خب می بینم که ضایع شدم و دوباره همون قالب قبلی رو انتخاب کردم!
سلام مهلبونا
شطورین؟
خب من دلم قالبای خوشگل می خواد .این بلاگ اسکای مسخره هیچ سرویسی نداره . اه اه اه . هر چی قالب خوشگله فقط مخصوص بلاگفا و پرشین بلاگه .خب ما بلاگ اسکایی ها مگه دل نداریم؟
مامااااااااااااااااااان
جونم براتون بگه که امروز خدا رو شکر از اون پنجشنبه های آرومه که می شه کلی چرت زد!
البته منکه درس می خونم! ( آره جون خودم!)
ما هنوز کتاب امتحان فردا رو نداریم! عسلی قراره امروز بره بگیره.
دیروز منه بیچاره تا ساعت ۸ تهنا بودم.
عسلی رفته بود واسه کامپیوتر وسایل بخره.
( قبل از ازدواج توی خونمون می شه گفت فقط من از کامپیوتر استفاده می کردم . حتی تهرانم که اومده بودم خونه مامان بزرگم کامپیوتر رو آورده بودم. ولی بعد از ازدواج خواهرم گفت که کامپیوترو می خواد و دست اون بود.تا اینکه لطف کرد و خرابش کرد!.البته دیگه یه خورده قدیمی شده چندین ساله دارمش و تاحالا نه سرویس شده ( از نظر سخت افزاری) نه ارتقا دادیم و .. خلاصه یه خورده داغون شده. ما هم تصمیم گرفته بودیم کامپیوتر بخریم تا اینکه خواهری بنده قیول فرمودند که کامپیوترو پس بدن به ما و پریروز که مامانینا اومده بودن خونمون کامپیوترو آوردن)
عسلی به یکی از دوستامون که مقداری از کامپیوتر سر در میاره گفت که کامپیوتر روشن نمی شه و اینا.اونم گفت احتمالا پاورش سوخته.دیروزم عسلی جان مهندس بازیش گل کرد و رفت جمهوری و کلی خرج رو دستمون گذاشت! یک عدد پاور + یک عدد دی وی دی رام و یک فلش مموری ۴ گیگ خلاصه حدود ۷۰ تومن پیاده شدیم!
بچم ساعت ۸ خسته و کوفته و البته با ذوق و شوق فراوون رسید خونه.کره خریده بود و من واسش کره عسل آوردم .انقدر ذوق داشت که سریع نشست سر کامپیوتر تا پاورشو عوض کنه.منم شدم یه خانوم گل و مهربون ! و واسش لقمه می گرفتم می ذاشتم دهنش.
اونم هی می گفت ما بچه ها خیییییییییییییییلی دوست داریم!
( اون تبلیغه هست واسه گلرنگه فکر کنم!)
خلاصه بعد از یک ساعت کلنجار رفتن بالاخره پاورشو عوض کردو دی وی دی رامم وصل کرد.ساعتم ۹.۵ بود یعنی نیم ساعت مونده بود به رفتن برق!
کلی با ذوق رفت مانیتور و همه چیزو آورد و وصل کرد زدیمش به برق و پاورشو زدیم ولی روشن نشد!
الهی بمیرم عسلی کلی حالش گرفته شد.هی خودشو واسم لوس می کرد و می گفت من کلی زحمت کشیدم اما درست نشد.
خلاصه تا ساعت ۱۱ شب عسلی هی زنگ می زد به این دوست بدبختمون و هی سئوال می پرسیو ولی بازم درست نشد.فکر کن عسلی توی تاریکی زیر نور شمع نشسته واسه من کامپیوتر درست کردن!
اگه مادر بردش سوخته باشه و درست نشه بهتره یه سیستم دیگه جمع کنیم چون این کامپیوتر ارزش خرج کردن بیشتر از اینا رو نداره.
من دیروز خیلی دختر تنبل و بدی بودم و هیچگونه غذایی درست نکردم . عسلی گفت من همبرگر می برم سر کار سرخ می کنم می خورم ولی دوباره آخر شب گفت ولش کن حوصله ندارم ۳ ساعت ببرم اونجا درست کنم و من شدیدا دچار عذاب وجدان گردیدم!
پ ن ۱ :داشتیم ترانه مادری می دیدیم دیدم گوشیم داره زنگ می خوره! دیدم الی هست !!!! میس کال انداخت نامرد.
اس ام اس دادم ببینم چیکار داشته فرمودن دل اذیتشون درد می کرده که الان خوب شده . بعدشم یه سری حرفای بی ادبی دیگه زدیم. الییییییییییییییییییی
پ ن ۲ : من دو روزه نمی تونم برای بعضی از دوستای بلاگفاییم از جمله الی و الهه کامنت بزارم.نمی دونم چرا؟
سلام دوستای نازی نازی عزیز گل بوج بوج خودم!
