عاشقانه های من و عسلیم

زندگی قشنگ طنین و عسلی

عاشقانه های من و عسلیم

زندگی قشنگ طنین و عسلی

quit!!!!!

سلام به برو بچز عزیز که توی این مدت اینهمه به من روحیه دادن !!!! 

به نام خدا . من موفقیتمو در وهله اول از خدا و در وهله دوم از خانواده و دوستای خوبم دارم! 

پنج شنبه مامان گفته بود می خوایم بریم کرج واسه همین ما تصمیم گرفتیم مثل بچه آدم یه آخر هفته رو بشینیم خونمون!

سر کار بودم که مامان زنگید و گفت برنامه کرجمون کنسل شده و جمعه ظهر میایم خونتون.

ظهر رفتم خونه و سوپ مخصوصمو خوردم و واسه عسلیم خاگینه درست کردم.(الهی بمیرم بیچاره عسلی به خاطر من مجبور بود غذاهای الکی پلکی بخوره) اومدیم با خیال راحت به غذا خوردن یه دفعه دیدیم یه بوی شدید روغن سوخته میاد با دود زیاد.عسلی گفت طنین چیزی روی گاز نداریم؟ گفتم نهههههههه.عسلی گفت وایییی این خانوم ف ( صاحبخونمون) چه بویی راه انداخته ها!!!

یه دفعه رفتم بالا دیدم وایییییییییییییییییی زیر ماهیتابه رو خاموش نکردم!!!!  

بعد از ظهر زد به سرم که مامان بزرگم و عمومینارو هم واسه جمعه ظهر دعوت کنم.( مامان بزرگم از اول ازدواجمون تا حالا فقط 1 بار اومده بود خونمون) خلاصه زنگیدمو اونارم دعوت کردم. 

جمعه صبح ساعت 9 بلند شم سریع جمع و جور کردم و کارامو کردم تااااا ساعت 11 کارام تموم شده بود.عسلیم ساعت 10.5 بلند شد و اتاق خوابو جمع کرد بعدم رفت میوه خرید و سالادم درست کرد. 

مامانمم بنده خدا سوپ درست کرده بود آورده بود که بسیار خوشمزه شده بود. 

و بالاخرههههههههههه بنده بعد از 5 روز رژیممو شکستمو غذا خوردم.ولی جالبه که انقدر معدم جمع شده که خیلی خیلی کم خوردم و سیر سیر شدم. 

بعدش عسلی جونم ظرفارو شست و تند تند آشپزخونه رو جمع و جور کردیم. 

شبم می خواستیم فیلم ببینیم که من خوابم گرفت خوابیدم ولی عسلی فیلم دیده بود و بعدش خوابیده بود. 

پ ن : فکر کنم یه دو سه کیلویی لاغر شدم.

نظرات 8 + ارسال نظر
غزل شنبه 27 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 09:28 http://www.ghazal777.blogfa.com

اخ جون اول شدینگاااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
به به خانم کدبانو
راستی طنین برای رژیمت فقط مواظب باش برنگرده
ریزش مو نگرفتی

نه عزیزم هیچیم نشد:دی

سارا شنبه 27 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 09:40 http://mehretaban.blogfa.com

سلام طنین جون
خدا رو شکر که تا اینجا رژیمت موفق بود.
از این ماهیتابه و قابلمه سوختن نگو که هممون توی سوابق درخشانمون ازش داریم.

بهار شنبه 27 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 09:44

سلیییی....... خوفییییی؟؟؟؟؟
من امروز حاضر هستم....
اومدم کارتم رو بزنم و در خدمتت باشم تا موقعی که مجبور باشم برم....

هلیا شنبه 27 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 10:12

چه عجب شما یه بار مهمونی نرفتیناگه اینبار هم میگفتی میشستم از حسودی گریه می کردم ها .راستی طنین مگه چقدری که می خوای لاغر کنی؟

لادن شنبه 27 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 10:27 http://manoaghayehamsar.blogfa.com

سلام عزیزم .خوبی من برات میل زدم .نمیدونم به دستت رسید یانه ؟ اگه وقت کردی بخون .ممنونم

ندا شنبه 27 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 11:45

ندا شنبه 27 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 16:17

بدون شکلک انگار ناراحتی

غزل بانو یکشنبه 28 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 16:50

سلام. کسی می دونی طنین چرا دیگه به من سر نمی زنه؟ کسی می دونه طنین چرا دیگه مثل اولا منو دوست نداره؟ کسی نمی دونه؟ بهار تو می دونی؟ دزی خانوم شما چی؟ هلیا تو؟ الهه؟ هیشکی نمی دونه؟ طنین خودت می دونی؟ ناراحتت کردم؟ نمی دونم چی شدی که یهو منو یادت رفت اگه مسئله ای پیش اومده خوب بهم بگو تو که می دونی من چقده به شما چند نفر وابسته ام.

عزیز دلمممممممممم کی گفته من از تو دلگیرم آخه جیگر؟؟؟؟ *:*: تو عزیز دلمیییییییییییی قربونت بشم*:

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد