عاشقانه های من و عسلیم

زندگی قشنگ طنین و عسلی

عاشقانه های من و عسلیم

زندگی قشنگ طنین و عسلی

تعطیلات

سلام علیکم برو بچز جیگمل .حال و احوالتون چطوره؟ منکه خوفه خوفم .نه خسته ام.نه خوابم میاد ... ! 

پنج شنبه : 

 عسلی گفت بیا مستقیم از سر کار بریم بازار من می خوام جوراب بخرم! حالا با جیب خالی می خواستیم بریم بازار! عسلی ۲۰ تومن از دخل برداشته بودو پیش به سوی بازار!!!!عسلی جوراب خرید و منم هی ازین چیزای جیگولی دیده بودم و هوس کرده بودم بخرم! اولش نخریدم ولی بعدش دیدم نمی تونم ۵ جفت گوشواره جینگیلی مستون خریدم کلش شد ۷۰۰۰ تومن. 

ساعت ۴ رسیدیم خونه و ناهار خوردیم و خوابیدیم تاااااااااااااا ۸ ! 

بعدشم نشستیم پای کامپیوتر تااااااااااااااااا ۱ ! بعدشم لالا !  

جمعه : 

 ساعت ۱۰ کوییز داشتم. ۹:۴۵ بلند شدم رفتم توی نت .کوییزش نیم ساعت وقت داشت.سریع عسلیو بیدار کردم اون واسم از روی کتاب می خوند و منم تایپ می کردم. Computer( حالا کی بورد خونه لیبلای فارسیش با خط قرمز نوشته شده یعنی اصلا معلوم نیست.جون آدم در میاد تا تایپ کنه.البته من تایپ فارسیمو مدیون وبلاگ نویسیمم ! :دی ) خلاصهههههههه توی نیم ساعت تونستم از ۵ تا سئوال ۳ تاشو جواب بدم. ولی بازم خوف بود. 

بهدشم تا صبحانه بخوریم ساعت شد ۱۲ . 

دوباره پای کامپیوتر!!!!!! 

ساعت ۴ ناهار!!!!!!!  

خواب....  

کامپیوتر!!!!!!! ۲ تا فیلم دیدیم یکیش sidney white  اون یکیشم  i am legend .هردوش قشنگ بود.ولی دومیش یه خورده ترسناک بود. حالا ساعت یک نصفه شب ما این فیلمو گذاشتیم ببینیم .من روی تخت دراز کشیده بودم و عسلیم نشسته بود روی صندلی پشت کامپیوتر.داشت خفنگ می شد که عسلی گفت طنین من می ترسم.گفتم بدو بیا پیشم عزیزمممممممممم.خلاصه عسلیم اومد روی تخت زیر پتو و دوتایی با هم ترسیدیم!!!! ولی فیلمه قشنگی بود دوست داشتم. 

 

شنبه : 

من ساعت 10 بلند شدم رفتم حموم و تااااااااا 11:15 هی عسلیو صدا کردم تا بالاخره بلند شد.عسلی یه خورده سرما خورده بود.منم هی لوسش کردم و واسش شیر گرم کردم ( البته خودمم بی نصیب نموندماااا) با تخم مرغ که مثلا می خواستم عسلی بشه ولی آب پز شده بود! 

بعد عسلی رفت نون بخره منم پای کامپیوتر و صفحه وب نارنجدونه رو باز کرده بودم که عسلی رسید.من رفتم سر وقت سوپم ( واسه ناهار سوپ رشته درست کرده بودم) عسلیم نشست پای کامپیوتر و کلی با وب نارنجدونه حال کرده بود.بعدم وب منو باز کرده بود و پست آخرمو خوند و کلی خندید! بعدش رسید به اون پست خفنگه ( همون که ناراحت بود) گفتم عسلیییییی اینو نخون.گفت باشه.ولی نظراتشو خوند و گفت همه که از تو طرفداری کردن گفتم نه عزیزمممممممم همه دوست جونام کلی راهنماییم کردن . 

