سلام دوستای جیگولی میگولی خودم!
شنبه :
تولد دختر خالم بود و قرار بود سورپرایزش کنیم.رفتم خونه و سریع دوش گرفتم و موهامو سشوار کشیدم و حاضر شدم.به عسلی می گم خوشگل شدم؟ می گه : چقدر قیافت فرق کرده .جدی شدی!!! من
!!!!! یه شلوار پارچه ای پوشیدم و یه دامن لی برداشتم که اونجا عوض کنم.ساعت ۷.۵ با اون یکی دختر خالم فلکه صادقیه قرار داشتیم.انقدر هول هولکی رفتیم که نفهمیدیم چجوری تاکسی گرفتیم.
ولی اون نامردا تا ساعت ۸:۱۰ ما رو کاشتن توی خیابون! ۷.۵ بهشون زنگ زدیم می گیم کجایین؟ می گن : ما توی شیرینی فروشی هستیم داریم میایم.بعد که تلفنو قطع کردیم به عسلی می گم : وااااااااااا مومو ( دختر خالم)گفته بود می خوام از بی بی شیرینی بگیرم یعنی اونجان؟!!!!!
خلاصه یه عالمه غصه خوردیم و آرزو کردیم که کاش ماشین داشتیم.
ساعت ۸:۴۵ رسیدیم کرج و دیدیم چند تا دیگه از بچه هام دم در وایسادن. با کلی ژانگولر بازی رفتیم بالا.( دختر خالم خونه طبقه بالاییشون بود)وای خدا چقدر خندیدیممممممم.هی بچه ها مسخره بازی در میاوردن و می گفتن هیسسسسسسسسس هیسسسسسسسس اومدددددددد اومددددددددددددد.
از در که می خواست وارد شه ازینایی که یه عالمه نوارای رنگی توشه و من نمی دونم اسمش چیه!ترکوندیم و یکی از بچه ها گیتار می زد و ما تولدت مبارک می خوندیم.
بچم کلی سورپرایز شده بود.فقط می خندید! بعدشم یه عالمه بوس بوسیمون کرد.
بعدشم یه خورده بچه ها با گیتار رقصیدن تا ضبط جور بشه .منم اصلا تو مود رقص و اینا نبودم چون زیاد با جمعشون آشنا نبودم.
خلاصهههه شامم دختر خالم ماکارونی و سوسیس بندری درست کرده بود.که طنین بسیار دختر خوفی بود و فقط یه کوشولو سوسیس بندری خالی خورد.خلاصه که بد نبود ولی خیلیم خوش نگذشت.
شبم ساعت ۲ رسیدیم خونه و مردیم!
یکشنبه :
صبح خیلی سختم نبود بلند شم بیام سر کار ولی از ساعت ۱۰ به بعد سر درد شدم تااااااا ۵ بعد از ظهر که رسیدم خونه و یه ذره دراز کشیدم.داشتم هلاک می شدم.اینجام که همه سیگاری داشتم کلافه می شدم.
حالا فک کن ساعت ۴ شده و تو داری له له می زنی که سریع بری خونه رئیس عزیز تر از جان گیر داده که این نامه رو با فونت نستعلیق واسم پرینت بگیر!!!! حالا نامه چیه؟؟؟؟؟درباره شکایت یکی از کارمندای قبلیش که این حق و حقوقشو نداده!!!! آخه این دیگه نستعلیق نوشتنش چیه؟؟؟
خدا رو شکر بخت با من یار بود و ایستگاه خلوت بود.دومین اتوبوس سوار شدم.
یه خورده خاله پری دیر کرده بود و من الکی الکی نگران بودم.به عسلی گفتم بی بی چک بخره ولی اون گفت من روم نمی شه.
سر راهم رفتم داروخانه . ببخشید خانوم بی بی چک دارین؟ خانومه اول یه نگاهی به دستم کرد ببینه حلقه دارم یا نه!!!! بعدش گفت بله داریم!
رفتم خونه و اولین کارم همین تست بود که خدارو شکر فقط یه دونه خط اومد.
بعدشم یه خورده دراز کشیدم. ( شب مهمون داشتیم ولی عسلی گفت تو رسیدی خونه بخواب من میام کارارو می کنم)
عسلی جونم اومد و کارارو کرد و منم بلند شدم حاضر شدم.
عسلی گفت راستی ف هم میاد .( یکی از دوستامون که سربازه و اومده بود مرخصی) گفتم شامم می مونه؟ گفت هر چی خودمون خوردیم اونم می خوره !!!
بچه ها اومدن و کلی مسخره بازی در آوردیم .یکی از بچه ها هر دفعه می گه خانوما آقایونو با ترکه می زنن.من تا به عسلی می گفتم مثلا استکانارو ببر تو آشپزخونه اون شروع می کرد مسخره بازی.عسلیم می گفت صبر کنننننننن بزار سر عقدت بشه بیچارت می کنم. کاری می کنم که مهریه خانومت بشه ۱۳.. تا تَرکه!!!!
بچه ها ساعت ۱۰ رفتن بجز اون دوستمون. منم رفتم تند تند مایه ماکارونی درست کردم با این رشته ها هست که سریع اماده می شه. ( روی بستش نوشته بود نود الیت ولی نمی دونم دقیا اسمش چیه ؟ هم می شه مثل سوپ درستش کرد و هم می شه آبکشش کرد و خورد) عسلیم سالاد درست کرد.شام خوردیم و حرف زدیم و دوستمون ساعت ۱۱.۵ رفت.
ما هم ۱۲ خوابیدیممم.
پ ن ۱: من پنجشنبه موهای عسلی رو کوتاه کردم. حالا نمی دونم عسلی خیلی شجاعه یا من!!!
پ ن ۲ : امشبم خونه یکی دیگه از بچه ها دعوتیم.( به مناسبت اجاره کردن خونه )
پ ن ۳ : غزل بانوووووووووو کی گفته ازت دلخورم؟؟؟؟ من دوست دارممممممممممممممم
پ ن ۴ : اون همکار سابق به مدیر عاملمون ای میل زده بود و گفته قضیه حق بیمه رو واسش توضیح بدن!!!! ( سیریش)
پ ن ۵ : دیروز بچه ها همشون گفتن چقدر لاغر شدیییییییی و همه رژیمو ازم گرفتن!
صبحانه : 1 لیوان بزرگ آبمیوه( ترجیحا تازه باشه)
چاشت ( فاصله بین صبحانه و ناهار ) : یک عدد میوه یا سبزیجات تازه مثل هویج یا کرفس
ناهار : یک فنجان سوپ + یک لیوان ماست کم چرب + یک عدد میوه یا سالاد سبزیجات ( سالاد سبزیجاتش دلخواهه هر چی خواستین با هم قاطی کنین بخورین!)
عصرانه : یک لیوان بزرگ آبمیوه
شام : یک فنجان سوپ + سبزیجات پخته
طرز تهیه سوپ :
هویج رنده شده یک فنجان - کرفس خورد شده یک فنجان - اسفناج خورد شده یک فنجان - آب گوشت نصف فنجان - آب گوجه یک فنجان - سه فنجان آب - عسل مقداری - نمک مقداری
بعضی از سبزیجات پخته :
کدو رو آب پز می کنیم و با چاشنی ماست و سبزیجات معطر میل می کنیم!
سیب زمینی رو آب پز می کنیم و با گوجه آب پز و مقداری نمک و فلفل و آب لیمو ترش می خوریم .
ماست و اسفناج
نخود سبز پخته
توضیحات : میوه های انتخابی می تونه سیب - هویج - انار - هنوانه - خربزه - هلو - زرد آلو - خیار - گوجه ... باشه ( توی این رژیم از موز نباید استفاده کنیم)
توضیحات 2 : من برای آبمیوه سیب و هویجو با هم مخلوط می کردم و یه قطره هم آبلیمو توش می ریختم خیلیییی خوشمزه می شد.
توضیحات 3 : چای کمرنگ هر چقدر بخوایم می تونیم بخوریم ولی به هیچ وجه از قند نباید استفاده کنیم .اگه دوست دارین شیرین باشه با مقدار کمی عسل شیرینش کنین.
تو ضیحات 4 : قهوه و نسکافه ممنوع
توضیحات 5 : شیرینیجات و مواد روغنی ( حتی روغن زیتون توی سالاد) اکیدا ممنوع!
سلام به برو بچز عزیز که توی این مدت اینهمه به من روحیه دادن !!!!
به نام خدا . من موفقیتمو در وهله اول از خدا و در وهله دوم از خانواده و دوستای خوبم دارم!
پنج شنبه مامان گفته بود می خوایم بریم کرج واسه همین ما تصمیم گرفتیم مثل بچه آدم یه آخر هفته رو بشینیم خونمون!
سر کار بودم که مامان زنگید و گفت برنامه کرجمون کنسل شده و جمعه ظهر میایم خونتون.
ظهر رفتم خونه و سوپ مخصوصمو خوردم و واسه عسلیم خاگینه درست کردم.(الهی بمیرم بیچاره عسلی به خاطر من مجبور بود غذاهای الکی پلکی بخوره) اومدیم با خیال راحت به غذا خوردن یه دفعه دیدیم یه بوی شدید روغن سوخته میاد با دود زیاد.عسلی گفت طنین چیزی روی گاز نداریم؟ گفتم نهههههههه.عسلی گفت وایییی این خانوم ف ( صاحبخونمون) چه بویی راه انداخته ها!!!
یه دفعه رفتم بالا دیدم وایییییییییییییییییی زیر ماهیتابه رو خاموش نکردم!!!!
بعد از ظهر زد به سرم که مامان بزرگم و عمومینارو هم واسه جمعه ظهر دعوت کنم.( مامان بزرگم از اول ازدواجمون تا حالا فقط 1 بار اومده بود خونمون) خلاصه زنگیدمو اونارم دعوت کردم.
جمعه صبح ساعت 9 بلند شم سریع جمع و جور کردم و کارامو کردم تااااا ساعت 11 کارام تموم شده بود.عسلیم ساعت 10.5 بلند شد و اتاق خوابو جمع کرد بعدم رفت میوه خرید و سالادم درست کرد.
مامانمم بنده خدا سوپ درست کرده بود آورده بود که بسیار خوشمزه شده بود.
و بالاخرههههههههههه بنده بعد از 5 روز رژیممو شکستمو غذا خوردم.ولی جالبه که انقدر معدم جمع شده که خیلی خیلی کم خوردم و سیر سیر شدم.
بعدش عسلی جونم ظرفارو شست و تند تند آشپزخونه رو جمع و جور کردیم.
شبم می خواستیم فیلم ببینیم که من خوابم گرفت خوابیدم ولی عسلی فیلم دیده بود و بعدش خوابیده بود.
پ ن : فکر کنم یه دو سه کیلویی لاغر شدم.