چطورین؟؟ دلم واستون انقده شده بود : .
جونم براتون بگه که خدا رو شکر اوضاع بر وفق مراده و زندگی شیرینه شیرینه . امتحانامونم خوب پیش میره.
من تا حالا ۲ تا امتحان دادم یکی جمعه که بد نشد و یکیم امروز بود که خیلی خوب شد. مرسی که واسم دعا می کنین مهربونا.
یه نکته جالب اینکه امتحان جمعه مون مشترکه .یعنی این درسو هم من دارم هم عسلی.
و نکته جال تر اینه که امتحانش اپن بوکه.( open book )
ونکته جالب تر تر می دونین چیه؟ اینه که ما هنوز کتابشو نگرفتیمممممممممم!!!!!!!!!!! و پیدا هم نمی کنیمممم........................
دیدین چقدر جالب و دل انگیز بود؟!
خب از تمام این چند روز که بگذریم دیروز خیلی روز قشنگی بود چون پنجمین ماهگرد ازدواجمون بود. واقعا باور نکردنیه به همین سرعت 5 ماه گذشت! خدایا شرکت .
راستشو بخواین من اصلا برنامه خاصی نداشتم و کار خاصی نمی خواستم بکنم.
داشتم می رفتم خونه ییهو توی راه ( سر کوچمون ) از این گل فروشای کنار خیابون دیدم! یه دسته گلشو می داد 500 تومن . ( یه دونه مریم با دو تا رز قرمز و مقداری علف! البته سبزی خوردنم توش بود!!!!!!!!) هوس کردم بخرم .دیدم بی مناسبتم نیست . یه دسته گل خریدم . از سوپر مارکت سر کوچمونم یه پاکت آبمیوه خریدم ( آب هلوووو) و اومدم خونه.
اول میز وسطو خالی کردم. بعد مقداری شکلات داشتیم شکلاتا رو روی میز وسط شکل قلب چیدم و گلارم گذاشتم توی گلدون کنار شکلاتا و یک شاخه از رزا رو کج گذاشتم کنار شکلاتا.
بعدشم دو تا لیوان بلند خوشگل آوردم و دو تا آبمیوه با یه عالمهههههههه یخ ریختم و گذاشتم توی یخچال.
بعد پریدم توی حموم و یه دوش سریع گرفتم و اومدم بیرون.
راستی یادم رفت بگم یه یادداشت نوشتم : بوجی 5امیش مبارک >:D< و چسبوندمش پشت در که وقتی می خواد بیاد تو ببینش.
خلاصه حاضر شدم و نشستم پای کامپیوتر .( داشتم کلیپای گروه آریان رو می دیدم.)
خیلی خوش شانس بودم چون عسلی نون خریده بود و دستش بند بود واسه همین زنگ زد. رفتم درو باز کنم که مثل اینکه صاحبخونه امون فکر کرده زنگ اوناست و درو باز کرده بود . خب اینم شانس دومم چون عسلی یه خورده معطل شده بود تا با صاحبخونه صحبت کنه.
تا صداشو شنیدم پریدم آهنگ دوستت دارم ( همون که آریان با کریستی برگ خونده)رو پلی کردم و رفتم توی اتاق پشت در قایم شدم!
عسلی نون به دست اومد تو در حالیکه اون یادداشت رو چسبونده بود به لبش! آهنگم داشت پخش می شد دیگه جو خیلی باحال شده بود. و واقعا عسلی سورپرایز شده بود.
از اتاق اومدم بیرون و کاغذو آروم از لبش جدا کردم و ... محکممممممم همدیگه رو بغل کردیم.
خیلی لذت بخش بود یه کوچولو بغضم گرفت ولی بغضمو خوردم و محکم عسلی رو فشار دادم تا هیجانم تخلیه بشه.
خیلی خوب بود . بعدشم با هم آّمیوه خوردیم و عسلی کلی قربون صدقه ام رفت و تشکر کرد. بعدشم اظهار تاسف کرد که خیلی آدم بدیه و هیچوقت منو سورپرایز نکرده! منم گفتم اکشال نداره بوج بوجی!
بعدش من نشستم سر درسم و عسلی رفت عدس گذاشت بپزه. بعدشم با کمک هم عدس پلو درست کردیم و یه خورده از عدس که اضافی بود رو رب زدیم با ادویه و ... خوردیمش خیلی باحال شده بود.
خلاصه دیگه همین!
دوستتون دارم