی بغلش بغضم ترکید و زار زار گریه کردم عسلی هی می گفت طنینم معذرت می خوام گریه نکن .معذرت می خوام .... ولی من گریم بند نمیومد تا یه ربع همینجوری گریه می کردم.گریم که تموم شد تا نیم ساعتم تلخ بودم ولی بعدش دیگه آشتی کردیم و خوابیدیم.

 

۲۰ سال دیگه در چنین روزی!

الهه جون یه پست نوشته مربوط می شه به بیست سال آینده واسم خیلی جالب بود منم تصمیم گرفتم بنویسم:

بیست سال دیگه من و تو هر دو مون ۴۳ ساله هستیم. احتمالا هر دومون یه کمکی اضافه وزن پیدا کردیم. موهامون کم و بیش سفید شده.

بیست سال دیگه یکی یا نهایتا دو تا بچه داریم اگه دختر باشه اسم یکیشونو می ذاریم بهار.قشنگه نه؟ ( بهار جونمممممم) ؟

فکر می کنم دیگه تهران زندگی نکنیم شاید مشهد باشیم . دیگه هیچکدوممون کارمند نیستیم تو کار آزاد می کنی و منم شاید یه کار نیمه وقت .شایدم نه!

 هنوزم وقتی از سر کار میای منو می گیری توی بغلت.بهت می گم خسته نباشی و می بوسمت. ولی دیگه مثل الان لپتو بوسای صدا دار نمی کنم! خب بچه ها می بینن واسشون بد آموزی داره!

فکر می کنم مادر سخت گیری خواهم بود! توام یواشکی بهم می گی انقدر بچه ها رو دعوا نکن آخه تو برعکس من خیلی خونسردی....

بیست سال دیگه اینموقع بچه ها مون امتحان دارن و ما باید مراقب درس خوندنشون باشیم و کمتر شیطنت کنیم!(شایدم مراقب باشیم تا اونا کمتر شیطنت کنن!!!!)

..... بیست سال دیگه

...... شایدم هیچکدوم از این چیزایی که گفتم اتفاق نیوفته!

بیست سال دیگه اصلا ما توی این زمین خاکی هستیم؟

بیست سال دیگه؟  خدا می دونه چی می شه....

جامعه داره به کجا می رسه؟

دیگه حالم داره از بعضی از آقایون به هم می خوره.آخه یه آدم تا چه حد می تونه بی شخصیت باشه؟ نمی دونم چی بگم؟

فک کن مثلا توی اوج خستگی داری توی خیابون راه می ری بعد یه ع و ض ی بر می گرده زر زر می کنه .بعد اون موقع است که دلت می خواد خر خره طرفو گاز بزنییییییییی.تازه جالبیش اینجاست که همه رقم موجود است! از ۱۵ ساله گرفته تااااااااااااااا ۸۰ ساله.

خدایا منو بکش راحتم کن!

مسخره است ! شایدم گریه داره ! ... نمی دونم!
می دونین احساس می کنم این قضیه خیلیییی ریشه دار تر از این حرفاست .

بعضی ها عقده دارن چون کسی بهشون توجه نکرده.بعضیا یه قسمت از بدنشون بیشتر از بقیه جاها کار می کنه!!!!!!!! بعضیا کرم دارن! بعضیا ....

ولی جدا وقتی عمیق به این موضوع فکر می کنم احساس می کنم مهمترین چیزی که می تونه دلیل محکمی برای این موضوع باشه - و توی جامعه ما شدیدا داره پیشرفت می کنه- بی دینی هست.دیگه کسی به اخلاقیات اهمیت نمی ده.دیگه کسی از خدا نمی ترسه....

بعضی وقتا وحشت برم می داره از زندگی توی این اجتماع....

حد اقل کاری که می تونم بکنم اینه که خودم آدم باشم.

همین!