عاشقانه های من و عسلیم

زندگی قشنگ طنین و عسلی

عاشقانه های من و عسلیم

زندگی قشنگ طنین و عسلی

به به چه صبح قشنگی!!!!

شنبه صبح - روز اول هفته و اولین روز کاری - ساعت ۸ در ایستگاه B R T  آآآآاخ ببخشید س*ا*م*ا*ن*ه* اتوبوس های تندرو :

خسته و خوابالو به خاطر خستگی دیشب - فکرای بد نکنین نامزدی دختر خالم بودیم- می ری توی صف طولانی که همینجوری پیچ و تاب خورده و تا ... رفته وایمیسی همینطور که توی خیالات خودت داری فکر می کنی که چقدر شلوغه و انگار امروزم باید به خاطر ۲۳۰تومن حقوق- که همش می ره واسه اجاره خونه- با تاکسی بری سر کار که یه وقت اخراجت نکنن یه خانومی میاد و خیلیییییی راحت از جلوی همه دوستان عزیزی که توی صف وایسادن رد می شه و می ره جلوی در اتوبوس و با کمال وقاحت و پر رویی سوار می شه.

خدا رو شکر یه خانوم پر روتر  توی صف وایساده بود:

خانومی که توی صف وایساده بود :

و خانومی که با کمال پررویی رفت خارج از نوبت سوار شد :

 : بیاپایین ببینم پررو خجالتم نمی کشه اینهمه آدم توی صف وایسادن زرتی اومده رفته تو

: نمی خوام نکن ببینم .دست به من نزنننننن...

 : ( در حالیکه مقنعه اون یکی رو می کشید) بهت می گم بیا پایینننننن

 : مقنعه ام رو چرا می کشی؟؟؟؟؟؟؟

در این لحظه در اتوبوس بسته شد و اتوبوس رفت.....

چند دقیقه بعد نوبت  شد که سوار  اتوبوس بشه در همین لحظه یه خانوم دیگه بدون نوبت اومد که سوار بشه.

: برو اونور پررو

 

 : نمی خوام

 سوار شده بود و هم سعی می کرد سوار شه و نمی تونست چون جلوی در وایساده بود هی هلش می داد پایین....

صبح همون روز ساعت ۸:۱۰ دقیقه در اتوبوس :

خانومی که کنار میله وسط اتوبوس وایساده به آقایی که همونجا وایساده : مرتیکه برو اونوترررررر خجالت نمی کشین شما مردا انقدر می چسبین به این میله؟؟؟؟؟؟؟؟ ع و ض ی ها .......

دوباره همون روز ساعت ۸:۲۰ دقیقه در اتوبوس:

خانومی که در حال پیاده شدنه به راننده :

اااااه چقدر یواش رانندگی می کنی!!! بابا یه کم تند تر برو دیگههههه دیرمون شد!!!!

راننده: برو خانوم منکه نمی تونم به خاطر یه نفر جون چهل نفرو به خطر بندازم.....

و من متحیر از شروع زیبای این روز بهاری در اولین روز هفته!

و این داستان همچنان تا روز پایان هفته ادامه خواهد داشت!.....

 

 

 

خوشگل شده ایم!

سلام

الان یه دونه طنین خوشگل ناناز که هی خودشو توی آینه نگاه می کنه و ذوق می کنه سر کار پشت میزش نشسته ...

نمی خواااااااااااااام من کلی نوشته بودممممممممممممممممم.بلاگ اسکای خررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررر.................................. دوباره می نویسم :

دیروز بعد از کارم مستقیم رفتم آرایشگاه ساعت ۴ اونجا بودم.خانوم آرایشگر خیلی خانوم خوش برخورد و باحالی بود از این موضوع خیلی خوشحال شدم.

اول بگم که طی مکالمات و مذاکرات طولانی من و عسلی در پشت درهای بسته.بالاخره به این نتیجه رسیدیم که دل رو بزنیم به دریا و موهایمان را های لایت نماییم.

من می خواستم موهامو کوتاه کنم و های لایت - موهای من قهوه ای روشنه و حالت داره ( فر یا صاف نیست)- بهم گفت می خوای مدل لیلا فروهر برات بزنم؟ گفتم نه نمی خوام روش انقدر خالی بشه ... موهامو کوتاه کرد - قبل از کوتاه کردن تا بالای آرنجم بود و الان تا روی سر شونه امه- از کوتاه کردنش خوشم اومد خیلی قشنگ شده بود. کوتاهی موهام حدودا ۴۵ دقیقه طول کشید.

راستی یه چیز جالب: مدتی بود که پایین موهام شدیدا وز شده بود به روشنک ـ همون خانوم آرایشگر- که گفتم گفت چون تو سر کار می ری و موهات همش زیر روسری هست و کلیپس می زنی موهات وز شده سعی کن زیر روسری موهاتو ببافی .حرفش جالب بود ولی الان دیگه موهام کوتاهه نمی تونم ببافم!

بعد کلاه گذاشت روی سرم و شروع کرد به بیرون آوردن موهام - من می خواستم موهام مش پر داشته باشه و تیکه های مشم باریک باشه -

خب چیه؟ آره قرار بود های لایت کنم ولی بهار جونم گفت مش بهتر و مشخص تره تازشم روشنکم همینو گفت و این شد که من از های لایت کردن به مش کردن تغییر رویه دادم!

 خیلی کارش عالی بود اصلا اصلا موهام کشیده نشد و پوست سرم درد نگرفت.مواد دکلره رو زد و نشستیم حرف زدن تا حدودا نیم ساعت ۴۰ دقیقه بعدش مواد رو شست و رنگ رو گذاشت.ساعت حدودا ۶:۴۵ بود که کلاهو از روی سرم برداشت و من گفتم : آخیش! گفت همه مشتری ها در این لحظه با شکوه این کلمه رو می گن!

بعدش من هی می خواستم زود تر خودمو ببینم ولی اون نذاشت.گفت اول سشوار می کشم بعد برو خودتو ببین .وقتی کارش تموم شد و رفتم جلوی آینه .گفتم وااااااای. -البته از خوشحالیا-

خلاصه بعدش گفت حتما آرایش کن چون مش با آرایش خودشو نشون میده منم خوشگل کردم و ۵۵۰۰۰ تومن زبون بسته رو تقدیم کردم و پیش به سوی خونه نامزد داداش عسلی .

توی راه هرجا شیشه رفلکس گیر میاوردم هی خودمو نگاه می کردم و متعجب و خوشحال می گشتم از اینهمه تغییررررررررررر.

رفتم توی خونه همه کلی ذوق کردن و بهم گفتن خوشگل شدییییی.منم حالشو برم.

عسلی هنوز نیومده بود رفته بود عکسای عروسیمونو از عکاسمون بگیره حدودا ۴۰ دقیقه بعدش اومد همه توی حیاط بودن درو براش باز کردم و رفتم پشت در تا منو دید گفت اااااااااااااه .حدس می زدم همچین عکس العملی رو نشون بده ولی حالم گرفته شد.کلی باهاش عصبانی شدم  و تحویلش نگرفتم.

بعدش عکسامونو دیدیم که خیلی نانازی شده بودنننننن.

عسلی هی می گفت خب تو قرار بود های لایت کنی چرا مش کردی؟ و من متعجب از اینکه چطوریه که عسلی من فرق بین مش و های لایتو می دونه؟

بعدش هی کلی قربون صدقه ام رفت و هی نازمو خرید تا بالاخره باهاش آشتی کردم .گفتم عسلی لپتو بیار بعد بوسش کردم و گفتم آشتی!

شبش یه سر رفتیم خونه دختر داییم می خواستم چند تا کتاب ازش بگیرم اونم کلی از خودش ذوق کرد و گفت خوشگل شدی...و من بسی مسرور گردیدم.

والان در خوشحالی به سر می برم....

تازشم صبح همه همکارام گفتن چقدر تغییر کردی .خوشگل شدی....

 

بعدا نوشت: دوست جونیا من هنوز هیچ عکسی از قیافه جدیدم ندارم.ما دوربین دیجیتال نداریم.کابل موبایلمم گم شده اگه عکسی گرفتم در اولین فرصت خبر می دم.

بله برون....

سلام سلام

چطورین دوست جونام؟

دیروز از سر کار رفتم خونه. مامانینا ( مامانینای عسلی) خونه نبودن نمی دونستم کجا رفتن؟ منم گرفتم خوابیدم خوابیدم تااااااااا ۶:۳۰ . وقتی بلند شدم دیدم همه اومدن .عزیز دلمم اومده بود.مامان هی داشت حرص می خورد که زود باشید دیر شد می خوایم بریم ساعت ۸ قراره اونجا باشیم و ما در کمال خونسردی داشتیم با هم شوخی می کردیم و کشتی می گرفتیم.

یه چای خوردیم و من دویدم تو حموم یه دوش گرفتم  و اومدم به حاضر شدن  این در حالی بود که داداش عسلی - داماد- و عسلی هم می خواستن برن حموم.بابا همچنان داشت چای می خورد و مامان با موهای پیچونده شده داشت حرص می خورد. 

از اون طرفم آقای داماد از اکسپرس - استرس- ا س ه ا ل شده بود.انقده اذیتش کردییییییم.

بعد از کلی سلام و صلوات سوار ماشین شدیم و ساعت حدودا ۸:۳۰ بود که رسیدیم دم در خونشون.

سر کوچشون بودیم که عروس خانوم زنگ زد به موبایل آقا داماد که کجایین و چرا نمیاین پس؟

عسلی هم حالا مسخره بازیش گل کرده بود و اینجوری می کرد:

واه واه واه می بینین تو رو خدا دخترای این دوره زمونه رو چقدر هولن!!!!!

دادشی : تو یکی دیگه حرف نزن!

عسلی: خب طنین نگران شده بود می خواست ببینه کجاییم و الا که انقدر زنگ نمی زد!

با لاخره رفتیم تو و دیدیم همه مهمونا اومدن! کلی خوشحالی کردیم و حرف زدیم و بابا صحبت کردن و گفتن ما اومدیم بله رو ببریم...

آخی خوشحالم براشون...

حالا بابا جو گرفته بودشو از همه نظر می پرسید.فکر کرده بود کلاس درسه!

بعدش مامان عروس صحبت کرد و کلیییییییییی جو رو عشقولانه کرد و همه رو به گریه انداخت.

بعدشم بزن برقص کردیم و حالشو بردیم.

بازم دیر رسیدیم خونههههههههههههههههه.ساعت ۲ خوابیدیم.

بعدا نوشت: بچه ها من الان وقت گرفتم واسه بعد از ظهر می خوام برم آرایشگاه موهامو کوتاه کنم و های لایت .امیدوارم رنگش خوب بشه. نظرتون درباره های لایت چیه؟