عاشقانه های من و عسلیم

زندگی قشنگ طنین و عسلی

عاشقانه های من و عسلیم

زندگی قشنگ طنین و عسلی

چه بگویم از تو؟

چه بگویم از تو؟

تو که همچون مهتاب به شب تیره من می تابی

چه بگویم؟ تو بگو

تو که همچون باران به ترکهای کویر دل من می باری

تو همان پنجره ای که به هنگام غروب

به دل خسته من باز شده

یا همان آهنگی که به آن نغمه من ساز شده

تو همان عطر خوش شب بویی

که نفسهای مرا تازگی می بخشد

تو همان روح بهاری که تن سرد زمستان مرا زندگی می بخشد

چه بگویم از تو؟

تو همه کودکی ساده دیروز منی تو همه روز منی

که تو امروز منی

چه بگویم از تو؟

از تو که چون رمزی و دلم مدتهاست در پی حل معمای تو است

چه بگویم از تو؟

تو همان همهمه احساسی که دل تنگ مرا آشفته

تو همان نبض زمانی که نفسهای مرا می شمرد

تو همان خلوت نابی که تو آرامش خوابی

چه بگویم؟ تو بگو

تو بهترین ترانه ای که تا کنون سروده ام

تو همان چک چک شعری به زبان دل من

چه بگویم از تو؟

شعر من قادر نیست که تو را وصف کند

تو خود از خویش بگو

چه بگویم؟ تو بگو

شعر از خودم نیستااااا

طنین دختر بدی شده....

من چرا اینجوری شدم؟ نمی دونم... کسی می دونه؟ یکی کمکم کنه خب! کمککککککککککککککککک .....

همش غر می زنی چرا بیشعور؟ یه کم آدم باش خب! هر روز گریه ...خجالتم خوب چیزیه بابا..هر چیزی حدی داره .... اه اه اه ..... دختره لوووووووووس ننررررررررررر...

خدایا من چرا انقدر اذیت می کنم؟ من غر غرو شدم.من شادابی قبلمو ندارم . من بی حوصله شدم.....

آخه اون بیچاره مگه چقدر حوصله داره؟ هر کسی یه ظرفیتی داره بالاخره یه روز کلافه می شه از دستت چرا نمی فهمی؟

آخه دیگه چقدر نازتو بخره؟؟؟؟ چقدر تو الکی گریه کنی و اون اشکاتو پاک کنه؟؟؟؟ چقدر تو رو توی بغلش بگیره تا آروم شی؟؟؟؟؟

آخه تو چته؟؟؟؟؟؟؟ اون که داره همه محبتشو نثارت می کنه.اون که داره لفظا و عملا عشقشو بهت ثابت می کنه؟ دیگه چی می خوای؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

نمی دونم به خدا خودمم نمی دونم چی می خوام؟ نمی دونم چرا انقدر بی حوصله و بهونه گیر شدم .نمی دونممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم

عشق من منو ببخشششششششششششششش

بدون که خیلی دوستت دارم ....

 

بازم سلام

سلام دوست جونام

خوب بیدین؟ من چقدر آدم بی فکری هستماااااا.منو ببخشین به خاطر تاخیرم.خب دیروز مرخصی بودم! ببخشیندا یادم رفته بود بهتون بگم.

جمعه شب نامزدی دختر خالم بود دلم می خواست خیلی بیشتر از اینا خوش بگذره ولی نمی دونم چرا خوش نگذشت!! شاید به خاطر اینکه تعداد جوونا کم بود....

دیروز تا ساعت ۱۲ خوابیدیم.انقده حال داد بعدشم بلند شدم و ناهار درست کردم.مامان بابای عسلی رفته بودن بیرون دنبال خرید و اینجور کارا ما هم ناهارمونو خوردیم من دوباره ۱ ساعت خوابیدم .بعدشم رفتم حموم و عسلی جونم موهامو واسم سشوار کشید آخ جوووونم الهی فداش بشم منننننننننن.بعدشم رفتیم مهمونی پیش مامانینا و دوباره شب ساعت ۱ اومدیم و خوابیدیییییییم.

شبا خیلی خنده داره من در اوج خواب آلودگی تا میرم تو رختخواب تازه انگار شارژ شده باشم از سر و کول عسلی بالا می رم مامان و بابا هم خیلی با مزه ان اصلا به روی خودشون نمیارن!!!...

امروز صبح که اومدم شرکت دیدم همکارم واسم یه ایمیل فرستاده با عنوان : گریه کن گریه قشنگه!

وقتی بازش کردم با این عکسها و صحنه ها روبرو شدم.خیلیییییی ناراحت شدم و حالم گرفته شد....