عاشقانه های من و عسلیم

زندگی قشنگ طنین و عسلی

عاشقانه های من و عسلیم

زندگی قشنگ طنین و عسلی

مسافرت

HI EVERY BODY,HOW ARE YOU TODAY? 

هه هه جو گرفتم انکلیسی نوشتم .آخه می دونین نه که من خیلی زبانم خوفه واسه همونه!!!! 

چطورین جیگرا؟  

آخخخ که چقدر این 3 روز تعطیلی چسبید.خیلی لذت بخش بود. 

من و عسلی پس از مشاورات فراوان و بریم نریم های زیادتصمیم گرفتیم بریم سم*نان خونه خاله عسلی.سه شنبه صبح توی اتوبوس بود داشتم میومدم سر کار عسلی زنگ زده :‌طنین بعد از ظهر کی بریم؟ گفتم خب بعد کار می ریم خونه حاضر می شیم و می ریم ترمینال. عسلی : نه دیر می شه.من وسایل جمع می کنم میارم مستقیم از سر کار بریم! من : اااااا نهههههه عسلی‌: چیا بردارم برات؟ من : مسواک ؛ برس؛ لباس واسه خواب ... بعله به همین سادگی عازم سفر گشتیم!!!!!  

توی شرکتم که همگی مرخصی گرفتیم و خوشحال بودیم. 

نزدیکای ظهر عسلی زنگید و گفت خاله اینا اومدن تهران قرار شده ما باهاشون برگردیم.منم که از خدا خواسته. 

بعد از کار زنگیدم که بهاری و کلی باهاش حرفیدم.قراربود بریم مترو نواب و خاله اینا بیان نواب مارو ببرن.ساعت 5 قرار داشتیم . انقدر شلوغ بود که من راس 5 رسیدم.عسلی اومده بود.رفتیم بالا و طبق معمول من ازین پاستیل فروشی ها دیدم و هوس کردم ولی عسلی واسم نخرید.رفتیم بالا از سوپری تو خود ایستگاه مترو 1 بسته پفک با دو تا بسته پاستیل خریدیم.اومدیم بیرون من دوباره ازین پاستیل فروشیا دیدم و انقدر آویزون آستین عسلی شدم که بالاخره راضی شد بخریم.حالا چقدر خریدیم؟ 100 گرم! بهش گفتیم همشو ترش بزاره.بعدش رفتیم بالا منتظر خاله اینا شدیم من هی می خواستم پاستیل بخورم ولی عسلی نمی زاشت می گفت زشته ماه رمضونه.خلاصه خاله اینا ساعت 5:45 رسیدن و مارو سوار کردن . 

ساعت 10 رسیدیم خونشون.شام خوردیم و سریالارو نگاه کردیم و بعد از کلی مسخره بازی خوافیدیم. ( یادتونه که گفته بودم با پسر خاله های عسلی خیلی راحتیم و خوش می گذره؟) فرداش ساعت 10 بیدار شدم و عسلی رو بیدار کردم و اونم پسر خالشو بیدار کرد ( بوسیله جنگ بالش ) صبحانه خوردیم و بعدش نشستیم پای کامپیوتر ساراااااااااا از دست تووووووووووو همون بازی farm frenzy  رو بازی کردیم باورتون نمی شه فقط برای ناهار و شام از پای کامپیتور بلند شدیم شبشم تا ساعت 3 نشسته بودیم بازی می کردیم. هی نوبتی بازی می ردیم خیلیییییییی حال می داد.تازه جالب بود که اولش من بازیو آوردم ( قبلش واسه عسلی کلی تعریف کرده بودم) بعد همشون گفتن اااااااااهههههههه این چیه بچه بازی!!!! بعد خودشون نمی دادن من بازی کنم!  

همیشه خونه خاله اینا که می ریم کلی خوش می گذره چون واقعا آدمای راحتی هستن و اصلا احساس نمی کنی که خونشون مهمونی. 

شب مامان بابای عسلی زنگ زدن و گفتن داریم میایم تهران و ما بسی خوشحال شدیم که ما رو میارن تهران! 

جمعه ظهرم خونه عمه عسلی بودیم.بعد از ظهر دوباره رفتیم خونه خاله عسلی و ... شب ساعت 10 مامانینا رسیدن شام خوردیم و راه افتادیم سمت تهران.بمیرم واسه عسلی که راننده بود.همه خواب بودیم و اون بیچاره بیدار بود.آخر گوشی منو گرفت با هدفون آهنگ گوش داد که خوابش نبره. 

جمعه ظهر کرج دعوت بودیم با ماشین بابای عسلی رفتیم ولی اصلا خوش نگذشت.شبم واسه فوت یکی از فامیلای عسلی اینا رفتیم. 

دیروز بعد از ظهرم رفتیم تولد دختر داییم. 

پ ن ۱: اینو دیروز تا نصفه نوشته بودم ولی وقت نشد آپ کنم.  

پ ن ۲ : نارنجدونه! چرا دعوام می کنی؟ من اصلا خونه نبودم خب! 

پ ن ۳ : امروز زیاد حوصله ندارم.): 

پ ن ۴ : همین الان فهمیدم یکی از بچه های دانشگاه فوت کرده!! )): نمی دونم چرا!

 

دوست جونامو دیدم

سلام دوستام چطورین؟ 

خدمت شما معروضم که :  

دیروز از صبح مثل بت نشسته بودم پشت میز و چشمامو دوخته بودم به مانیتور .هیچچچچچچچچچچ کاری نداشتیم.رئیسامون نیومده بودن و خلاصه کویت بود اینجا! خیلی روز بیهوده ای بود! ساعت ۲ آبدارچیمونم مرخصی گرفت و رفت! خلاصهههههه می خواستم برم خونه گفتم ولش کن دیگه ارزش نداره برم خونه دوباره برگردم.ساعت ۴ از شرکت زدم بیرون و دو سه بار به موبایل عسلی زنگ زدم دیدم خاموشه  به مغز کوچکم فشار آورم یادم اومد که جمعه گوشیشو خونه مامان بزرگم جا گذاشته! در همین اثنا خودش زنگ زد و قرار شد من برم مصلی اونم بیاد و از اونجا بریم. 

حالا هرچی نشستم مگه اتوبوس میومد؟ اعصابم خورد شده بود.آخر با تاکسی رفتم هفت تیر و از اونجام رفتم مصلی عسلی ده دقیقه بود رسیده بود.حالا ساعت چند بود؟ ۴:۴۵ و کلاس ما ساعت چند بود ۵!!!!! 

سریع رفتیم بیرون و دیدیم به به اتوبان شلووووووووووغ.می خواستیم با تاکسی بریم گیرمون نیومد و خلاصه با اتوبوس رفتیم.اتوبوسم تا خرخره پر کرده بود.منم که قاطییییییییی . 

یه آقایی بود نمی دونم نابینا بود یا نبود ولی عینک زده بود و عصا هم داشت.این هیییییی دستش میومد سمت خانوما! واقعا اعصابمو خورد کرده بود.آخر یه خانومه با عصبانیت بهش گفت : آقا روتو بکن اونور خجالتم نمی کشهههه. دستتو چرا میاری اینور؟خلاصه اونم کاملا طبیعی و انگار که هیچ کاری نکرده یه ذره برگشت به اونور در همین حال شنیدم که عسلی جان دارن به اون آقای بغل دستیشون می گن که آره همینه دیگه هیچ کاری نکردی تازه باید خجالتم بکشی و بنده بسیار عصبانی گردیدمممممم و برگشتم گفتم عزیزم در مورد چیزی که نمی دونی اظهار نظر نکن! اونم گفت باشه. 

بعدش بهش گفتم آره مرده اینطوری کرده بود.عسلی فکر کرده بود خانومه گفته آقا روتو بکن اونور در حالیکه آقاهه کور بوده و نمی تونسته نگاه بد بکنه..  بگذریم 

سر کوچه دو تا دیگه از دوستامونو دیدیم و سوار تاکسی شدیم و رسیدیم دم خونه دوست عزیزمون رفتیم تو و خلاصه برو بچ و دیدیم و حال و احوال و ( یکی از بچه ها فارغ التحصیل شد ۸ ترمه درسشو تموم کرد!!!) بعدش استاد نمره ها رو داد که معدل بنده شده بود ۰.۸ واییی چقد خندیدیم خدااااااااااا.خلاصه از این کارا و بعدشم دوست جونم ما رو اغفال کرد و گفت بیاین خونه ما ما هم که بی جنبه سریع قبول کردیم! 

سر راه سوسیس خریدیم و رفتیم خونشون ( خونه خودشون شماله اینجا هم یه خونه دارن که مواقعی که میان تهران ازش استفاده می کنن) و اون دوتا دوستامونم ( همون زوج جوون که خانومه می شه دختر خاله این دوستم ) اومدن و کلی خندیدیم و حرف زدیم.بعدشم فیلم IF ONLY دیدیم که خیلی ناراحت کننده بود و من خیلی جلوی خودمو گرفتم که گریه نکنم ولی دوست جونم گریه کرد.بچمممممممم 

شبم ساعت 1.5 خوابیدیم و صبح دوست جونم رفته بود نون بربری تازه خریده بود.با خامه خوردیم و عسلی هی می گفت س ( اسم دوستم) الهی من بمیرم تو صبح بلند شدی رفتی نون تازه خریدیییی الهی بمیرممممممم بعدش خسته اومدی خونهههههه الهی الهییی  

و الان هم بنده در خدمت شما هستم... 

 

پ ن : از روی IP  نمی شه فهمید کی کامنت گذاشته؟؟؟؟؟ 

IP: 195.146.50.75

طنین شنگول می شود!

سلام سلام آی بچه هااااا  

از دست این نارنجدونه .خدا وکیلی هر وقت پست های شنگول و پر از انرژی شو می خونم هوس می کنم یه پست طولانیییییییییییی و مَنگول بنویسم!!!!!  

خوفین؟؟؟ 

گفته بودم دیروز قرار بود دوست جونم بیاد و حالا ادامه ماجرا: Flower

دیروز عسلی زود تعطیل می شد قرار بود یه سر بره پاتن جامه ببینه تی شرت پیدا می کنه یا نه؟ که یا نه!!!! یعنی پیدا نکرد!Sigh 

بعدش من بهش گفتم رفتی خونه اگه حالشو داشتی یه خورده اتاق خوابو مرتب کن.از عجایب هفتگانه این که خونه مرتب بود فقط اتاق خواب یه کوشولو نا مرتب بود. 

خلاصه عسلی پیشنهاد داد که واسه شام پیتزا درست کنهههه.( ای جوووووووووون ) سر راه قرار بود خمیر پیتزا بخرم ( ازین خمیر آماده ها ) ولی اون مغازه ای که همیشه ازش می خریم تموم کرده بود.فقط تونستم دلستر بخرم.رفتم خونه و دیدم عسلی اتاقو مرتب نکرده.و نشسته بود و فیلم دیده بوددددBegging.باهاش الکی قهر کردم ولی دوباره زودی آشتی کردیم و منو برده بود توی تخت ( دو تا پتو روی تخت قلمبه شده بود و من بطرز سخت و دشواری روی این پتو ها دراز کشیده بودم!) هی بزور بغلم می کرد و بوسم می کرد!!!! 

بعدش من دویدم حموم و عسلیم خونه رو جمع کرد.حالا منی که همیشه حمومم ۱۰ دقیقه بیشتر طول نمی کشه جو گرفته بودم و حمومم طولانی شد.حولمو که پوشیدم یهو عسلی در زد و گفت دوستت دم دره!!! گفتم دروغ نگووو.گفت به خدااا من دارم می رم دم در!!!  

یه توضیح کوچولو بدم : حموم و دستشویی خونه ما توی راه پله است. 

خلاصه صبر کردم تا دوستم بره بالا .گفتم یواشکی از پشت در می رم تو اتاق خواب که منو نبینه ! تا رفتم توی راهرو دوستم گفت طنیننننن و بغلم کرد! حالا منم با حوله بغلش کردم!!!! 

رفتم لباس پوشیدم ( می خواستم کلی خوشگل کنم ولی دیگه نشد)  و همونجوری به قول عسلی کله پاچه! اومدم نشستم پیشش. دیگه کلی با هم حرف زدیم از دوستای قدیمی و... همه عروسی کردن تازه خیلیاشونم بچه دارن!!!!! 

الهی من فدای عسلیم بشم که از اول تا آخر داشت کار می کرد.من و دوستم نشسته بودیم به حرف زدن و عسلی توی آشپزخونه بود! فقط هر از گاهی میومد بهمون می گفت غیبت نکنین ! و دوباره می رفت. 

دوستم کلی عکس عروسی دید گفت خیلی فرق کرده بودی و اینا! 

چایی خوردیمممم .نسکافه خوردیمممم بعدش عسلی پیتزاها رو درست کرد و منم سیب زمینی سرخ کردم.شام خوردیمم و کلی حرف زدیم. 

ساعت ۹.۵ هم دوستمو تا مترو همراهی کردیم و اون رفت ما هم اومدیم خونه.کلی قربون صدقه عسلی رفتم.

بعدش اومدیم خونه و چای نبات خوردیم و فیلم  American Beauty  رو گذاشتیم که ببینیم تازه یه تراکش تموم شده بود که من خوابم گرفت من رفتم خوابیدم ولی عسلی نامرد نیومد و نشست فیلمو دید.وقتی اومد بخوابه ساعتو نگاه کردم دیدم 1.5 !!!! 

پ ن1 : امروز ترم جدیدمون شروع می شه می ریم دوست جونامونو می بینیممممممممم . 

پ ن 2 : بنده به هیچ عنوان قصد بچه دار شدن ندارمممممم. ( من غلط کردمممممممم ماماااااااااان) 

پ ن 3 : تازشم مشکوة خیلیم قشنگه! 

پ ن 4 : خدایا شکرت 

پ ن 5 : من دوربین دیجیتال می خوامممممم