سلاااااام
بالاخره ما تشریف آوردیم!
سه شنبه قرار بود بعد از کار بریم خونه مامانینا چون من زودتر تعطیل می شم! قرار بود برم مترو تا عسلی بیاد ولی از اونجایی که من بسیار خر شانس ! می باشم و همیشه وقتی با عسلی قرار دارم یه اتفاقی میوفته ساعت ۲ برقا رفت و ساعت ۳ تعطیل شدیم! دیدم سخته بخوام ۲ ساعت توی ایستگاه مترو بشینم ( هر چند که در دوران دوستی در اینکار مهارت خاصی داشتم!) این بود که تصمیم گرفتم برم خونه مامان بزرگم تا کار عسلی تموم بشه و بعدش من برم مترو پیشش.توی کوچه خونه مامان بزرگم بودم که عسل زنگید و گفت کارش داره تموم می شه و کم کم راه میوفته ...گفتم من اینهمه راه اومدممممممممممممم.تقریبا نیم ساعتی خونه مامان بزرگم بودم که عسلی زنگید و گفت بیا مترو...
- ماه اول ازدواجمون مامان بزرگم می خواست برامون پنکه بخره ولی دیگه عسلی کولرو درست کرد و گفتیم پنکه لازم نداریم تا اینکه چند وقت پیش من به مامان گفتم که دیگه کولر جواب نمی ده و خونمون گرمه-
وقتی می خواستم راه بیوفتم مامان بزرگم ۸۰ تومن داد گفت برین پنکه بخرین. منم خوشحال رفتم مترو و به عسلی گفتم که مامانی ۸۰ تومن داده پنکه بخریم و عسلی بسیار ناراحت شد و گفت که با اینکار غرور من شکسته شده ما اگه بخوایم چیزی بخریم خودمون می تونیم بخریم و چرا مامانت به مامان بزرگ گفته که ما پنکه می خوایم و ... خلاصه تا خود ترمینال داشت در این مورد صحبت می کرد من به عسلی حق می دم چون مامان بعضی وقتا یه کارایی می کنه که فقط و فقط از سر دلسوزی و مهربونیه ولی واسه ما ناراحت کننده است خلاصه عسلی به من گفت که حتما باید با مامانت در اینمورد صحبت کنی و بگی که چرا اینطوری گفته؟ منم یه خورده بهم بر خورده بود و گفتم آره دیگه هر کاری که مامان من انجام می ده اشتباهه و . .. خلاصه عسلی گفت ما احترام پدر مادرامونو حفظ می کنیم ولی اگه کاری بکنن که ما ناراحت بشیم باید با احترام بهشون بگیم قرار نیست ما رفتار کسیو تحمل کنیم و گفت در مورد اون سری که مامانش مهمون دعوت کرده بود و من ناراحت شده بودم هم با مامانش صحبت کرده و ... خلاصه منم راضی شدم که با مامان صحبت کنم.
چون هیچ کادویی واسه بابا نخریده بودیم سر راه یک جعبه شیرینی خریدیم و رفتیم خونه .به محض اینکه رسیدیم و احوالپرسی کردیم من در مورد پول با مامان صحبت کردم - طوریکه بقیه نفهمن- و مامان گفت که مامان بزرگ خودش دوباره درباره پنکه پرسیده و من چیزی نگفتم.
اونجام همش یا داشتیم می خوردیم تا تلویزیون می دیدیم و ...
چهارشنبه شب برگشتیم تهران پنجشنبه عسلی تعطیل بود ولی من باید میومدم سر کار. عسلم پیشنهاد داد که پنجشنبه بیاد سر کارم و منم به شدت استقبال کردم چون چندین بار مدیرم گفته بود به همسرتون بگید بیان ما زیارتشون کنیم..
پنجشنبه حدودا ساعت ۱۱ بود عسلی اومد و کلی همه تحویلش گرفتن و تایید فرمودن که بسیار پسر خوبی هست ( خوب شد اینام گفتن و الا من چیکار می کردم؟)
ظهرم سوار اتوبوس شدیم که بریم خونه و توی ولیعصر من چشمم افتاد به کباب ترکی و شدیدا هوس کردم در نتیجه رفتیم نشاط کباب ترکی خوردیم بعدش رفتیم خونه و خوابیدیم وعسلم دپرس شده بود چون شدیدا حوصلش سر رفته بود- جنبه نداره یه روز تو خونه بمونه استراحت کنه!!!-
بعد از ظهر رفتیم یه خورده قدم زدیم و اومدیم خونه تصمیم گرفتیم جمعه صبح دیگه تا ۹.۵ بیدار شیم .
جمعه ساعت ۹:۴۵ بیدار شدیم ( سحر خیز شدیماااااا) عسلم رفت نون تازه خرید ( الهی فداش بشم) منم املت درست کردم با کره و عسل و ... خلاصه تلافی ۶ روز هفته که صبحانه نمی خوریم و در آوردیم!
بعدش افتادیم به جون خونه و حسابی تمیز کاری کردیم کلی لباس و ملافه شستیم ( البته ماشین شست!) بعدش من ناهار پختم و ناهار خوردیم و یه کوچولو خوابیدیم . می خواستیم بریم سینما که فهمیدیم وفات حضرت زینبه و سینما تعطیل می باشد .شبم یه سر رفتیم خونه دو تا از دوستامون و ساعت ۱۲ اومدیم خونه...
داشتم لباسمو عوض می کردم عسلی گفت طنین پاهات چقدر چاقه باید لاغر شی. خیلی بهم بر خورد بهش گفتم تو همین یه ذره اعتماد به نفسی که دارمم داری ازم می گیری یا بهم می گی زشت شدی یا می گی چاقی و خلاصه همش ایراد می گیری.بعدش بچم کلی متحول شد و کلی بغلم کرد و معذرت خواست و گفت راست می گی این اخلاق من خیلی گنده و قول می دم دیگه این حرفو نزنم ولی با هم تصمیم بگیریم ورزش کنیم تا هیکلامون خوب بشه.الهی فداش بشم بعدشم بهم گفت از این به بعد پنجشنبه و جمعه و شنبه من غذا می پزم.
پ ن : امروز قراره عسلم بره از منیریه راکت بدمینتون بخره تا شبا بریم بازی کنیم.
پ ن ۲ : من سوپ می خواااااااااااام اینجا شدیدا بوی سوپ میاد!
پ ن ۳ : تازشم من هنوز واسه عسلم کادوی روز مرد نخریدم ( این به اون در!)
پ ن ۴ : تازشم دوستم کف دست عسلی رو دید بعدش گفت که خیلی خیلی مهربونه و خیلی خیلی دوست داره و خط عشقش فقط یه دونه است.
اااااااااااااااااووووووووووووووووووووووووولللللللللللللللللللللللللللل
چه شوهر خوبی
من اینگده از این شوهرا که غذا درست میکنن خوشم میاد
خیلی خوبه شوهرا تو کارای خونه کمک کنن
ؤاستی..
من هنوز تو کف دیدن عکس عروسی حضرت عالی میباشم
چه شوهر خوبی داریا،اشپزی بلده؟خوش به حالت اگه بلدههمسری من که تخم مرغ هم نمیتونه نیمرو کنه
عکس گذاشته بودی؟پس چرا خبرمون نکردی؟من عکس میخواممم
۱)کادو نخریدی؟//////وای وای (اشکال نداره)
۲)صبحانه نوش جان
۳)در عملیات لاغری موفق باشید
۴)اون مسئله ی پول هم قابل حله خودتونو ناراحت نکنید
به به چه شوهر گلی . منکه حسودیم شد شوشوی ما عمران برامون نون بخره و ...قدر خوشبختیتو بدون غصه چاقی هم نخور ایشالا سریع لاغر میکنی
به به طنین جون سلام خوبی
اشکال نداره چاقی من هم چاق شدم ولی شوشو جون من میگه برو ورزش اشکال نداره ناراحت نشیا برو ورزش البته این رو بهت بگم ما خانوم ها یک کم گشاد هستیم نه غصه نخور راستی چرا برای شوشوت چیزی نخریدی هاین راستی خونه مامیت خوش گذشت خانوم
امروز مینویسیم
راستی آفرین به شوشوت که زنش رو درک میکنه میره شام بپزه الهی قربون شوشوی خودم بشم من باید بیام تا شام بخوره فداش بشم خیلی ماه هست خدایش
راستی طنین جون حالا که شوشوت قراره شام بپزه تو هم برو یک کادو بخر براش باشه
طنین جون من بودم متن بالایی برای من هست جیگر
اون که پیغام سری داده بود من بودم.... می خواستم ببینم از کامپیوتر خونه هم شمارم همونه یت نه... که نبود... دیدی منو نشناختی....
بعدنشم که خوب کردی کادو ندادی.. من که تبریک هم حتی نگفتم... اصن بروی خودم نیاوردم....
تازه تپل هم اگه شدی عیب نداره.... خب لاغر میشی.... منم از عید ۶.۵ کیلو کم کردم... فقط باید همت کنی....
به به چه همسری خوبی قرار آشپزی کنه ولی گول این مردها رو نخور وقتی خوشحالن یه چیزی میگن بعد میزنن زیرش
ببینم دوستت کف بینی بلده خوشبحات که دست همسریت یه خط عشق داره
این چند روز رو کلی استراحت کردی ها
طنین جون مرسی از اینکه می آی و انگیزه بهم می دی!
عسلی رو چشم نزنن یه وقتی! چه مرد نازنینی!
چه خوب که بلده غذا درست کنه و عقلش می رسه همیشه زن خسته می شه!
سلام
چه همسر خوبی میخواد آشپزی کنه دستش درد نکنه.
شوشوی منم آشپزی میکنه ولی نمیشه بیشتر از ۳ تا قاشق بخوری ولی من به روش نمیارم میگم به به خیلی عالی بود دستت درد نکنه
سلام طنین جون
به به می بینم که کلی آخر هفته رو خوش گذروندینا.
و به به چه آقای خوبی که قبول کرده ۳ روزه هفته رو غذا درست کنه.
راستی به دل نگیر این انتقادهای آقایون رو ، اونا هر چی که به چششون میاد زودی ابراز می کنن.
الهی فدات شم چقدر دلم برای همتون تنگید شده بود
چقدر راحت زندگی می کنید
من برای هر چیز کوچیکی خون به جیگر خودم و مهربون نکنم اصلا نمیشه انگار
منم صبحانه املت میخوااااااااااااااااااام
دلم می خواد امروز آپ کنی.... نمی دونم چرا...
نمیشه یه پست هم راجبه شنبه تا یکشنبه بزاری؟؟؟؟
جیگر دستت درد نکنه طنین جونم
خوبی راستی شوشو جونت غذا پخت یا نه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