عاشقانه های من و عسلیم

زندگی قشنگ طنین و عسلی

عاشقانه های من و عسلیم

زندگی قشنگ طنین و عسلی

عمل مامان - طنین افسرده

دیروز یکی از گند ترین روزای زندگیم بود. 

ساعت ۶ مامانینا رفتن بیمارستان. 

ساعت ۱۰ زنگ زدم به بابا هنوز مامان توی اتاق عمل بود.ساعت ۱۱ بابا زنگ زد و گفت مامانو آوردن بیرون. 

ساعت ۴ کارم تموم شد با عسلی مترو قرار داشتیم .رفتم مترو عسلیم اومد رفتیم بیمارستان. مامان حالش بد بود. داشتم دیوونه می شدم. بابای بیچاره هم که از خستگی داشت هلاک می شد.دیروز احساس کردم بابا چقدر لاغر و ضعیفه!  

نیم ساعت موندیم . بوجی سوسیس سرخ کرده بود آورده بود بخوریم ( ناهار نبرده بودم شرکت) ولی نخوردیم.  

بابا گفت ماشینو ببرین خونه اینجا نمونه بهتره.  

می خواستیم خداحافظی کنیم رفتم مامانو بوسیدم .دلم می خواست گریه کنم .ولی نکردم...

سوار ماشین شدیم.می خواستیم به افتخار تموم شدن امتحانا شام بریم بیرون. 

بوجی : زنگ بزنیم م اینا ( دختر خالم ) هم بیان؟ 

من : نهههههه 

بوجی : چرا؟ 

من : اوکی بزار زنگ بزنم 

بعد از زنگ زدن: فکر نمی کنم بیان .گفت تکلیف داریم باید بفرستیم... 

۱۰ دقیقه بعد  

بوجی : بریم خونه س اینا؟ ( همون دوستمون که کامپیوتر واسمون جمع کرد) امشب سالگرد ازدواجشونه شام می رن بیرون 

من : نههههههه زشته چون شام می خوان برن بیرون بعد مجبور می شن ما رو هم دعوت کنن.

بوجی : بریم خونه خانم الف ؟ ( مامان جاریم) 

من : نههههههههه .من می خوام برم خونه چند وقته خونه نبودیم دو تایی.میخ وام برم حموم . 

بوجی :( با عصبانیت) اه توام دیگه شورشو در آوردی .هر پیشنهادی من می دم می گی نهههههه.نشد یه بار من یه حرفی بزنم تو بگی اره. 

من : چرا ناراحت می شی؟ خب بریم خونه خانم الف 

بوجی : نههههه دیگه نمی خوام.نمی خوام هیچ جایی رم.می ریم خونه آخه چند وقته خونه نبودیم.  

من : عزیزم معذرت می خوام خب بریم دیگه 

بوجی : نخیر لازم نکرده من هیچ جا نمیام .می خوام برم حموم  

من : عزیز دلم.عسل من 

بوجی : من عسل نیستم! 

من : عزیزم معذرت می خوام من اشتباه کردم 

بوجی : آره هر کاری میخ وای می کنی بعدم می گی معذرت می خوام.... 

رسیدیم دم در خونه در حالیکه صورتم خیس بود از اشک و بوجی عصبانی تر از اینکه باز من دارم گریه می کنم!!!!!! 

جای پارک دم خونمون پیدا نمی شد. 

عسلی گفت خونه نریم.هیچی نگفتم 

عسلی : کجا بریم؟ 

من : هر جا تو دوست داری ( همچنان گریه می کردم)  

در نهایت رفتیم خونه!!!! 

سوسیس خوردیم .گریه کردم! 

بغل عسلی رو خواستم ولی دیگه اونم آرومم نکرد!چون با احساس نبود. 

فیلم دیدیم .... غذا درست کردم 

احساس می کردم خل شدم! ولی عسلی گفت خل نشدی! 

شب شده بود.شام نرفتیم بیرون... 

رفتم توی تخت .عسلی رفت حموم... 

گریه کردم گریه کردم.... 

عسلی اومد بغلم کرد. بوسم کرد. نازم کرد. 

خوابیدیم..... 

صبح با چشمای پف کرده اومدم سر کار...

نظرات 17 + ارسال نظر
سراب یکشنبه 17 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 12:36

غصه نخور خانومی!

ممنون از دلداری عزیزم

الهه یکشنبه 17 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 12:45 http://mabehammohtajim.blogfa.com

اخی نازی طنینم گریه کرده
مامانیت زودی خوب خوب میشه

قربونت برم عزیزم

نانازی یکشنبه 17 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 12:52 http://www.nabat.blogfa.com

آخی قربونت برم طنین جون. درکت می کنم.
منم وقتی بغل خرس با احساس نباشه می فهمم.
مامانتم خوب می شه نگران نباش.
الهی که من قربونت برم که اینقده حساسی. بابا دست منو از پشت بستی

نانازی جونممممممممم مرسی که میای پیشم و دلگرمم می کنی

غزل یکشنبه 17 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 12:59 http://www.ghazal777.blogfa.com

الهی طنین جون من فکر میکنم چون از عمله مامانت ناراحت بودی دلت میخواست خونه بمونی و حوصله کسیرو نداشتی خب باید به عسلی حرفتو میگفتی تا نارحتیت تخلیه بشه عزیزم

آره غزل جونم ):

بهار یکشنبه 17 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 13:10

الهی من برات بمیرم که انقده دیروز اذیت شدی... نبینم انقد غصه بخوری عزیزم....
بمیرم برات که انقد دل نازکی.....
اخه چرا عزیز دلم....
خب غصه نخور دیگه....
من و همه که انقده دوستت داریممممم......

الهی من فدای تو بشمممممممممم بهارررررررررررررر منو ببخش که انقدر نامردممم‌)):

هلیا یکشنبه 17 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 13:26

طنین جونم به عسلیت می گفتی حوصله نداری جایی بری نگران مامانت هستی چرا ساکت نشستی
غصه نخور مامانیت هم ایشالا زود زود خوب میشه

نمی دونم هلی ! ):
مرسی عزیزکم

Foozool Khanoom یکشنبه 17 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 13:40 http://ajaba-e.blogfa.com

اگشال نداره..

پیش میاد...

منم بعضی وقتا همچین میشم




به قول بعضیا: این نیز بگذرد

اوهوم

شاسوسا یکشنبه 17 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 14:23 http://shasusa.blogsky.com

چه غمهای کوچکی. غم شما خیلی کوچکتر از غم من هستش. من تازه اومدم بلاگ اسکای دارم از عشق می نویسم
از غمی که تو سینم هست شما که به دلت رسیدید
شاد و سر فراز باشید

نیلوفر یکشنبه 17 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 14:30 http://www.niloufar700.persianblog.ir

آخیی طنین جونم غصه نخور قربونت برم.
عسلی میخواسته دلداریت بده فکر کنم نتونسته کارشو خوب انجام بده. مامانت هم انشاله زودخوب میشه باز میاد خونه. وای از وقتی که شوشوها بغلشون محبت نداره آدم حالش بدتر میشه که اما غصه نخور تو الان ناراحت مامانتی حساس تر شدی.

مهر بانو یکشنبه 17 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 14:40 http://khoneye-eshgh.blogfa.com/

آخی عزیزم دیروز به خاطر مامانت دلت گرفته بوده
ایشالااا زوده زود خوب میشه بعد عمل معمولا تا یه روز خوب حال آدموب نیست بعدش کم کم بهتر میشه اصلا نگران نباش
حیفه چشای به این خوشگلی نیست که گریه میکنی آخه؟؟؟؟؟؟
عسلی هم لابد میخواسته برتت جایی تا از این حال و هوا در بیای

سایه یکشنبه 17 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 14:52

اخه عزیزم چرا دلت گرفته بود ؟؟؟؟؟؟؟/ به خاطر مامانت ؟

عسل یکشنبه 17 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 15:34 http://http://ashiyaneyeheshgh.blogfa.com/

اخی مامانت چرا عمل کرده؟ایشالله زودی خوب شه. غصه نخور. با عسلی هم مهربون باش. مردا بعضی وقتا یه پیشنهاداتی میگن که اصلا وقتش نیست.مثلا وقتی خانومه پریوده میگن بیا بریم استخر یا چه میدونم از این چیزا دیگه. بعدش هم که قبول نمیکنی خودشون ناراحت میشن. تو اهمیت نده. خودش خوب میشه

ستاره یکشنبه 17 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 16:35 http://baran-bebar.blogfa.com/

واییییی دلم یه جوری شد یاد اونروز افتادم که مامان منم همین عمل رو کرد ایشاالله خوب میشه افسردگی خودتم خوب میشه خانمییییییی

نازنین یکشنبه 17 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 22:12 http://maradaryab32.blogsky.com/

سلام طنین قشنگم .الهی بمیرم واسه اون دل گنجیشکیت.انشالله مامانت خوب میشه بر میگرده خونه .این افسردگی بخاطر اضطرابیه که واسه عمل ململنت داشتی برطرف میشه.

ما یه طنین مهربونئ و دوست داشتنی که بیشتر نداریم .دلمون میگیره اگه تو گریه کنی و ناراحت باشی.
دوست دارم طنین قشنگم.

ladan یکشنبه 17 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 23:10 http://ladan1363.persianblog.ir

ey baba sakht nagir maman ham ishala khub mishan

الهه(جون جون) یکشنبه 17 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 23:13

خب اینقده اشکت دمه مشکت نباشه دخمل
البته این یه مورد رو میذاریم به حساب مامان گلت
پیشششش میاد دیگه
احتمالا یه سورپرایز در انتظارته هاااااااااا

مشی دوشنبه 18 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 14:42 http://mashi.blogsky.com

الهــــــــــــــــــــی طنین جونم!!!! عیبی نداره عسیسم ! پیش می آد !
عسلی دیگه عسل نیست! تلخ شده! اما همسریه باید دوس بداریش هر جوری که باشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد