دیروز روز خلوتی بود. اصولا یکشنبه ها توی شرکت ما خیلی خلوته اکثرا مدیر عاملمون نمیاد و اوضاع هم خیلی آرومه .
بعد از ظهر که رفتم خونه شدیدا خوابم میومد اول دلم خواست خونه رو جمع و جور کنم و ظرفای دیشب رو بشورم .ولی دیدم اصلا نمی تونم این بود که رفتم توی رختخواب و خوابیدم....
شاید ۱.۵ ساعت بعدش بود چشمامو باز کردم و احساس کردم عسلی اومده و دوباره چشمام بسته شد ...( فقط قبل از اینکه بخوابم به عسلی اس ام اس دادم که ۲ کیلو لیمو ترش بخره با نمک و فلفل قرمز تا ترشی لیمو درست کنیم)
وقتی بیدار شدم دیدم ساعت هشت شبه! عجب خوابی رفته بودم من!!!!
عزیز دلم خونه رو جمع و جور کرده بود روی مبلارو کشیده بود رختخوابایی که بچه ها روش خوابیده بودن رو جمع کرده بود ولی من اصلا متوجه نشده بودم! اومد بالای سرم گفت طنین گند زدم! گفتم چی شده؟ گفت لباسشویی رو روشن کردم یادم رفته شلنگ تخلیه رو بزارم توی ظرفشویی ( خونه ما چون خیلی قدیمیه آشپزخونه اش چاهک نداره و مجبوریم شلنگ تخلیه لباسشویی رو بزاریم توی ظرفشویی) و آشپزخونه خیس شده . ( خدا رو شکر آشپزخونه ما موکت نیست از این کفپوشای پلاستیکی کفش پهن کردیم) منم با خونسردی کامل گفتم خسته نباشی!
بعدش دیگه بلند شدم و رفتیم بالا لباسارو از توی لباسشویی در آوردیم و پهن کردم.عسلی هم لباسشویی رو جا به جا کرد و زیرشو تمیز کرد. از اونطرف دوستامون زنگ زدن که ما تا ۹.۵ اونجاییم .( یکشنبه ها ما با ۲ تا از دوستامون - که اونا هم زوج جوونن و خونشون دو تا کوچه پایین تر از ماست- دعا می خونیم این هفته اونا گفتن نمیایم چون می خوایم بریم فرودگاه بدرقه فامیلامون ولی ساعت ۹ دوباره زنگ زدن و گفتن تا ۹.۵ می رسیم)حالا من آشفته و کثیفففف در حالیکه گاز و لباسشویی وسط آشپزخونه است کف آشپزخونه کثیففففف یه تیکه از زمین مقداری پودر لباسشویی ریخته ( عسلی متوجه نشده بود جلوی پاش قوطی پودره پاش خورده بود بهش و اونم ولو شده بود روی زمین) از اونطرف اتاق خواب شلوغ پلوغ! روی تخت نا مرتب و بند رخت اون وسط ولو بود!!!!
تازه من توی این وضعیت کدبانو گریم گل کرده بود نخود سبز پخته بودم تا نخود پلو درست کنم!!!!!!!!!!
خلاصه من پریدم توی حموم تا اومدم از حموم بیام بیرون بچه ها اومدن . صبر کردم برن تو بعد رفتم توی اتاق و لباسامو پوشیدم و مثل کله پاچه ای اومدم بیرون نشستم!
خلاصه دعامونو خوندیم و بصورت صحرایی ازشون پذیرایی کردم! ( نسکافه و کافی میت رو با ظرفش آورده بودم!)
دیگه کم کم بچه ها می خواستن برن که من و عسلی اصرار کردیم بمونید عسلی گفت می خوام واستون سالاد خیار درست کنم اونام که پایه موندن و سالاد خوردیم منم نخود پلوی عزیزم رو
آوردم ( کلا ۱ پیمانه بود!!! ولی بازم اضافه اومد!!!!!!!!!!!!!!!) خلاصه ساعت ۱ بود که بچه ها رفتن...
اندر احوالات خواب خوش و عمیق بنده باید بگم که چند روز پیش من از سر کار رفتم خونه و خوابیدم بعدش عسلی اومده بود و حتی اومده بود منو بوسیده بود و رفته بود توی هال و ... بعدش یه دفعه من بیدار شدم مثل جن زده ها موبایلمو برداشتم شروع کردم به زنگ زدن به عسلی تازه کلیم نگران شده بودم که چرا عسلی نیومده!!!!!!! یه دفعه دیدم عسلی موبایل به دست اومده دم در اتاق و می گه وا طنین چرا زنگ می زنی؟؟؟؟ و من سکته ناقص زدم!!
دزی جونم پرسیده بود درباره اون دوست قدیمی باید بگم که با این پسر ما خیلی صمیمی بودیم از همکلاسیامونه بعدبدلیل مسائلی با هم قطع رابطه کردیم حالا دوباره فکر کردیم بد نیست که رابطه رو ترمیم کنیم ولی احساس می کنم دیگه نمی شه...
از صبح دارم این پست رو تایپ می کنم!
اولللللللللللللللللللل
ببین از وقتی فونت نوشتنت رو عوض کردی نوشته ها نصفه میاد... بعضیهش محو میشه.. بعضیهاش نصفه میشه...
مهمون خوبه ها... اما حدی داره ... از حد که خارج شه ادم رو خسته و کلافه میکنه....
مراقب باش زود دچار این خستگی نشی....
این بچه که ایهمه تو خونه کمکته.. دیگه چرا غذا پختن رو هم می خواستی بندازی گردنش؟؟؟؟؟
خب تو هم یکم کد بانویی کن که بچه دلش خوش باشه زن داره.....
ظاهرا نظرات در قرق من می باشد....
سلام منم به جمع دوستات اضافه کن
عاشقانه هایت را دوست دارم
بهار جون رقیب پیدا کردی عزیزم
عزیزم رقیب هم عزیزه....
عزیزم طنین جون دمت گرم خوش بحالتون شما همش دوست دارید خوش بحالتون راستی اگر ما هم عروسی کردیم با شوشو جونم حتما دعوتت می کنم ون پایه هستی خوشم میاد






این قضیه دعاخونی چی بید؟
خیلی خوابالود شدی ها
طنین جونم اسمت که خیلی خوشگله مثل خودت
ممنونم که لینکم کردی
منم با افتخار لینکت کردم
خوش باشید کبوتران عاشق
من امروز آپ میذارم
چشم سعی می کنم زود زود ادامه عشقم رو براتون بزارم
دوستون دارم
فعلا ...
طنین خوافالو
منم جدیدا خیلی می خوابم
به نظرم باید با الهه قهر کنم...واسه همه کامنت میزاره جز من....
بدو بیا پیشم آپم


سلام طنیییییییییییییییییین جوووووووووووووووونم
خیلی نانازی خیلی دوست دارم .
منم به جمع دوست جووووونات اضافه کن .
خیلی ماهی یییییییییییییییییی
ماهی نه هااااااااااااااااااااااااا
ماهی
گلم حتما به منم سر بزنیااااااااااااااااااااااااا
موفق باشی
منم دلم دمیخواااااااااااااااااااااد بیام با شما دعا
بخوووووووووووووووووووووووووونم
خب مگه چییییییییییییییییییییه ؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!؟؟؟؟
سلام خسته نباشید .
وبلاگ زیبایی دارید اگه دوست دارید به ما هم یه سری بزنید.
با تشکر (sahraye-eshgh.blogfa)
[بوسه]
[قلب]
[بدرود]
[گل]
آخی..
چه شوهمله خوبی داری..
بچم همه ی کارا رو کرده
منم مهمون خیلی دوست دارم ولی به شرطی که ضد حال نباشن
سلام طنین جون اومدم بگم تو خیلی جیگری همین
سلام عزیزم
ببخشید که دیر اومدم پیشت اینترنتم قطع بود
خوشبحالت که این همه مهمونی میری و مهمونی میدی آخه شما چطوری وقت می کنید
ما که اصلا نمیرسیم به این کارها
چه همسریه خوبی خیلی کمکت میکنه قدرشو بدون
میگم دیروزهم مهمون داشتید آیا؟؟؟؟

یا دیگه راحت بودید؟؟؟؟
میگم الویه هات تموم شد؟؟؟؟
اجازه خانوم
من تازه از خواب ژاشدیده شدمممممم
یه سوال دارم
سکته ناقض چه مزه ایییییییییییییییه؟
باید به گلم جون بگم بیاد این پست روبخونه
من بسیار فضول می باشم خانووووووووم خوابالو









با هلیا موافقم
میشه بگی این دعا خوندنتون چه جوریه ؟؟؟
تازشم انقدر ذوق می کنم میای وسط نوشته هات جواب منو می دی
من خیلی ذوقمرگ می باشم
چه نانازین دوتاتون .....خوش باشین .....ولی خودمونیم چطوری اشک میریزی این همه گریه می کنی این اشکا از کجا میان................؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟



