سلام
دیروز در آخرین لحظات به بهار حسودی نمودیم و قالبمان را تعویض فرمودیم.باشد که مقبول افتد! ( فقط نمی دونم چرا لینک دوستامو نمیاره؟ کسی می تونه راهنماییم کنه؟)
دیروز انقده خوش گذشتتتتتتتتت مدیر عاملمون که نیومده بود و ما بسی خوش گذرانی نمودیم! با بهار و دزی چت کردیم.انقده خوش گذشت جای همتون خالی.
مامانینا رفته بودن خونه دختر عمه عسلی .می دونین کدومو می گم که؟ همون که از اینا داره:
قرار شد من و عسلیم بعد کار بریم اونجا.
البته بماند که من چقدر غر غر کردم که من خسته ام و نمیام و بدون ماشین سخته و ... ( حالا خوبه تا چند وقت پیش می رفتیم اونجا سر کارا
- کار دوم که می رفتیم -)
بعد کار رفتم خونه و به عسلی گفته بودم می خوام بخوابم ولی مگه تونستم؟ جو گرفته بودم و رفتم آشپزخونه رو جمع و جور کردم و طی یا تی ؟ کشیدم و اینا ! تازه نشسته بودم که عسلی اومد.قرار شد ساعت ۷ راه بیوفتیم .ولی انقده طول دادیم که آخر سر شد ۷.۵.
توی راهم یه گرد و خاک کوچمولو کردیم و زودی آشتی کردیم! ساعت ۹.۵ بود رسیدیم اونجا.
منم خوابم میومد فتیر! نزدیک بود همون موقع به عسلی بگم بریم من خوابم میاد!!!!
خلاصه شام خوردیم و فیلم دیدیم و ساعت ۱۲ تصمیم گرفتیم بیایم.
قرار بود عسلی پول شوهر دختر عمه شو پس بده ( ۲۰۰ تومن به عنوان پیش پرداخت بهمون داده بود ولی ما چون دیگه نرفتیم می خواستیم پسش بدیم) حالا از عسلی اصرار و از اون انکااااااااار . عسلی می گفت من اگه پس ندم طنین منو می کشه .( آخه من بهش گفته بودم سعی کن حتماااا پولو پس بدی و اگه تعارف کرد تو قبول نکن )دیگه کار داشت به جاهای باریک کشیده می شد
که با وساطت مامان و بابا قرار شد نصف پولو پس بگیریم .
بالاخره ساعت ۱ !!! اومدیم سمت خونه . اومدیم خونه بابا هی می گه بخوابین فردا می خواین برین سر کار.حالا من و مامان و عسلی هم نشسته بودیم به حرف زدن.
ساعت ۲ خوابیدیم و بنده الان اصلا خوابم نمیاد!
پ ن ۱ : عکاسمون بهمون گفته بود به ازای هر زوجی که واسه عکس گرفتن به من معرفی کنین یه دونه عکس ۱۰۰*۷۰ بهتون کادو می دم.ما هم نامردی نکردیم و برادر شوهری رو معرفی کردیم!!!! ( نه که برادر شوهری اصلا قرار نبود بره پیش این عکاسه واسه همین!
) دیروز عکسمون حاضر شده بود.
(البته بماند که چقدر فکر کردیم که کدوم عکسو بگیم بزرگ کنه . ) انقدر خوشگل شدهههه.من و عسلی گندههههههههههههه حتی یه سایز از خود واقعیمون گنده تر افتادیم!!!!!
پ ن ۲ : دیروز با دزی جونم حرفیدم.چه صدای نازک گوگولیی داشت!
پ ن ۳ : دیروز بابای عسلی می گه طنین جان ببخشید دیروز نرسیدم خونه رو جمع و جور کنم!! هول هولکی راه افتادم! این حرفشون یه خورده نگرانم کرد.چون سری پیش اصلا ازین حرفا نمی زدن !
پ ن ۴ : دوستان پرسیده بودن این شکلکارو از کجا میارم؟ راستش یه سریشو از pic4ever.com گرفتم.ولی بقیه اش رو یادم نیست از کجا؟ همینجوری از اینور اونور جمع کردم.توی ادامه مطلب می زارم اگه دوست داشتین کپی کنین و توی چرکنویساتون داشته باشینواینجوری راحت می تونین توی مطلبتون هر اسمایلی رو که خواتسن کپی کنین.
السلام علیک یا بروبچز!
دیروز صبح ساعت ۸ ! به اون دوستم اس ام اس دادم و گفتم بعد از ظهر یه سر میام پیشت.(البته قبلش با عسلی هماهنگ کردما)
حالا از شانس دیروزم کارم زیاد بود و تا ۴.۵ شرکت بودم.خلاصه رفتم و سر راهمم یه بسته شکلات خریدم یه دفعه دیدم زیرش قیمت داره هی سعی کردم قیمتشو نابود کنم ولی همچین محکم چسبیده بود! خلاصه به هزار و یک بد بختی قیمتشو کندم.ولی زیر جعبه شکلات یه تیکه کاغذ نیمه کنده باقی موند!
دوستم اصلا تغییر نکرده فقط موهاش که همیشه پسرونه بود بلند شدهههه انقده موهاش نانازهههه لخته لخت تا روی کمرشه خیلی خوشکوله!
دو تا قاب عکس روی اپن آشپزخونشون بود.یه دونش عکس تکی یه خانومی بود اون یکیم اون خانومه با شوهرش.یه دفعه گفتم این کیه؟ گفت منم دیگههههه .دیدم اااااااااااااااااااااااااا خودشههههههههههههههههههههه.انقده ناز بووووووووووووودددددددددددد.
عین خواننده های عربی .جانننننننننن .واسه یه عروسی رفته بوده آرایشگاه موهاشم اونموقع مش بوده موهای مش شده بلندی که فر درشت شده بود.با یه آرایش خیلیییییییییی ملایم ولی واقعا قشنگ.
خیلی عوض شده بود تو اون عکسا.کل ۲ ساعتی که اونجا بودم هی عکسارو نگاه می کردم و کف می کردم!
کلی عکس دیدم.عکسای عروسیش و نامزدیش و فیلم عروسیش.من عاشق اینجور چیزام.
وسطای فیلم عروسی بود که دیگه بلند شدم و مثل بچه خوب و همسر دوست رفتم خونه.رسیدم خونه و دیدم عسلی جان پای فیلمه.منم هی غر زدم و غر زدم تا فیلمه تموم شد!
به عسلی گفتم چرا از من پذیرایی نمی کنی؟ ( لیوان نسکافه اش رو میز بود) اونم گفت تو رفتی خونه دوستت پذیرایی شدی.راست می گفت خب!
گفتم امشب شام با تواِهاااااااا.
قرار شد شام مرغ بپزیم.
در راستای شروع شدن ترم جدید قرار بود درس بخونیم ولی بازم تنبلی کردیم و وسوسه دیدن کارتون wall e نزاشت درس بخونیم.وقعا کارتون قشنگی بوووود.فوق العاده بود.انقدر قشنگ احساسات این روباتو به نمایش گذاشته بودن که نگو.واقعا حال کردیم.
بعدشم عسلی جونم مرغ درست کرد و منم برنج. با سالاد خیارررررررررررر.
مامانینا بالاخره اومدن تهران .ولی دیشب رفتن خونه مامان جاری اینا ما گفتیم درس داریم نمیایم!
پ ن1 : دیروز تکلیف داشتم ولی ننوشتم!
پ ن 2:دیروز با الهه جونم حرف زدممممممم.
پ ن 3 : به خاطر یه سری مسائل و دو به هم زنی های دوست عزیزم اصلا به کلی پشیمون شدم از اینکه دیروز رفتم دیدمش .
پ ن 4 : دوستان جیگر این کوکوی مذکور اصلا چیز عجیب غریبی نیست همون کوکوی سیب زمینیه خودمونه! فقط باید مایه اش یه خورده شل باشه که بشه یه تیکه درستش کرد؛بعدم یه لایه می ریزیم بعد گوشتو می ریزیم و بعد دوباره مایه کوکو.اوکی؟
سلااااام عسلای خودم
چطورین؟ منم خوبم مرسی.
دیروز بنده یک طنین مو فرفری بی حوصله بودم ولی امروز یک طنین مو صافه با حوصله ام!!!!!
چه خبرا؟
دیروز تصمیم گرفتم کوکوی سیب زمینی درست کنم ولی نه کوکوی معمولی از اونایی که توش گوشت داره ( یه لایه گوشت بینش داره ) خلاصه دست به کار شدم و سیب زمینیارو گذاشتم بپزه بعدم مایه گوشتشو درست کردم و پریدم روی تلفن .
زنگ زدم به یکی از دوستای قدیمیم که خیلی وقته ندیدمش و چند وقت پیش متوجه شدم که خونشون دو تا کوچه بالاتر از کوچه ماست.اون سری که رفتیم دم خونشون و تعریف کردم واستون که رفته بود سفر.
کلی شوکه شده بود.تازه اولشم اصلا نشناخت!!! دیگه از اینور اونور حرف زدیم و ازین حرفا!
سیب زمینیم که پزیده شد مایه کوکو رو هم درست کردم و هی داشتم فکر می کردم که توی ماهیتابه بزرگه بریزم یا کوچیکه؟! آخر ریختم توی ماهیتابه کوچیکه ولی بعدش پشیمون شدم چون با یه کوکوی بسیار ضخیم مواجه شدم!
بعدش نشستم پای بازی تا عسلی اومد و غذا خوردیم خیلی خوشمزه شده بود و عسلی کلی ازمان تعریف نمود.
بعدش چون یکشنبه هفته پیش خونه دوست جونم بودیم نمی دونستیم که ما بریم خونه دوستامون یا اونا بیان خونه ما ؟ از صبح من هی به عسلی گفتم زنگ بزن بپرس که یادش رفته بود. آخر بعد از ظهر خود دوست جون زنگید و گفت برنامه چیه؟ منم گفتم نمی دونم تو بگو. گفت الف ( خانمش ) نیست و اینا گفتم پس شما بیاین خونه ما.( حالا از صبح عسلی هی می گفت بگین بچه ها بیان خونه ما.من می گفتم نهههههههه خونمون نا مرتبه!) خلاصه من رفتم ظرفارو شستم و به عسلی گفتم من می رم حموم تو خونه رو جمع و جور کن گفت باشه.رفتم حموم و اومدم دیدم عسلی رو تخت خوابش برده .
بیدارش کردم و خونه رو تند تند جمع کردیم . بعدم بچه ها اومدن و دعا خوندیم و روز حسرت که شروع شد بچه ها رفتن. عسلیم یه سالاد خیار گوچه توپ درست کرد با آبلیمو و روغن زیتون اوووووووووم خیلی چسبید.
خدایااا من چقدر سر این فیلم مسخره حرص خوردممممم.اه اه اه واقعا حالم به هم خورد داشتم بالا میاوردم با این فیلمنامه مزخرفه آبدو خیاری.
پ ن ۱: اون دوستی که گفتم فوت کرده بود.قضیه ازین قرار بوده که این پسره بیچاره سالمه سالم بوده بعدش می خواسته با یکی از همکلاسیهاش ازدواج کنه می رن آزمایش واسه ازدواج متوجه می شن که پسره سرطان خون داره ( مثل فیلم قرنطینه ) بعدش دیگه پسره هی روز به روز حالش بد تر می شه پریروزم فوت می کنه. واقعا خبر تکان دهنده ای بود.خیلی ناراحت کننده بود.
پ ن ۲ : مامانینا ( مامان بابای عسلی ) از شنبه رفتن کرج نامردا هنوز نیومدن هر چی زنگ می زنیم اس ام اس می دیم جواب نمی دن. دیشب مامان اس ام اس داد که ما خونه فلانی هستیم کرج. منو عسلیم تصمیم گرفتیم وقتی برگشتن بهشون بگیم برین همونجایی که بودین!!
پ ن ۳ : ترم جدید شروع شده و از اونجاییکه ما تصمیم کبری گرفتیم که این ترمو خوب درس بخونیم احتمالا کمتر میام وب.شایدم کمتر نیام!
پ ن ۴ :پریشب که داشتیم این فیلم مزخرف روز * حسرت رو می دیدیم همه مون مسخره بازی در میاوردیم بعد دختر داییم گفت حتما فیده دختر مه لقاست !!!!!! خداااااا منو بکششش!!!! تازه مامان بزرگمم پیش بینی کرده بود که مسعود فلج می شه!!!!!