بعدشم ناهار خوردیم و نونارو بسته بندی کردیم. 

بعد از ظهر قرار بود چندتا از بچه ها بیان خونمون ( همونایی که ما چند روز پیش رفتیم خونشون ) البته در اصل اول قرار بود با هم بریم سینما ولی بچه ها پیشنهاد دادن یه فیلم بگیریم خونه ببینیم و ماهم گفتیم بیاین خونه ما شامم دنگی.ولی اون می گفت شما بیاین اینجا! آخر عسلی یه چشمه از خشانتشو نشون داد و قرار شد اونا بیان! 

منکه خوابیدم عسلی کلی خونه رو جمع کرده بود.بعدم رفت یه عالمه چیپس و پفک خرید و اومد.بچه ها اومدن و فیلم body of lies  رو آورده بودن.یه خورده اولشو دیدیم خوشمون نیومد.زدیم جلو فقط جاهایی که گل*شی*فته بود و نگاه کردیم!! کلا 10 دقیقه ! بعدش ما پیشنهاد دادیم wall e  رو ببینیم .حالا جالب بود که من و عسلی بار سوممون بود که این کارتنو می دیدیم ولی اونا بار اولشون بود.ولی من و عسلی بیشتر ذوق می کردیم!( حالا نمی دونم ما زیادی با ذوقیم یا اونا زیادی بی ذوقن!!!!) بهدشم قرار بود پسرا برن شام بگیرن ولی عسلی حالش بد شد و باهاشون نرفت .بچه ها رفتن شام گرفتن و اومدن . شام خوردیم و ساعت 12 اونا رفتن و ما هم ساعت 1 خوابیدیم. 

پ ن 1 : این چند روز انقدر استراحت کردیم و خوابیدیم دیگه کف کردیم.واسه همین امروز خوشحالم که سر کارم! 

پ ن 2 : محض راحت شدن خیال عزیزان بگم که خاله پری اومد و رفت آسوده باشید! 

یه مهمونی دو نفره

سلاممممممممممممممم 

الهی من فدای همه شما بشمممممممممممممممممم.الهی قربون دوستای گلم برمممممممممممممممممممم.خدایا شکرتتتتتتتتتتتتتتتت.واقعا از همتون ممنونممممممممممم.دوستون دارم دوستای خوبممممممممممممم.به خدا نمی دونم چه جوری ازتون تشکر کنم؟ اینهمه مهربون؟ اینهمه دلسوز؟ خیلی ماهین به خدا خیلییییییییییییییییییی.  


دیروز روز قشنگی بود. 

بعد از اون اتفاقی که پریشب افتاد دیروز بعد از اونهمه ناراحتی تصمیم گرفتم جبران کنم. 

به عسلی اس ام اس دادم که دلم یه مهمونی دو نفره می خواد . بعدشم پیشنهاد دادم که با هم کیک درست کنیم و شامم یه غذای خوشمزه بخوریم و ... عسلی گفت می خوای قبلش بریم سینما یا پارک مل*ت ؟ ( ما هنوز آب نما شو ندیدیم) ولی من گفتم نه دلم می خواد دوتایی توی خونه باشیم و اونم قبول کرد. 

موقع برگشت به خونه عسلی بهم پیشنهاد داد این سری با مترو برم ببینم چه جوریه؟ و واسه اولین بار ازایستگاه فردوسی رفتم سمت خونه! ولی زیاد پیشنهاد خوبی نبود چون یه خورده دیرتر رسیدم . 

یه خورده از مواد کیکو من خریدم و یه خورده خرت و پرتم عسلی. 

من سریع خونه رو جمع و جور کردم. اومدم سیب زمینی بزارم واسه شام بپزه تا قابلمه رو درآوردم دیدم وایییییییییی یه سوسک مرده تهشه .یه جیغ بنفش کشیدم و حالا مگه سوسکه جدا می شد؟؟؟هر چی قابلمه رو کوبیدم روی سینک ظرفشویی کنده نشد!!!! آخر قابلمه رو به فاصله شونصد متری از خودم قرار دادم و یکی دیگه بر داشتم! (عسلی اومد و با چوب سوسکه رو از ته قابلمه جدا کرد!!!!)

