دوشنبه قرار بود من برم پیش مامان بمونم.بعد از ظهر که رسیدم خونه سریع رفتم سوپ گذاشتم
( مامان زنگ زد و گفت اینجا غذاهاش خوب نیست واسم سوپ بیار) بعدشم یه املت مممممممممم درست کردم و خوردم
( آخه توی شرکت نامردا املت درست کردن خوردن منم چون شدیدا املت دوست دارم هوس کردم )عسلی زنگ زد گفتم یه چیز خوشمزه برام بخر.
اونم واسم فندق خریده بود .الهی قربونش برم منننننن.
آخه من عاشق فندقم.
خلاصه کارامونو کردیم و راه افتادیم سمت بیمارستان.ساعت ۷.۵ بود حدودا که رسیدیم . رفتیم بالا خدا رو شکر ماموراش نبودن که بخوان گیر بدن.
مامانم خدا رو شکر خوب خوب شده بود.خلاصه ماهم جو مهمونی گرفتمونو چایی و شیرینی خوردیم!
بعدشم از آبمیوه های مامان کش رفتیم !
خلاصهههه ساعت ۸ شد و سریالای عزیز شروع شدن .بابا و عسلیم تصمیم گرفتن سریال اولی رو ببینن بعد برن!!!! ( این بیمارستانی که مامان خوابیده بود دولتی بود ولی چون دکترش پسر عمه مامان بود خیلی هوامونو داشتن و یه اتاق خصوصی به مامان داده بودن) منکه دراز کشیدم روی تخت ( بدون مانتو روسری!)
تازه بابا می گفت هندونه هم بخوریم!!!!
که ما گفتیم نه و هندونه رو بردن خونه بخورن!!!! وقتی می خواستن برن دلم یه جوری شد.چون اولین شبی بود که جدا از عسلی بودم.همدیگه رو بوس بوسی کردیم
و ( بابا کف کرده بود!) عسلی و بابا رفتن خونه.بیست دقیقه بعد عسلی زنگید به موبایلم که طنین یادمون رفته کلید بیاریم حالا چیکار کنیم؟ گفتم خب از خانوم ف ( صاحبخونمون) بگیرین.اونم گفت باشه.دوباره ۲ دقیقه بعدش زنگ زد گفت خانوم ف خونه نیست .داشتم فکر می کردم چه راهکاری بدم که عسلی گفت بیا کلیدو از پنجره بنداز پایین! ( تا وسطای راه رفته بودن و برگشته بودن) بعدشم دوباره سریال دیدیم و مامان یه خورده سوپ خورد.یه عالمه با عسلی اس ام اس بازی کردیم
و ساعت ۱۲ هم خوابیدیم! ( واقعا خیلی زحمت کشیدم نه؟
) تنها کار مثبتی که کردم این بود که مثلا کمک مامان می کردم از تخت بیاد پایین.یا وقتی می خواست راه بره سرمشو نگه می داشتم و از این کارا!
سه شنبه صبح ساعت ۶:۳۰ بابا اومد بیمارستان. منم ساعت ۷:۴۰ راه افتادم و خیلی راحت اومدم سر کار.ظهرم مامانو مرخص کردن.مامانینا رفتن خونه مامان بزرگم.
بعد از ظهرم من رفتم خونه و یه خورده خوابیدم بعدشم عسلی اومد و نشست به فیلم دیدن ( یه دی وی دی خریده بود) بعدشم من رفتم دوش گرفتم و اومدم خوشگل کردم. جالبه که من اصولا همیشه یه شکل خاص آرایش می کنم.ولی ایندفعه عسلی هی می گفت طنین چه آرایشی کردییییییی.
چشماشوووو. منم گفتم خب بگو خوشگل شدی دیگهههه.
ساعت ۸ دختر خالمینا اومدن دنبالمون.( شنبه یادتونه؟ که بهشون زنگ زدم گفتن نمی تونیم بیایم باهاتون بیرون؟ همون موقع قرار شد سه شنبه بریم بیرون)منم روسری قرمزمو پوشیدم و خیلی ناناز شده بودم.( دچار خود شیفتگی مزمن شدم!!!!!)
سوار ماشین که شدیم دختر خالم گفت وای چه خوشگل شدی!!خب همیشه آرایش کن !
بعد واسه شوهرش تعریف کرد که وقتی طنین با عسلی دوست بود من هی بهش می گفتم آرایش کن ولی اون همیشه شیپول بود!
( شیپول در زبان دختر خالمینا! یعنی هپلی!
) خلاصههه قرار بود بریم شام بخوریم ولی بعدش نظرمون عوض شد تصمیم گرفتیم اول بریم سینما بعدش شام بریم بیرون.رفتیم فیلم همیشه * پای * یک * زن * در میان است.
( این شکلک واسه اینه که توی فیلم دختره تیر کمون داشت)
وای خدا سر انتخاب فیلم چقدر خندیدیم .ش ( شوهر دختر خالم) زنگ زد به یکی از دوستاش که همه این فیلمارو دیده بود بعد هی می گفت پای * زن قشنگه؟ ما هم هی اینور می خندیدیم....
خلاصه بالاخره رفتیم دیدیمش .به نظر من بامزه بود.من و عسلی خوشمون اومد.ولی دختر خالم و شوهرش خیلی خوششون نیومد.
بعدشم رفتیم شام خوردیم.جاشو ش معرفی کرد .خیلی غذاهاش خوب بید.خلاصه که خیلی خوش گذشتتتتتت.
بعدشم مارو رسوندن خونه .ساعت ۱۲ خونه بودیم.
پ ن۱ : تازگیا نمی دونم چرا انقدر حواس پرت شدم. سر کار همش حواسم پرته.دیروز همکارم می خواست یه چکو ببره نقد کنه بهش گفتم بزار ازش یه کپی بگیرم بعد ببرش.کپی که گرفتم چکو برداشتم کپیشو می دم به همکارم!!! می گه خب من اینو چیکار کنم؟!؟!؟!؟!!؟
پ ن ۲ : به مامان می گفتیم حوصلت سر نمی ره اینجا می گفت نه . عسلی می گفت یه تابلو گوسفند واسه مامان بیاریم هی بشمره که حوصلش سر نره!
سسیلاااااااااااااااااااام طنین جوووووونـــــــــــــــــــــــــــــم!



چقدر دلم برای دل مهربونت تنگ شده بود! جیگمل طلا!!!!!
به به بازم که گشت و گذارو ..خوب کیف میکنی فندقها هم نوش جونت خشگل خانوم
سلام طنین جونم
خوب خوش میگذرونی ها ببینم دخمل تو مامانت مریضه اونوقت بلند شدی رفتی سینما وایییییییییی
اگر مامان من بود من و کشته بود
بعدشم من خیلی دوست دارم این فیلم رو برم خیلی تعریفش رو شنیدم
راستی اون فلیمه هم واقعا ارزش دیدن داشت
حیوان ناطق
فدات شم یه شب باید آنلاین بشی چون نمیتونم آپلودش کنم اگه میتونی توی هفته ی آینده آنلاین بشی بهم بگو اینم آیدیم
البته من شب میتونم آنلاین شم باچچه
ساعت ۱۲ اوک کی
خدا را شکر مامانیت خوب شد
یه وبلاگ طنز رفتم نوشته بود همیشه پای یک زن در میان من است
خدارو شکر که مامانت خوب شده
وای خوش به حالتون که انقدر میرین بیرون
منم دلم بیرون میخواد
سلام

عزیزم امیدوارم همیشه همه اعضاء خانواده ات سالم و سر حال باشن.....
و خودت با عسلی به گست و تفریح .....
شاد شاد باشی
سلام عسیسم



































خدا رو شکر یه اسپند دود کن که این روزا انقدر داره بهتون خوش می گذره
راستی این فیلمه به دیدنش می ارزید ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
بعدشم اینکه تو چرا پیش من نمی یای ؟؟؟؟؟؟
چرا جواب اس ام اس های منو نمی دی؟؟؟؟؟؟؟؟؟
همیشه عاشق باشید
وایییییییییییییییی.......... منم سینما می خوام.....


اگه نسوخت بگه که تازه پارک ملت هم رفتیم بازم فواره آهنگی دیدم....
بگو سوخت... بگو سوخت....
خب بگو دیگه....
میگم چرا دیشب نرفتی پیش مامانت؟؟؟؟؟؟
تازه حالا که تو دل منو می سوزونی و میگی املت خورد و رفتی بیرون شام خوردی دل تو هم بسوزه من دیشب رفتم ازون سیب زمینی ها و استیک ها خوردیدم....
الان دلت سوخت؟؟؟؟
فکر کنم دیگه دلت اندازه دل من سوخت دیگه.... نه؟؟؟؟
خدا رو شکر که مامانت خوب شده حالش و اومده خونه
همیشه هم به تفریح و گردش خانوم خانوما
خدا رو شکر که خوشحالی دوست جون
خدا رو شکر که مامانت خوب شده
همیشه به گردش خانومی
منم از این فیلم خوشم اومد
خوشحالم که مامانت خوب.....میگم هپلی یعنی چی؟؟


یه سوال بپرسم من؟؟میگم تو و عسلی چی می خونین دوتاتون که با هم امتحان میدین؟؟؟؟؟؟


حسابداری
http://www.freesmileys.org
طنین جان شما که همیشه اسمایلی می ذاری این سایت یه خورده بیشتر داره
گفتم واسه همه بذارم
ایدیم چرا اون بالا اومد
سلام دوست عزیز
وبلاگ خوشگلی داری
امیدوارم موفق باشی
اگه قابل دونستی یه سری هم به ما بزن
براتون آرزوی موفقیت وسلامتی میکنم
خدانگهدارتون
فرصت نکردم پستتون رو تا به آخر بخونم
اما برای مادرتون آرزوی سلامتی دارم
پی نوشت آخر هم خیلی جالب بود
سلام.با قسمت شانزدهم خاطرات کدر منتظر نظرتم دوست عزیز[گل]
واااای..
اسم غداهای بیمارستانو نیار که حالم بد میشه..
من موندم ؛ این مریضای بیچاره باید غذای مقوی بخورن تا جون بگیرن..
چه مشت غذای زشت میذارن جلوشون
منم عاشق فندقم
بابا بزرگ من که تو بیمارستان بود ، همیشه مامانم اینا میرفتن پیشش...




این مآموره هم گیر میداد.
یه بار من خواستم برم با خالم ، گفتم حالا چه کار کنیم؟
گفت اشکال نداره ، کارت سبز دارم
حالا منم هی میگفتم از کجا گرفتی؟
چه جوریه؟
رفتیم به مآموره رسیدیم ، خالم یه 1000 تومنی بهش داد رفتیم تو
این مآموره کلی چولدار شد تو این 1 ماهی که بابا بزرگم تو بیمارستان بود.
هر کی میومد بهش کارت سبز میداد
البته این جریان ماله 9 سال چیشه
الان فکر کنم کارتشون شده از این نارنجیا
خوشحالم مامان خوب شدن

آپم
عزیزم شند ازدواجتون
شناسنامه و کارت ملی تونو با فتو کپی ببرید دفتر صندوق مهر رضا
یه فرم میدن ژر مکنید بعدش
معرفیتون می کنن به بانک
۲تا ضامن می برید و بعد یه هفته وام میدن
هم میتونی نفری ۱ملیون وام نقدی بگیرید
هم ۱ملیون وام کالا که دومی بیخوده
سلام گلم
خدا رو شکر که حال مامانت بهتره و مرخص شده.
ایشالا همیشه در کنار عسلی شاد و خوشحال باشی.
حال مامانیت چطوره خانومی؟ انشاله همیشه خوب باشه. امروز سحر دعا کردم زودتر حالش خوب خوب شه . مامانا باید همیشه سرحال باشن تا ما سرحال باشیم.
میگم نکنه غذای مورد علاقه تو هم مثل جوجوی من نیمرو و املت هست؟؟
آپ کن دیگههههههههههههه
مهمونی جدیدی دعوت ندارید آیا؟
سلام



امیدوارم همیشه مادر عزیزتون سالم و سلامت باشند
ولی من اصلا از این فیلم خوشم نیومد
من هم که مامانم بیمارستان بود نذاشتن برم پیشش بمونم
با تبادل لینک موافقی؟؟؟
سلام طنین گلم.
خیلی خیلی شرمنده که نتونستم این مدت بیام و بهت سر بزنم.
ممنونم که پیشم اومدی.
نماز و روزهتم قبول باشه.
راستی وبلاگ من در انتخاب برترین وبلاگ ماه شرکت کرده
اگه بنده رو لایق می دونی
به اینجا برو http://night-skin.com/topblog/
و توی کادر مستطیل شکل ، ادرس وبلاگ منو وارد کن و بعدم دکمه ی vote رو بزن ...
فقط یادت باشه که www ادرس وبلاگ رو نزنی
ممنون می شم اگه به وبلاگم رای بدی
آپ کردی خبرم کن.
راستی حواست کجاست؟
آخه آدرس وبلاگتو اشتباه نوشته بودی!
روز خوبی داشته باشی.
بابای.
خدارو شکر حال مامان خوب شد
نمی خوای یه آپ بکنی ببینیم حال مامانت چطوره؟؟؟؟
مامان چطوره جیگمل؟ آوردینش خونه؟
من حالم خوب شده هااااااااااااااااااااااااا
تازه آپ هم کردم چه دختری هستم ؟؟؟؟ گل دختری هستم؟؟؟؟؟؟