عاشقانه های من و عسلیم

زندگی قشنگ طنین و عسلی

عاشقانه های من و عسلیم

زندگی قشنگ طنین و عسلی

طنین کدبانو می شود

دیروز طبق عادت همیشگیم توی سایتای آشپزی می گشتم تا یه غذای جدید پیدا کنم.می دونین که من خیلی کدبانوام!!!!!!! خلاصهههه توی این سایت یه عالمهههههه چیزای خوشمزه و ناناز پیدا کردم.حالا منم که کدبانو!!! هی می گشتم دنبال ساده ترین و کم خرج ترین و خوشمزه ترین!!!! غذای جدید!!!! آخر یه چیزی پیدا کردم به اسم پای پوره سیب زمینی خوشم اومد چون ما هم پوره سیب زمینی خیلی دوست داریم و هم مایه ماکارونی.فقط شیر نداشتیم که گفتم سر راه می خرم. 

رفتم توی سوپری سر کوچمون و بعد از سلام و احوالپرسی یه دونه شیر کیسه ای خواستم.شاگردش رفت بیاره ییهو چشمم افتاد به پاستیلهای عزیز و یک دل نه صد دل عاشقشون شدم!!! ( اصولا من عاشق اینجور چیزا هستم.به خصوص این پاستیل بازا هستن که ترشن ممممممم من خیلی دوست دالم.هر وقت جایی ازینا می بینیم هی آستین عسلیو می کشم که واسم بخره ولی اون نمی خره که! منم عقده ای شدم!) یه دونه ام از اون پاستیلا گرفتم ( انقده گنده بووووووود) یهو فروشندهه گفت ببخشید جسارتا شما کار می کنین؟ گفتم بعله.گفت کجا؟ گفتم یه شرکت خصوصی ... گفت پس هیچی! گفتم چطور؟ گفت آخه پریروزا رفته بودم دارایی کپی شما بود! گفتم جان؟؟؟؟ گفت کپی شما بودد.نگو منظورش اینه که یه نفر اونجا شبیه من بود.ولی اولش فکر کردم می گه کپی شناسنامت اونجا بود!!!!!!!!!!! گفتم نه من نبودم. 

آخ آخ یه نکته بسیار بسیار مهم و حیاتی رو از قلم انداختم!!!! بعد از ظهر که می خواستم از شرکت بیام بیرون رئیس بد اخلاقه گفت : خانوم ب شما مسیرتون کجاست؟ من با ترس و لرز: میدون فردوسی  

اون : ااا پس هیچی ما می ریم بالا اگه مسیرت اونوری بود میرسوندیمت!!!! 

من : 

زنگ زدم به عسلی و کلی خندیدیم و تعجب در وکردیم!  

رفتم خونه پاستیلا رو خوشگل ریختم توی ظرف بعدشم کامپیوترو روشن کردم و نشستم پای عکسای عروسیمون!یه خورده ام با مامان حرف زدم خلاصه بالاخره عسلی اومددددد رفتم دم در دیدم یه چیزی دستشه.گفتم اون چیه؟؟ یهو دوزاریم افتاد کههههههههه آش رشته استتتتتتت.جاااااانممممممم ( شب قبلش به عسلی گفتم هوس کردم)عسلم واسم خریده بوووود.کلی قربون صدقش رفتممممم. بهش با ذوق فراوان گفتم که می خوام یه غذای جدید درست کنم.اونم گفت طنینم قربونت برم اول بگو موادش چیه با من مشورت کن.بعد درست کن! گفتم بابا پوره سیب زمینیه با مایه ماکارونی تازه پنیر پیتزا هم داره! گفت خب خوبه درست کن!!! 

عسلی یه عالمه فیلم از همکاراش گرفته بود .ما هم گشتیم گشتیم یه فیلم بود به اسم مارهای آناکوندا . اونو گذاشتیم ببینیم. 

من مایه ماکارونی رو درست کرده بودم.عسلی هم سیب زمینی رو خورد کرد و گذاشتیم توی مایکروفرو نشستیم پای فیلم. 

وسطاش گفتم برم ببینم سیب زمینیه در چه حاله.دیدم به بهههههه همه شیرا سر رفته توی مایکروفر! کلی تمیزش کردم و سیب زمینی رو ریختم توی یه ظرف دیگه و یه ذره شیر ریختم تهش.ولی بازم سر رفت!!!! دیگه محلش ندادم!  

 فیلمشم خفن بود هی مارا آدما رو می خوردن.پررواااااا 

غذامونم حاضر شد مممممممم عجب چیزی شده بوووووووود.عسلی که می گفت همه رو بخوریم ولی من گفتم نخیر مال فرداست.۳ تا لقمه بهش دادم و بقیه شم ریختم توی ظرفامون... 

بعدشم رفتیم دویدیم و اومدیم خونه دوش و بعدشم تلویزیون و لالاااااااااا.

ما ورزشکار می شویم

سلامممممممممممHello سلامی به گرمی آفتاب خدمت شما دوستان عزیزم!! 

 

یکشنبه قرار بود شب مهمون داشته باشیم س اینا ( همون که کامپیوتر برامون جمع کرد) و آقا و خانم الف ( مامان بابای جاری جونی) ولی متاسفانه ( صد البته خوشبختانه) زنگ زدن و گفتن نمی تونیم بیایم.و بنده بسیار مشعوف گردیدم! 

شب دوست جونامون اومدن خونمون.( همون زوج جوون) اول یه توضیح بدم : خانوم خونه می شه دختر خاله دوست جون من که یکی از صمیمی ترین دوستامه و ما از این طریق با این زوج آشنا و صمیمی گشتیم... 

یکشنبه که خونه ما بودن بچه ها گفتن زنگ بزنیم به س ( همون دوست جونم که دختر خاله این یکی دوست جونمم هست!!! فهمیدین که ؟!) اذیتش کنیم.خلاصه م ( آقای خونه اونا!) زنگ زد و با صدای نازک هی ادا در میاورد.ما هم ریسه رفته بودیم از خنده.آخه اصلابه م نمیومد انقدر شیطون باشه... خلاصه بعدشم دوست جونم بهم گفت که نمره درس پول * ارز * بانکداری اومده .ووووووووی داشتم سکته می کردم .( می دونید که کدوم درسه عزیز بود؟؟ همون که تا شب آخر کتابشون داشتیم) خلاصه س گفت من به استاد اس ام اس دادم نمرمو گرفتم! گفتم بابا ضایع است اس ام اس بدیم گفت نه بابا.وایییی من و عسلی در حد سکته بودیم از ترسسس.اس ام اس دادمArabic Veil و ۵ دقیقه بعد جواب دادددددد........ the grade of both of you is D 

ای جااااااااانمممممممممم ای نفسسسسسسسسسس ای نیناسسسسسسسس.انقده ذوق کردیممممم که اگه A گرفته بودیم انقدر ذوق نمی کردیم!!!! یوهوووووو

بعدشم با بچه ها فیلم ها*نک*وک دیدیم .فیلم باحالیه البته چیزای تخیلی زیاد توش داره ولی در کل باحاله.  

راستی یادم رفت بگم یکشنبه قرمه سبزی پختم که دوشنبه ناهار بیاریم سر کار. Chef

دوشنبه بعد از ظهر پای تلویزیون بودم که عسلی اومد.قرار بود با بهار شام بریم بیرون که کنسل شد..به عسلی می گم ظرف غذات کو؟؟ یه ذره مکث می کنه و می گه هان ؟ خب سر کاره؟ می گم باز غذاتو نخوردی؟؟؟ ( حالا روز قبلش کلی  ازم تقدیر و تشکر کرده که قرمه سبزی پختم)با حالت بچه گونه خودشو می زنه به اون راه! می گم خب چی خوردی؟ می گه نمی شه نگم؟ آخه دعوام می کنی! می گه نه بگوو.می گه با همکارم سوسیس خوردیم! می گم باشه حالا که از فردا منم مثل خانوم همکارت غذا نپختم و مجبور شدی بازم سوسیس بخوری می فهمی! می گه ببخشید دیگه تکرار نمی شه! ( الهی قربونش برم مننننن ) 

دیشب طی یک اقدام متهورانه رفتیم دویدیم از ساعت 9 تا 9.5 آخراش دیگه نای راه رفتنم نداشتیم تلو تلو می خوردیم! سریع یه دوش گرفتیم و ولو شدیم جلوی تلویزیون ... آخرای روز * حسرت ( خوبه حالا دوسش نداشتما!!!) دیدم اصلا نمی تونم تحمل کنم دارم هلاک می شم از خواب رفتم خوابیدم.ولی تا عسلی بیاد پیشم به زور بیدار موندم! Night 

 

پ ن : دیروز wanted  رو دیدیم.خیلیییییییی مزخرف بووووووووووود

گوشت خرون...

سلام دوستای ناز نازی .میاین با هم بریم بازی؟ Hello

خوفین؟ 

منم خوفم میسی. 

دیروز قرار بود عسلی طبق معمول شنبه ها زود بره خونه و غذا بپزه.چون جمعه دیر وقت رسیدیم خونه و وقت نکردیم واسه شنبه ظهر ناهار بپزیم.ساعت ۱ عسلی زنگ زد به موبایلم .-حالا منم در اوج شلوغی بود کارم.- و گفت طنینی من کارام مونده نمی رم خونه می مونم کارامو تموم می کنم.گفتم پس غذا چی؟؟؟؟؟ گفت ببخشید جبران می کنم! گفتم دیوونه این چه حرفیه؟ حالا یه کاریش می کنیم... Heart Smile

بعد از ظهر رفتم خونه و اول می خواستم کباب ماهیتابه ای درست کنم.( مامان گوشت آماده بهم داده شکل کباب درست کرده فقط باید بزارم توی ماهیتابه و بپزمش.واقعا زحمت می کشم نه؟!) ولی بعدش تنبلیم اومد و گفتم ولش کن ناگت مرغ درست می کنیم.زنگ زدم به عسلی و گفتم نون باگت بخره. 

قرار بود عسلی بره گوشت بخره.( بعد از ازدواجمون این اولین باریه که گوشت می خریم! تا حالا یا مامانینا برامون آورده بودن یا مامان بابای عسلی) خلاصه حالا نمی دونستیم چقدر بخریم؟ گفتم زیاد بخر که تا چند وقت داشته باشیم. 

عسلیم فکر کنم یه ۸ کیلویی خریده بود!  

ناگت مرغ درست کردیم و خوردیم بعدشم رفتیم لالااااااااااااااا. Night

ساعت ۱۰ بلند شدیم ( البته قرار بود ۸ بلند شیم !) عسلی رفت کیسه فریزر خرید و اومد منم واسه ناهار امروز کباب ماهیتابه ای درست کردم. 

خلاصهههههههه مادر مردیم دیگهههههههههه از ساعت ۱۰.۵ تاااااااا ۱ شب ما داشتیم گوشت بسته بندی می کردیم! 

عسلی خرد می کرد منم هم چرخ کرده بسته بندی می کردم هم خورشتی.جونمون دراومد. 

فک کنم زیاد خریده بودیم نه؟!!!   

در حین گوشت درست کردن هم یه کوچولو با هم دعوا کردیم.نزدیک بود گریه کنماااااااا ولی یاد بهار افتادم که گفته بود گریه نکن و سریع خودمو جمع و جور کردم. 

بعدشم دوباره آشتی کردیم. 

بهش می گم : عسلی وقتی عصبانی می شی خیلی ترسناک می شی!( با لحن بچه گونه) 

می خنده.... 

پ ن : اینم عسک اون پیرهنی که واسه عروسی خریده بودم.البته با ۲ ماه تاخیر! 

 

پ ن ۲ : حالم ازین سریالای مزخرف بهم می خوره.همشون مسخره ان واقعااااا.نه به پارسال و پیرارسال که انقدر قشنگ بودن نه به امسال.به خصوصی روز * حسرت که دیگه شورشو در آورده.