 عسلی که اومد گفت می بینم که خونه رو جمع و جور کردی.گفتم منظورت اینه که دستت درد نکنه...؟ گفت آره. 

خلاصه دو تایی رفتیم سر وقت کیک درست کردن.عسلی جان که طبق معمول عشق هم زدن داره مواد کیکو اون درست کرد و منم مواد کتلتو درست کردم.ممممممممم من عاشق کتلتم اونم کتلتایی که مادر شوهر جانم درست می کنه واقعا معرکه است.منم دیروز داشتم به سبک مادر شوهر جان کتلت درست می کردم.( آخه هر کس کتلتو یه جور درست می کنه.مثلا مامان خودم سیب زمینیو خام رنده می کنه و کتلتو خیلی نازک درست می کنه.تخم مرغم نمی زنه.ولی مادر شوهری سیب زمینیو می پزه و تخم مرغم می زنه .که البته این مدلی سخت تره چون احتمال خرد شدن و وا رفتن کتلت زیاد تره Chef) خلاصهههههههه مواد کیک که درست شد و گذاشتیمش توی فر از اونورم من کتلتارو درست کردم.گفتیم غذا میخوریم بعدش می شینیم فیلم می بینیم.کتلته واقعا خوشمزه شده بود.خیلی خوشمان آمد!!  

یکی از دوستام یه فیلم بهم داده بود به اسم ملو*دی اونو گذاشتیم ببینیم تازه ۱۰ دقیقه نگذشته بود که گاز عزیز شروع کرد به زنگ زدن و این یعنی کیک آماده شده بود.من و عسلی دویدیم سمت کیکو درش آوردیم.مثلا می خواستم این کیکو درست کنم.واسه روش شکلات می خواست و از اونجایی که سوپری سر کوچمون شکلات فر*مند نداشت من شوکو*پارس خریدم که فوق العاده مونده بود.۲ ماه مونده بود به تاریخ انقضاش !!!! حتی یه تیکه هاییش آب شده بود و دوباره بسته بود!!! خلاصه واسه روی کیک شکلاتارو ریختیم توی یه ظرفو گذاشتیم روی سماور عسلی هم می زد.یه دفعه گفت طنینننن طنینننن بیااااا این چرا داره اینجوری میشه؟؟؟ گفتم واااااا خب داره می سوزه بچه جاننننننننن.خلاصه چشمتون روز بد نبینه .یک چیزه مزخرفی از آب دراومد که همشو ریختیم دور!!! 

کیکو بریدیم و چای دم کردیم و رفتیم سراغ ادامه فیلم.که خیلی خیلی فیلم آبدو خیاری و مسخره ای بود. 

بعدش یه فیلم هندی داشتیم اونور گذاشتیم یه ذرش که گذشت خوشمون نیود درش آوردیم یه فیلمه دیگه گذاشتیم که وسطاش من هی خوابم برد!  اونم بی مزه بود. 

بعدم عسلی رفت حموم و تا بیاد من خوابم برده بود.

محکومم به تنها بودن؟؟؟؟؟

نمی تونم  نمی تونم خنده کنم.... 

دلم رو از خوشی ها آکنده کنم .... 

آخه تنهام .... آخه تنهام... 

 

یه آشنا سنگ صبور یه کس می خوام.... 

دیگه دارم خفه می شم نفس می خوام.... 

آخه تنهام .... آخه تنهام... 

 


دلم تنگه .دارم داغون می شم دارم دق می کنممممممممممممممممممممممممممممممممم 

 

رفتیم خونه دوستش.( برای اولین بار) ۴ تا پسر ( دو ستاش ) ۳ تا خانم ( من - مادر و خواهر دوستش ) 

دوستش مریضه قراره با اون یکی برن دارو بخرن. اون یکیم می گه منم میام.  

به من نگاه می کنه؟ ( که یعنی منم برم ؟؟؟) هیچی نمی گم.ولی با نگاهم می گم نه. دوباره نگام می کنه و نمی ره. 

مامان دوستش می گه: اااا اجازشو ندادی بره؟؟؟؟ خب بزار بره بهشون خوش می گذره! 

من : من چیکار دارم بره اگه می خواد 

و اون می ره ...  

بهم اس ام اس می ده معذرت می خوام دیدم جمع زنونه است گفتم برم بهتره. 

جواب نمی دم.... 

بعد از ۲۰ دقیقه میان. میاد کنارم می شینه چند بار صدام می کنه جوابشو نمی دمممم. 

توی ماشین داریم بر می گردیم خونه دستشو می ندازه دور گردنم تا من بهش نزدیک بشم و برم تو بغلش.... 

نمی رم ... 

می گه : نمیای ؟ 

هیچی نمی گم و یه ذره می رم سمتش 

می گه : اصلا نمی خواد بیای برو سر جات 

محلش نمی زارم و می رم سر جام. 

سر کوچه پیاده می شیم می ریم خونه می ریم تو رختخواب و هیچ حرفی نمی زنیم... 

می گم : نمی خوای چیزی بگی؟ 

می گه : نه حرفی ندارم بزنم 

سکوت .... 

می گه : شب بخیر 

می گم : می خوای بخوابی؟ 

 می گه : آره 

با حرص می گم نمی خوای آشتی کنی؟ 

می گه : من قهر نیستم 

می گم : شب بخیر 

ناراحت و عصبیم می دونم که دوباره مثل همیشه این منم که توی بحثا محکوم می شم. سعی می کنم چیزی نگم ولی نمی شههههههههههههه. 

گوشیمو بر می دارم به بهار اس ام اس می دم تا یه ذره آروم شم... 

ولی نمی شم... 

گوشیو خاموش می کنم می رم کنار عسلی که خوابیده نگاش می کنم بوش می کنم... بوسم می کنه. 

گریه می کنم. 

یه خورده حرف می زنیم . 

و بازم من محکوم می شم. 

می گه:طنین کارت اشتباه بود. منو محکوم می کنی به اینکه همیشه کنارت بشینم. 

می گم :ببخشید که کنار خودم تبعیدت کردم. 

می گه : نمی شه که ما همش با هم باشیم باید با دیگرانم باشیم 

می گم : ما که همیشه یا مهمون داریم یا مهمونی هستیم 

می گه : دوست دارم گاهی وقتا وقتتو با دوستات بگذرونی .تو که دوستای خوبی داری 

می گم : ببخشید که اقدر بهت وابسته ام .  

می گم : دوسم داری؟ 

می گه: این چه سئوالیه که می پرسی؟ 

با حرص می گم : جواب بدهههههههههه 

می گه : آره اگه دوست نداشتم که باهات ازدواج نمی کردم. 

خیلی چیزای دیگه می گه و می گم که یادم نیست.

شب بخیر می گیم. 

تو دلم غوغاست .دارم خفه می شم. 

یواش صداش می کنم 

می گه : جانم؟ 

 می گم : حالم خوب نیست می خوام بیام تو بغلت 

آغوش گرمشو باز می کنه و من خودمو توش جا می کنم... 

می زنم زیر گریه گریه گریه و هق هق ... احساس می کنم نمی تونم نفس بکشم. به عمرم اینجوری گریه نکرده بودم. 

پشتمو می ماله تا راحت تر نفس بکشم... 

می گم : ببخشید که انقدر اذیتت می کنم.همش می خوام کنارم باشی.من غیر از تو کسیو ندارم.( یاد تنهایی خودم که میوفتم گریم شدید تر می شه) 

می گه : خب منم غیر از تو کسیو ندارم .دارم؟ 

می گم : آره 

می گه :کی؟ 

می گم؟ حد اقل دو تا برادر داری.... 

.