عاشقانه های من و عسلیم

زندگی قشنگ طنین و عسلی

عاشقانه های من و عسلیم

زندگی قشنگ طنین و عسلی

تصمیم های جدید!

سلامممممHello

الان یک عدد طنین ِ با ادب ِخوش اخلاق ِمهربون ِخوشحال ِامیدوار به زندگی!!!!!!!!!! اینجا نشسته.Flower

شنبه ها همسر عزیز بنده تا ظهر سر کارن و بعدش می رن خونه.دیروز رفتم خونه عسلی خونه بود دوتایی با باباش روی تخت دراز کشیده بودن و داشتن حرف می زدن البته بابا هم شل* وار  پاش نبود!

تا من رفتم تو بابا زد زیر خنده و رفت سریع شلوارکشو پوشید..

یه خورده خوابیدیم بعدش مامانینا می خواستن برن بیرون شبم خونه مامان بزرگ جاریم دعوت بودیم . ماهم با مامانینا رفتیم دم پاساژ پیاده شدیم من می خواستم صندل بخرم و در ضمن اون دستبنده که پیدا کرده بودم رو می خواستم بفروشم و یه چیز دیگه بخرم.Yah

خلاصه توی پاساژ چیزای خوشگل زیاد داشت ( تی شرت و ...) ولی منکه نمی خواستم بخرم عسلی هی می گفت خب طنین اگه دوست داری بخر منم می گفتم نه .گفت کلک می خوای من بفهمم سلیقه ات چه جوریه؟ گفتم اوهوم!Sun

یه مغازه بود لوازم خانگی داشت خیلی ظرفای نانازی داشت از یکیش خیلیییییییی خوشم اومد گفتم وای این چقدر نازههههههه من اینو می خواممممم واسه روز زن واسم بخر اینو!!!!!!!!!!

قیمتش ۹ تومن بود ولی آقاهه گفت فعلا این مدلو تموم کردیم.

بعدش شدیدا حالم گرفته شد عسل هی گفت چته؟ گفتم هیچی .بعد ازاینکه کلی التماس کرد گفتم ازت ناراحتم چون اینهمه بهت گفتم واسم کادو بخر ولی تو نخریدی. از خودم بدم اومد که اینهمه بهت گفتم کادو بخر.

اونم گفت تو منو درک نمی کنی تو که وضعیت منو تو این هفته دیدی ما که همش با هم بودیم می دونی که چقدر گرفتار بودیم.

حق داشت ولی من دیگه خل شده بودم و عصبی بودم.

رفتیم صادقیه یه خورده چرخیدیم چیزی پیدا نکردیم. بردیم دستبنده رو بفروشیم ( طلا فروشه آشنا بود) نگاه کرد و گفت این نقره است!!!!!!!!!!

خلاصه کلی ضایع شدیم ۵۰۰ تومنم خرجش کردیم جوشش دادیم که اقلا خودمون بتونیم استفاده کنیم.

من همچنان عصبی بودم.

اومدیم خونه یه خورده بهتر شده بودم مامان زنگ زد که چرا نمیاین همه منتظر شمان. عسلی داشت با تلفن حرف می زد.گفتم مامان ما الان رسیدیم خونه ( ساعت ۱۰.۵ بود) نمی شه نیایم ؟ گفت نه زشته!

عسلی که تلفنش تموم شد گفت ولش کن نمی ریم گفتم زنگ بزن ...زنگم نزدیم

و بعد ... طوفان شروع شد من رفتم تو بغل عسلی نشستم نازش کردم بوسش کردم گفتم معذرت می خوام بد اخلاقی کردم و این مثل کبریتی بود که آتیش عسلی رو روشن کرددددد و طوفانی عظیم بر پا شد که : تو همش ناراحتی همش گریه می کنی .با بقیه که هستی سر حالی ناراحتی ها تو میاری واسه من . یا تو مریضی یا من. این چه زندگی یه که ما داریم ؟ مثل بقیه خوشحال نیستیم ....... من ساکت بودم ...... ۴ ماهه ازدواج کردیم همش تو ناراحتی همش خسته ای .......

فقط گفتم معذرت می خوام 

بعدش تلفن زنگ زد و عسلی حرف زد وقتی تلفنش تموم شد آروم شده بود.

چای خوردیم و نشستیم سر کارمون ( کار سوم) یک ساعت بعد مامانینا اومدن  و بابا گفت خیلی کارتون زشت بود باید زنگ می زدین می گفتیم ما نمیایم....

...و من از دیشب تصمیم گرفتم که تمامی صفاتی که اون اول بهتون گفتم رو داشته باشم!

پ ن : از عروسیمون به اینور ۳ کیلو چاق شدم .از چهارشنبه رفتم تو رژیم حتی کیک تولدم نخوردم.

 

نظرات 16 + ارسال نظر
هلیا یکشنبه 16 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 10:26 http://http://www.shayademrooz.blogfa.com

آخ جون اول

ای جونم

هلیا یکشنبه 16 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 10:29

طنین جونم تو همونجوری که اولش نوشتی هستی فقط خب گاهی آدم خسته میشه دیگه .اون رژیم لاغریتو به منم یاد بده . منم یه وقتهایی که یه چیزی باب میلم نباشه تو هم میرم و حالم گرفته میشه

جیگر رژیم خاصی نیست فقط شیرینی جات خیلی کم می خورم شامم نمی خورم

سحربانو یکشنبه 16 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 10:32 http://samo86.blogsky.com

سلام طنین جون
خوبی؟
آخی چقدر ناز نازی هستی تو ( البته منم کم و نیش اینجوریم ) همش زود دلخور میشم. دلم نمی خواد اینجوری باشما . منم سعی کردم که دیگه خوب خوب باشم.
راستی سر اون دستبنده کلی خندیدم:))))))))

آره نازنازی که چه عرض کنم؟ لوس و ننرم. ((: دستبنده آره واقعا خنده دار بود!

سمانه یکشنبه 16 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 10:39 http://hendoneh.blogfa.com

اخی بابا۳ کیلو که این حرفها رو نداره حالا۳۰کیلو بود۱چیزی
شهادت امام هادی رو هم بهتون تسلیت میگم

نگو توروخدا بعد من باورم می شه که خیلی خوش هیکلم هی می خورم بعد می شه ۳۰ کیلو اضافه وزن و عسلی طلاقم می ده

دل نوشته من .. فائزه یکشنبه 16 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 10:59

طنین خیلی باحالی
آخه دختر تو با این کارات ما روکشتی مگه پدر شوهری شلوار پاش نبود انقدر خنده داشت ُ بیچاره خجالت نکشید
ببینم تو هم دیشب گرد و خاکی بودی ولی خوب معلومه حل شده اشکال نداره
خیلی دوستت میدارم

نه بابا خجالت نداره که! ((:((:
منم دوستت می دارم عزیزم

روزانه های من و علیرضا یکشنبه 16 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 11:00 http://doonyaye-man.blogfa.com

سلام طنین جون چرا جیگر چاق شدی ای بابا مواظب خودت باش طنین جون غصه نخور باشه میفهمم چی میگی اشکال نداره باشه برات میخره طنین جون آفرین به تو دخترماه
طنین جون حالا که دخی خوبی شدی برام امروز یک دعای کن تا خدا صدات رو بشنوه
طنین جون راستی چرا پیش من نمی آیی هاین دوست داری فقط قر قر کنم هاین

آنا جون شما خودتو ناراحت نکن باشه عزیزم؟! :دی من قول می دم مواظب باشم چاق نشم شما به اعصابت مسلط باش!!!!!!!!!

روزانه های من و علیرضا یکشنبه 16 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 11:02

راستی خوب طنین جون تو میگی به شوشوت ولی من چی اثلاْ‌حرف نمیزنم دلم هم چیزی رو میخواد باهاش میروم اون هیچی نمیگه من هم هیچی نمیگم ولی همش......... میکشم تو دلم

هیچ حرفی رو تو دلت نگه ندار جیگر بعدا دلت پر می شه دیگه جا نداره یه دفعه همش می ریزه بیرون! :دی

Foozool Khanooom یکشنبه 16 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 11:58 http://ajaba-e.blogfa.com

ااااااااااووووووووووووووولللللللللللللللللللللل


سلام طنین جونم...خوبی؟

تو خیلی ماه هستی که میشینی همه ی نظراتو با حوصله جواب میدیا
حیف که تو این شکلکا بوس نیست وگرنه یه بوسه گنده میفرستادم واست
(جای عسلی خالی )



خوبه..تصمیم بگیر کار خوب کنی ولی مثل من نباش که هی تصمیم میگیرم و هی یادم میره


دیگه هم اینکه خیلی چاق شدی تو ۴ ماها

منو ببین...تند تند چاق و لاغر میشم
واسه همین رو تمام بدنم از این خطا افتاده که نیم دونم چه جوری میره

فعلآ بای بای

قربونت برم عزیزم لطف داری جیگمل
آره منم هی تصمیم می گیرم ولی کو عمل؟ :دی
منم تموم بدنم راه راه شده فک کنم کم کم عین گور خر بشم!!!!!!! ((:((:((:((:((:

الهه یکشنبه 16 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 12:19 http://mabehammohtajim.blogfa.com

تو خیلیم دختر خوبی هستی
خیلی
وای چاق شدی ۳کیلو خوبه فکر کن من چاق شم خودمو میکشم این ۸کیلو رو به زور کم کردم
خیلی خوبه که این تصمیمارو گرفتی
بالاخره زندگی خودته و باید بهترش کنی

قربونت برم من عزیزکم *:

روزانه های من و علیرضا یکشنبه 16 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 12:49

نه جیگر من قربون تو هم میرم عزیزم جیگر تو قربون دخی خوشگل اون هم طنین عزیزم جیگر تو نفس
راستی از کجا میخواهی بری لباس بخری ناناز

خدا نکنه جیگر
من کوچه برلن یا شانزلیزه نمی دونم

غزل یکشنبه 16 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 13:36 http://www.ghazal777.com

الهی چقدر خودتو ناراحت میکنی برای چاقیت هم ناراحت نباش بابا بی خیال

نه من باید لاغر شمممممممممممم عسلی طلاقم می دههههههههههه )):

بهار یکشنبه 16 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 14:01

چرا کامنت من نیستش؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

نمی دونم جیگرم *: قربونت برم من جیگمل*:

نارنجدونه یکشنبه 16 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 16:14

طنین خودتی دخمل تو همش ناراحتی همش گریه می کنی .با بقیه که هستی سر حالی ناراحتی ها تو میاری واسه من . یا تو مریضی یا من. این چه زندگی یه که ما داریم ؟ مثل بقیه خوشحال نیستیم ....... من ساکت بودم وای تموم این پاراگراف از دهن شوشوی منم در اومده میگی نه هر جور راحتی چقده ما شباهت داریم من همش خل میشم و لوس میشم و گریه میکنم و بغض میکنم و ساکت میشم و دیوووووووووووووووووووووووونه هه هه دخمل رژیم بگیر همین مونده با این همه عیبی که داریم چاقم بشیم مامان بهم میگه که تو عروس بشی میشی خرس

راست می گی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ یعنی ما خل شدیم نارنجدونه؟؟؟؟؟؟؟؟؟ نکنه یه ویروسه که بچه های وبلاگی می گیرن؟؟؟؟؟؟؟؟ :دی

مهر بانو یکشنبه 16 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 21:34 http://khoneye-eshgh.blogfa.com

آخی خانومی خوب همه ی مردا اینا رو میگن
شاید خسته ای تازشم هنوز کامل نتونستی خودتو وفق بدی با شرایط
درست میشه عروس خانوم تازه

آره گلم همینطوره هنور نتونستم خودمو وفق بدم

نیلوفر دوشنبه 17 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 09:29 http://www.niloufar700.persianblog.ir

وااااااااا اینا چرا همش شما رو دعوا میکنن؟
اصلاْ چرا نمیرن خونشون؟
خوب معلومه که زندگیتون خسته کننده میشه و خودتون عصبی
چرا درک نمیکنن اون موقع شب شما خسته اومدین خونه نیاز به استراحت دارین؟
بعدشم شما تازه عروس و دامادین باید تنها باشین.

چرا من دارم دعوا میکنم
اما عزیزم با تمام این تفاصیر تو کار خوبی کردی که تصمیم گرفتی دخمل نانازی باشی

خودتو ناراحت نکن جیگرم *:

سایه دوشنبه 17 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 09:46 http://raahetaze.persianblog.ir

طنین جونم این عسلی رو کمتر اذیت کن خانومی

منکه اذیت نمی کنم!!!!!!!!!!! :دی
چشم :دی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد