عاشقانه های من و عسلیم

زندگی قشنگ طنین و عسلی

عاشقانه های من و عسلیم

زندگی قشنگ طنین و عسلی

دعوا نمک زندگیه؟!

به عسلی قول داده بودم قرمه سبزی بپزم.ساعت ۵ که رسیدم خونه یه خورده جمع و جور کردم بعدش غذامو گذاشتم گرم شد و خوردم ( عسلی نتونست ظهر غذا نخوردن رو تحمل کنه غذا می بره سر کار) بعدش رفتم توی آشپزخونه مواد خورشت رو ریختم توی زود پز تا بپزه برنجمم خیس کردم. خیار و گوجه شستم و اومدم نشستم روی مبل به سالاد درست کردن . سالاد که تموم شد عسلی اومد....

خیلی سر حال و خوشحال بود کلی بوسم کرد و تشکر کرد بابت غذا بعدشم گفت بیا امروز واسه خودمون یه برنامه درست حسابی بریزیم تا به همه کارامون برسیم....

بهش می گم : خانم الف ( مامان جاری وسطی) گفته در مورد پول عکسا به مامان بگو ( مادر شوهری)

توضیح : ف و ه ( برادر شوهر و جاری گرامی از نوع وسطیش!) واسه عکس عروسی رفتن پیش همون عکاس ما .حدودا ۱۵ روز بعد از عروسیشونم رفتن خارج از کشور ( یکی از کشورهای همسایه) چند روز پیش عکاس عزیز زنگ زد به ما که تا پول عکسارو ندین من روی عکسا کار نمی کنم . ما هم گفتیم اوکی ما خبرشو بهت می دیم . دیروز که خانم و آقای الف اومده بودن خونه ما من گفتم اینجوری شده و اونم برگشت اون حرفو زد.

می گه : واقعا اینطوری گفت؟؟؟؟؟ خدا رو شکر که بابا همه پول عروسی رو خودش داد.

توضیح ۲ : سر عروسی ما عسلی شدیدا تاکید داشت که مهمونا رو کم کنیم تا به مامان باباش فشار نیاد ( البته که کار بدی نکرد) و سر این موضوع من با مامان بابام خیلی مشکل داشتم خلاصه مهمونای عروسی ما شد ۲۳۰ نفر. ولی برادر شوهر گرامی اصلا رعایت نکرد ( بهتره بگم خانواده جاری گرامی) و ۳۵۰ تا مهمون داشتن که البته اکثرش مهمونای عروس بودن . اون موقع به مامان بابای عسلی گفته بودن که تا مثلا ۲۵۰ تا رو شما پولشو بدین بقیه اش هر چی مهمون زیاد تر شد خودمون پولشو می دیم ( خانواده الف با مامان بابای عسلی از قدیم دوستن و زیاد با هم تعارف ندارن) اون موقع که من به عسلی گفته بودم چرا اینا اینطوری کردن عسلیم واسم توضیح داد که آره قراره اینکارو بکنن.....

در حالیکه بسیار تعجب کرده بودم و حرصم گرفته بود گفتم : تو که گفتی الف اینا مقداری از پول عروسی رو دادن؟؟؟ چرا به من نگفته بودی که کل پولشو بابا اینا دادن؟

 من از این ناراحت می شم که تو اینهمههههههه سر تعداد مهمونا با من چونه زدی و من حتی با مامانم دعوا کردم بعد اینا انقدر راحت و با پررویی تمام اینهمه مهمون دعوت کردن ...

 میگه :.....

می گم .....

ناراحتم می رم روی پاش می شینم و می بوسمش تا جو عوض بشه و موضوع رو فراموش کنیم.

می گه : چرا بوسم می کنی؟

می گم : یعنی چی ؟ مگه واسه بوسیدن باید دلیل داشته باشم؟

می گه : آره خب معمولا وقتی کسیو می بوسن که دوستش دارن و می خوان با بوسیدن محبتشونو نشون بدن!

می گم : خب منم واسه همین دارم می بوسمت

می گه : ولی من احساس می کنم تو منو دوست نداری...

خیلی ناراحت شدم دستمو پس زد و گفت دارم تلویزیون میربینم دستتو نیار جلوم

.

.

.

نتونستم جلوی اشکامو بگیرم

رفتم روی تخت و دراز کشیدم

صبر کردم

صبر کردم

صبر کردم

نیومد پیشم

ن ی و م د

رفتم توی آشپزخونه چای گذاشتم

گفت : گازو آوردیم اینور سختت نیست؟

نگاش نکردم گفتم نه

دوباره رفتم روی تخت

اومد توی اتاق

لباسارو جمع کرد

گذاشت توی کشو

هیچی نگفت

بازم من باید حرف بزنم؟

آره

بازم من گفتم : نمی خوای حرفی بزنی؟

چه حرفی؟

می خوای قهر باشی؟

قهر نیستم

می خوای نا مهربون باشی؟

من نامهربونم؟

من اگه تورو دوست نداشتم از ساعت ۵ تا حالا نمی رفتم توی آشپزخونه غذا بپزم

همه چیزو با هم قاطی می کنی

گریه می کنم

میاد روی تخت

حرف می زنیم

می گم : دوست دارم وقتی ناراحتم بیای پیشم ولی تو نیومدی

می گه : مگه بهم نگفته بودی وقتی ناراحتی می خوای ناراحتی کنی ؟

می گم : ولی دلم می خواد بیای پیش نازم کنی و ... گریه ام به هق هق تبدیل شد.

حالم داشت از طعم این نمک شور به هم می خورد!

بغلم می کنه بوسم می کنه

 می گه:خب تو منو عصبانی می کنی بعد توقع داری بیام بغلت کنم؟

می گم : دیگه به من تهمت نزن

چه تهمتی؟

تهمت دوست نداشتن تو خیلی واسم سنگین بود.

چشم

.

.

.

.

آشتی کردیم

می ریم توی هال غذا حاضر شده

چایم همینطور

چای می خوریم

حاضر می شیم می ریم سر کوچه می خواستم لباس بخرم ولی حتی توان لباس خریدنم نداشتم

برگشتیم خونه

عجب قرمه سبزی شده بوووووووووود

خیلی ازم تعریف کرد

منم خیلی خوشحال شدم

.

نظرات 21 + ارسال نظر
آیدا چهارشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 10:28 http://sofiya.blogsky.com/

آخی نازی عزیزم
مطمئن باش دوست داره گلم
ولی شما که دعوایی با هم نداشتین آخه

می دونم دوستم داره عزیزم
همین دعواهای کوچیکم واسه زندگی مشترک سمه

الهه چهارشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 10:30 http://mabehammohtajim.blogfa.com

طنین جونم منم از دعوا بدم میاد
ولی خوبه تو دلت نگه نمیداری
اینطوری زودی مشکلات حل میشه

الیییییییییی من چرا نمی تونم بیام تو وبت؟ تازه می خواستم یه عالمه نظر بدم ولی نمیشه ):

سمانه چهارشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 10:45 http://hendoneh.blogfa.com

به جون جوجوم که همه ی دنیامه وقتی خوندمش اشکم در اومد اخه منم عین شما هستم اما طاقتم هم خیلی کمه دوست دارم زودی بیاد نازمو بکشم
مطمئن باش که دوست داره منم دوست دارم هر چند این ۲ تا دوست داشتن قابل مقایسه نیست

قربونت برم عزیز دلمممممم

هلیا چهارشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 10:48

شما هم که مثل ما دیشب ابری بدودین ولی چقدر عسلیت آقاست چه رفتار خوبی داره خوش به حال قدرشو بدون

هلی جوووووووووونم صبح که وبتو باز کردم دلم می خواست داد بزنممممممممممممممممممممممم هر چی سعی کردم کامنت بزارم نشد)): قربونت برم عزیز دلم هر وقت درست شد یه عالمه کامنت باید بزارم برات

Foozoo\ چهارشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 11:55

Foozool Khanooom چهارشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 11:58 http://ajaba-e.blogfa.com

نیم دونم چرا نظر قبلی همچین شد


اولآ که سلام..

دومآ هم مامان بزرگم کلآ حالش زیاد خئب نیست ولی نه به خاطر خون دادن..



خون دادن هم توش تآثیر داره...
اگه بدونی مامان بزرگم چقدر کارت خون داشت..
یه عالمه بود..



خون دادن واسه سلامتی خوبه ؛ ولی نه زیادش بابا.

Foozool Khanooom چهارشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 12:04 http://ajaba-e.blogfa.com

عزیزم...

از این مشکلا همیشه پیش میاد...


این مامانا و باباها هستن که نباید بین بچه ها فرق بذارن...



البته باید شرایط و وضعیت خانواده تو اون زمانم در نظر بگیری..


کلآ بخیال بابا...هر چی بوده گذشته...


به فکر آینده باش

بهار چهارشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 12:09

دلم خیلی غصه میشه وقتی که شما دو تا با هم بحث می کنید.... به نظرم یه کم زود جوش میاره .. اما خب خوبیش اینه که زود هم فراموشش میشه و از دلت در میاره.....
بهر حال این چیزا طبیعیه...
همیشه بزرگترین بحثا از بی اهمیت ترین موضوعات درس میشه....
ادم باید انقدر توانا باشه که نزاره هیچ چیزی چه بزرگ و با اهمیت چه کوچیک و بی اهمیت باعث بحث باشه.. باید یاد بگیری که حرفاتون رو چطوری هدایت کنی....
سعی کن یه کم....
یه کاری کن که هر حرفی ختم به بحث نشه... این یه هنره عزیزم.. و تو باید یادش بگیری....

الهه چهارشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 12:35 http://mabehammohtajim.blogfa.com

احتمالا بلاگفا قاط زده چون اصلا نمیشه کامنت گذاشت

طنین چهارشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 12:41 http://asalioman.blogsky.com

بهاااااااااار کجایی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

طنین چهارشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 12:41 http://asalioman.blogsky.com

آره الی مشکل از بلاگفا هست

بهار چهارشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 12:46

من که اون بالا ام...

طنین چهارشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 12:56 http://asalioman.blogsky.com

تو مسنجر نیستییییییییییییییییییییی

دل نوشته .. فائزه چهارشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 13:43

سلام طنین خانم ناناز
ای بابا چقدر خودتو لوس میکنی ها
ولی کار خوبی کردی بهش حرف دلت رو گفتی همیشه همینطوری باش نزار بمونه عقده بشه
وای منم دلم قورمه سبزی میخواد

گلپر چهارشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 13:49 http://www.nimegomshodeh.blogsky.com

تا حد زیادی پخته برخورد کردی بعد از رفتار عسلی
اینکه زن و شوهر ها شفاف و واضح بدون در نظر گرفتن یه غرور احمقانه درباره خواسته ها و توقعاتشون با هم حرف بزنن خیلی خوبه و از این جهت تو خوب کاری کردی که اجازه ندادی بحث کش دار بشه
اینو بهش میگن درایت زنانه
آفرین

سیب سرخ چهارشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 17:29 http://hamdel1366.blogsky.com



سلام گلم میخوام ایمیلتو داشته باشم

میخوام میخوام میخوام

نمیدی





ولی اگه بدی خوشحال میشم

سیب سرخ چهارشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 17:31 http://hamdel1366.blogsky.com


آآآآآآآآآآآآآآآآخه تو چطور دوستی هستی که به من

حتی یک بار هم سر نمیزنی



نازنین چهارشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 18:39 http://maradaryab32.blogsky.com/

سلام طنین من
آخی الهی ....

دوست نازک دل من خودتو با این چیزا ناراحت نکن خوشگل من

نازنین چهارشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 18:39 http://maradaryab32.blogsky.com/

طنین جان بیا اونورا

نازنین چهارشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 20:02 http://maradaryab32.blogsky.com/

طنین این بلاگفا حال منم گرفته .من نمیدونم چه تغییراتی میخواستن بدن که تموم نشد

حالا خوشحالم که من و تو بلاگفایی نیستیم و راحت میتونم بیام اینجا و بهت بگم دوست دارم

دزی پنج‌شنبه 24 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 13:40


دخمر خوبی باش

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد