عاشقانه های من و عسلیم

زندگی قشنگ طنین و عسلی

عاشقانه های من و عسلیم

زندگی قشنگ طنین و عسلی

هفته نوشت

سلاااااااااااام

دوستام منو ببخشید بازم تاخیر کردم شرمنده

وای من چقد حرف دارم خدایا! حالا از کجا شروع کنم؟

چهارشنبه :

بعدازظهر قرار بود مامانینا بیان خونمون رفتم لوازم خانگی نزدیک خونمون دیدم یه فنجون نعلبکیایی داره خیلی خوشگله .جای آویزم داره ( بیشتر جنبه تزئینی داره) تصمیم گرفتم همونا رو بخرم .یادم اومد که مامان عسلیم خیلی از این فنجونا دوست داره ولی ما سهممونو داده بودیم به جاری بزرگه تا اون کادو بخره.زنگ زدم به جاریم ببینم اگه نخریده کادو رو من بخرم که گفت خریدم ولی بازم دلم نیومد واسه مادر شوهریم نخرم این بود که با دودست فنجون نعلبکی اومدم خونه!

هر دوی مامانا از کادو خوششون اومد.

و همچنان عسلی برای من کادو نخرید.

پنج شنبه :

ظهر خاله کوچیکه عسلی با بچه هاش اومدن خونمون .یه قوری خوشگلم واسمون کادو آورده بود.ناهار خوردیم و یه کم خوابیدیم بعدش خاله اینا و مامان و بابا رفتن خونه مامان بزرگ جاری وسطی ( آخه پنجشنبه شب مهمونای هندیشون داشتن برمی گشتن) عسلی می خواست بره سر کار ومن داشتم می مردم از خواب وقتی عسلی می خواد بره سر کار ( اون دومیه ها ) من همیشه شدیدا دچار تناقض می شم ! از یه طرف اکثر مواقع شدیدا خسته ام و توان اینکه بخوام باهاش برم  رو ندارم از طرف دیگه هم دلم نمی خواد تا دیر وقت تنها تو خونه بمونم.خلاصه اول تصمیم گرفتم نرم باهاش ۱۰ دقیقه بعد زنگ زدم که باهات میام گفت پس حاضر شو تا من بیام دنبالت در همین اثنا دوباره زنگید که طنین نظرت چیه که امشب اصلا نریم سر کار؟ بچه ها دارن می رن ارم بیا ما هم بریم!  به جاش فردا صبح زود پا می شیم میریم سر کار!منم که از خدا خواسته گفتم معلومه که موافقم!!!!!!!!

خلاصه اومد دنبالمو رفتیم خونه مامان بزرگ جاری وسطی ولی انقدر دیر شد که نتونستیم بریم ارم! و نتیجه اخلاقی این شد که رفتیم استار برگر و مثل بچه آدم همبرگر خوردیم! وای چقدر خندیدیم اون شب.

استار برگر یه سری کلاه مسخره داره که مثلا به بچه ها می ده.ما هم که بی جنبه رفتیم دو جین ازین کلاها برداشتیم و گذاشتیم رو سرمون.هر کس رد می شد یه نگاه عاقل اندر سفیه مینداخت به ما! حتی بابای عسلیم گذاشته بود و هی می خندید که همه دارن نگاش می کنن.خلاصه که همه مون فکر کرده بودیم پادشاه شدیم!

توی راه برگشت هر چی به این عسلی می گم کلاهتو بردار می گه نه.فکر کن توی ماشین پنچ نفر آدم نشستیم و عسلی خان رانندگی می کنه با کلاه بوق بوقی!!!!!!!!!

پشت چراق یه ماشین اومد از بغل دستمون رد شد و دوستان عزیز داخل ما شین با صدای بلند فرمودن : تولدت مبارک!!!!!!! وای خدا دیگه داشتیم می مردیم از خنده.

برادر عزیز عسلی لطف فرموده بودن و توی فرودگاهم برای بدرقه با همون کلاه زیباشون رفته بودن!

توی استار برگر یه بچه حدودا ۳ یا ۴ ساله بود .وایییییییی خدا چقدر این جوجه جیگر بود .صورتشو عین خرگوش نقاشی کرده بودن یه تلم زده بود که دو تا گوش بود مثل گوش خرگوش با موهای بود فر که بسته بودن پشت سرش وایییییی دلم داشت ضعف می رفت همه محو این جوجو شده بودن .یه آقایی اونجا بود بادکنک می فروخت این بچه هی می رفت پیش اون بادکنکاشو بر می داشت و شیطونی می کرد.به طور کلی خیلی بچه ناز خر شیطونی بود!

حدودا ۱۲.۵ بود که ییهو یادمون افتاد که تولد مامانه ( تولد مامان ۷ تیر بود ) شروع کردیم واسش آهنگ تولد خوندن ( عسلی : اشک شادی شمع و نگاه کن که واست می چکه چیکه چیکه ...) بنده خدا شدیدا احساساتی شده بود و یه دفعه زد زیر گریه .( آخه همه بچه هاش در عرض یکسال ازدواج کردن و مامان بابا تنها شدن .حالام که داداش وسطی با جاری وسطی دارن می رن هند مامان خیلی ناراحته)

جمعه :

صبح با فلاکت و بدبختی پا شدیم رفتیم سر کار نزدیکای ظهر بود رسیدیم خونه تند تند حاضر شدیم رفتیم کرج خونه عمه جاری وسطی.خونه شون خادم آباد بود ( اطراف کرج ) یه خونه بزرگ ویلایی با حیاطی که بیشتر شبیه باغ بود و استخررررررررر

حدودا ۳ بود رسیدیم اونجا ناهار خوردیم  و بعدشم رفتیم استخرو حالشو بردیم .ولی من خیلی خیلی افسرده شدم چون همه شنا بلد بودن بجز من! کلی غصه خوردم.

بعد از ظهرم بچه ها کیک خریده بودن واسه مامان و کیک خوردیم.

ولی من دلم خیلی گرفته بود چون همه پیش مامانشون بودن بجز من! به عسلی می گفتم من مامانمو می خوام .اونم گفت : قربونت برم من مامانت عزیزم!!!!

بعد از اونجام رفتیم خونه یکی دیگه از فامیلا و ۲ ساعتی پیششون بودیم.اونجا فهمیدم یکی از دوستام ( که قبلا عاشق عسلی بود) نامزد کرده و خیلی متعجب و خوشحال شدم و بهش اس ام اس دادم و تبریک گفتم. عسلی کلس متعجب شده بود و می گفت اینکه می گفت من بعد از تو دیگه ازدواج نمی کنم!!!!!!!! گفتم همه ازین حرفا می زنن! توی راه برگشت من همش خواب بودم و عسلی جونم منو اول روسند خونه و بعد بقیه رو برد خونشون.الهی قربونش بشم من.

شنبه :

شنبه شب ما بچه ها رو پا گشاد! کرده بودیم . ولی خودمون هیچ کاری نکردیم! نصف غذا رو مامان من درست کردو نصف غذا رو مامان عسلی و ما نقش هویج را بازی نمودیم!!!! از کار رفتم خونه دیدم واییییییی خونه به هم ریخته الویه نیمه درست شده وسط خونه پهنه .از اونور مامان داره موفته درست می کنه و من خسته و کوفته می باشم.

 خلاصه به فلاکت الویه رو تموم کردم و سالاد درست کردم و خونه رو جمع و جور کردیم و پریدم تو حموم .بعدش رفتم حاضر شدم و خلاصه کارا کم کم جفت و جور شد البته مامان و بابا بنده خداها همه کارارو کردن. مهمونا ۹ اومدن خیلی عصبی شده بودم چون خونمون و بخصوص آشپزخونه مون خیلی کوچیکه وقتی می خواستم توی آشپزخونه راه برم هی می خوردم به در و دیوار و اعصابم خورد می شد.( ۴ نفر آدم توی یه آشپزخونه فسقلی چپیده بودیم)

خلاصه شام خوردیم و کیک خوردیم ( ۸ تیر تولد داداش وسطی عسلیه  یعنی فقط یک روز از مامانش کوچیکتره! )

شبم در نهایت خستگی و مردگی خوابیدیم.

یکشنبه :

صبح با فلاکت بلند شدیم و اومدیم سر کار.بعد از کارم دوباره رفتیم سر اون یکی کارمون.داشتیم می مردیم از خستگی.

در همین اثنا عسلی با داداشش دعواش شد حالا سر چی؟ :

بابای عسلی یه پژو داره وقتی میان تهران خیلی وقتا اگه بخوایم جایی بریم ماشینو می بریم.دیروز که می خواستیم بریم سر کار داداش عسلی گفت ما می خوایم بریم فرودگاه ( خاله جاری می خواست برگرده کره ) و جامون کمه چون مامانینام می خوان بیان و بخاطر همین ماشینو ما می بریم.عسلیم گفت باشه شما چون جا ندارین ماشینو ببرین. بعداز ظهر که توی گرما و خستگی رسیدیم سر کار ( آخه اون یکی سر کارمون خیلی دوره ) عسلی زنگید به مامانش که ببینه کجان؟ مامان گفت ما خونه ایم نرفتیم فرودگاه و ... عسلیم خیلی شاکی شد ( البته من بیشتر) که ما با فلاکت باید بیایم سر کار بعد برادر شوهری و جاری گرامی با خوشحالی و بی خیالی فراوان ماشینو بردارن خالی ببرن فرودگاه.  

زنگ زد به داداشش و گفت یعنی چی شما ماشینو بردین ؟ مسخره کردین ؟ ورداشتین ماشینو خالی بردین  که چی بشه ؟ اونوقت ما اینجوری باید بیایم سر کار. اونم برگشت گفت خب کاری نداری ؟ عسلی : دارم حرف می زنم یعنی چی ؟ اونم گفت : تو حرف نمی زنی داری بی ادبی می کنی ؟ عسلی : زر نزن و ... قطع کرد!  من مات مونده بودم. گفتم عسلمممم چرا اینجوری کردی ؟ گفت کاری نکردم حقشونه ! خلاصه گفتم عسلم ازت خواهش می کنم دیگه اینجوری گوشیو قطع نکن خیلی زشته اونم گفت باشه.

شب مامانینا اومدن دنبالمون .بابا جونم واسمون جیگر خرید خوردیم.بعدشم رفتیم خونه و لالاااااااا.

...و من بی خیال کادوی روز زن شدم!!!!!!!!!!!!!!

 

نظرات 27 + ارسال نظر
دزی دوشنبه 10 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 10:45

اووووووووووووووووووووووووووووووووول

دل نوشته من .. فائزه دوشنبه 10 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 10:45

اوللللللللللللللللللللللللللللللللل

دزی دوشنبه 10 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 10:47

چقدر کار کردینا

دزی دوشنبه 10 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 10:47

فائزه خانوووووووووووووووم من اول شدم

دل نوشته من .. فائزه دوشنبه 10 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 10:48

ای بابا این دزی کجا بود من اومدم کسی ننوشته بود که
خوب ایشکال نداره
وایییییییییی طنین جونی چقدر حرف داشتی قربونت برم
راستی چقدر مهمونی رفتید خسته نشدید

چرا فائزه جونم خیلییییییی خسته شدم از اینهمه مهمونی )):

دزی دوشنبه 10 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 10:48

طنین من داشتم فکر می کردم ما قبلا با هم صمیمی تر بودیما

دزی دوشنبه 10 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 10:48

من اینجا بودم

دعوا نکنید بچه ها با هم دوست باشید :دی

دزی دوشنبه 10 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 10:50

خوب خدا رو شکر که روزای خوبی دارین
چقدر اونجا که برای مادر شوهری هم فنجوون خریدی رو دوست داشتم
قربون دل بزرگت برم

قربونت برم عزیزم *:

دزی دوشنبه 10 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 10:58

احتمالا امروز آپ می کنم با یه عالمه خبر

آخ جووووووووون :دی

بهار دوشنبه 10 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 11:00

اولندش که....
خودم اولممممممممممم.......... همتون از رده خارجین.....
دومندش که دزی جون معلومه تو کجایی؟؟؟ عروس شدی دیگه تحویل نمیگیری.....
سومندش که چقد شما مهمونی هی میرین..... خوشک بحالتون....
چهارمندشم که منم کادو نگرفتم.... این به اون در.....
پنجمندشم که...... ماجرای قصه با اونی که تو برداشت کردی خیلی فرق فوکوله.....

اولندش که قربونت برم
دومندش که عزیزمی
سومندش که جیگرمی
..
.
.
.
.

دل نوشته من .. فائزه دوشنبه 10 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 11:03

آخی دخمل تو کی موهای منو دیدی که میگی خوشگل شدم قربونت برم

دزی خانم حالا چرا بد و ببراه میگی باشه منم که گفتم تو اول شدم

بهار دوشنبه 10 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 11:35

نه جیگملم.... تو خنگ نیستی.... من خیلی تو پرده حرف زدم.....مثلن خواستم معلوم نشه چی میگم....
بیا مسنجر

مهر بانو دوشنبه 10 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 11:35 http://khoneye-eshgh.blogfa.com

آخ جون شما ها چگده همش مهمونی میرید آخه
تولد هاتون م مبارکککککککککککککککککککککککک
ایشالا سایه مادر همیشه بالا سرتون باشه

مرسی عزیز دلم تو هم همینطور

سایه دوشنبه 10 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 11:44 http://raahetaze.persianblog.ir

اوووووووووووووووه چقدر کار انجام دادین شماها

فاطیما دوشنبه 10 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 13:05

خیلی طولانیه

لطف دارین شما!

الهه دوشنبه 10 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 13:26 http://mabehammohtajim.blogfa.com

سلام طنینم
باورکن من هی سر میزنم آخه آپ نکرده بودی
من از آزمایش می ترسم نه جوابش که

الههههههههههههههههه آزمایش که ترس ندارههههههههههههههه :-o

هلیا دوشنبه 10 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 13:56 http://shayademrooz.blogfa.com/

به به شماها که همش مهمونی هستین بابا خوش به حالتون . کاش عکس فنجون هارو می ذاشتی خیلی دلم می خواست مدلشو ببینم . به کادو روز زن هم فکر نکن بهتر تو هم روز مرد کادو نمی دی

بهار دوشنبه 10 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 14:20

اس ام اس بهت نمیرسه..... از ساعت ۱۲ دارم هی بت اس ام اس میدم... هی not deliver میشه....
ما برقمون ازون موقع رفته بود.... تازه اومد.... ببخشید.... تصقیر من نبید بخدا....
الانم هرچی sms میدم باز بت نمیرسه.....

سمانه دوشنبه 10 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 19:06 http://hendoneh.blogfa.com

چشمام قیلی ویلی رفت خوب زودتر زود تر بیا این همه حرفات نمونه رو دلت جیگر

سمانه دوشنبه 10 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 21:49 http://hendoneh.blogfa.com

۱ نفس بکش من نگرانتمهااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

من سالمم نگران نباش :دی

fOOZOOL kHANOOOM دوشنبه 10 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 22:32 http://ajaba-e.blogfa.com

وای...

چه خوش گذشته

ایشالا همیشه شاد باشید

فعلآ من برم..

باز میام

مرسی عزیز دلم .:*

دزی سه‌شنبه 11 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 10:33

سلام گلم بالاخره من آپ کردم

به به دزی خانوووووووووم.چه عجب بابا! :*

نیلوفر سه‌شنبه 11 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 11:06 http://www.niloufar700.persianblog.ir

سلام طنین جونم
خسته نباشی واییی من اگه بدونم یکی عاشق جوجو بوده نمی تونم تحملش کنم تو چه بزرگواری!! شایدم دلت به این خوشه که عسلی مال تو شده حالا هر کی میخواد عاشقش بوده باشه.

سلام نیلوفر جونم
آره جیگر اویل خیلی باهاش لج بودم ولی به قول تو الان دیگه خیالم راحته :دی

هلو خانوم سه‌شنبه 11 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 11:20 http://www.holukhanoom.blogfa.com

این فنجونه که میگی از همونا نیست که خودفنجون سفیده اویزش که مثل جعبه میمونه قهوه ایه؟
طنین جون خوش به حالت چقدر مهمونی میری ،منم ببر؟؟!!!!ها ؟باشه؟؟

نه هلو جون از اینا که می گی خودم دارم واسه عروسیم یکی کادو آورده بود.اینایی که خریدم خود فنجونا مشکیه توش قرمز و زرده جای آویزشم فلزیه.
مهمونی آره والا دیگه خسته شدم اصلا می خوای تو بیا جای من برو!

مشی خانوم سه‌شنبه 11 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 12:09 http://mashi.blogsky.com

ااااااا!!! اون خانوم آقاهه که تو استاربرگر کلاه بوقی سرشون گذاشته بودن شما بودین؟؟ من دیدمتون! طنین جون من لینکت کردم هااااا!! تو هم بلینک ما را!
عیبی نداره بی خیال روز زن شو!‌ اونوقت روز مرد هم مجبور نیستی پول بسرفی دوستم!
من آپ کردم امروز!

هه هه نخیرم اون ۲۰ نفر آدمی که کلاه بوق بوقی گذاشته بودن ما بودیم !!!!!!!!

بهار سه‌شنبه 11 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 12:45 http://www.bicharedel.blogfa.com

راستییییییییییی............
منم کیک می خواممممممممممم

می خرم برات عزیزم :دی

دزی سه‌شنبه 11 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 13:02

مرسی که بهم سر زدی
راستی چرا شماها شماره همدیگه رو دارین ولی من ندارم آیا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
پس اگه من یه کار فوری باهاتون داشتم چه جوری پیداتون کنم آیا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
آیا ما دوست نیستیم

خواهش عزیزم *:
شمارمو واست می زارم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد