عاشقانه های من و عسلیم

زندگی قشنگ طنین و عسلی

عاشقانه های من و عسلیم

زندگی قشنگ طنین و عسلی

مانتو خرون!

امروز بسیار نو نوار شدم و بسیار خو شحال می باشممممممممم

دیروز بعد از ظهر قرار بود با دختر داییم برم مانتو بخرم .قرار شد من ساعت ۴ از کارم برم دم خونشون اونم از سر کار بیاد با هم بریم خرید.

من بیچاره از ساعت ۴:۱۵ دم در خونشون علاف بودم تاااااا ۴:۴۵ .دیگه کم کم زیر پام یه درخته کاج سبز شده بود که ایشون تشریف آوردن. ماشینو پارک کرد و رفتیم به سمت مانتوووووو ( رفته بودیم شریعتی) همون اولین مغازه من مانتومو انتخاب کردم. ( اصولا بر عکس عسلی آدم سخت پسندی نیستم) فقط شک داشتم که رنگ روشن بگیرم یا مشکی دلم می خواست روشن بگیرم ولی رنگ روشن رو  اولا باید همش ست کنی و با هر چیزی نمی شه پوشید بعدشم زود کثیف می شه و چون من می خواستم سر کار بپوشم مونده بودم چیکار کنم.

هی کرم پوشیدم هی آبی پوشیدم و خلاصه آخر تصمیم گرفتم این مانتویی که پسندیدم و روشن بگیرم بعد برم یه مانتوی تیره ارزون تر واسه سر کارم پیدا کنم. از مغازه اومدیم بیرون رفتیم مغازه های دیگه همه رو دیدیم.اونایی که ارزون بود یا سایزش کوچیک بود ( بچه گونه) یا مدلش خیلی قدیمی بود این شد که واسه سر کار چیزی پیدا نکردم!

با کلی خجالت برگشتیم همون مغازه و گفتم ببخشید اگه ممکنه همینو مشکیشو بهم بدین ( در این لحظه توی این فکر بودم که شب که عسلی بیاد و مانتو رو ببینه می گه چرا رنگ روشن نگرفتی و ما مجبوریم بیایم و دوباره مانتو رو عوض کنیم و توی فکرم از اینکه شب دوباره بیایم از مغازه داره خجالت کشیدم و تصمیم گرفتم اگه قرار شد همچین اتفاقی بیفته عسلی رو تنها بفرستم بره مانتو رو عوض کنه!

خلاصه بالاخره مانتو مشکی رو برداشتیم و رفتیم خونه .

( دیروز عسلیم رفته بود سر اون یکی کارمون و دیر میومد منم چون می ترسم تا دیر وقت تنها باشم خونه دختر داییم موندم و قرار شد عسلی بیاد اونجا)

حالا ما تصمیم گرفته بودیم خورشت کرفس درست کنیم ( حتی سایز بریدن کرفسم نمی دونستیم!!!!!!) خلاصه بعد کلی فکر کردن و استفاده از کتاب آشپزی! غذا رو پختیم.

نسبتا خوب شده بود....

تا شب کلی عکس و فیلم عروسی دیدیم.شوهر دختر داییم ساعت ۱۰ رسید و عسلیمم ( الهی قربونش برم) ساعت ۱۰:۴۵ .

 تا مانتومو دید بهم گفت طنین چرا رنگ روشن نخریدی!!!!! منم وقتی واسش استدلالمو گفتم بچم راضی شد و کار به جاهای باریک نکشید.

شام خوشمزه مونو خوردیم و

در این لحظه دختر داییم داشت می مرد از خواب.هی می گفت خب بچه ها شب بمونید دیگه .( خونه اونا هم به کار من خیلی نزدیکه هم به کار عسلی) ولی عسلی جان اصرار در اصرار که نه باید بریم من می خوام برم حمووم! ( حالا ساعت ۱۲ شب! صاحبخونمون بیچاره از دست ما عاصی شده!)

هر چی من مظلوم نگاه کردم.الکی بغض کردم. خودمو لوس کردم افاقه نکرد که نکرد.تازه عسلی می گفت طنین جان تو بمون من می رم خونه! منم که دیدم اصلا صلاح نیست همچین کاری بکنم! در حالت خواب گفتم نه  بی تو هرگز!

خلاصهههههه شوهر دختر داییمم بنده خدا وقتی این وضعو دید سوئیچ ماشینو برداشتو مارو برد رسوند خونه.

منکه شدیدا داشتم از خواب می مردم خوابیدم و عسلی رفت حموم و بعدش اومد خوابید...

پی نوشت : بچه ها من دیروز انقدر که فیلم عروسی دیدم دلم دوباره عروسی خواستتتت.من می خوام بازم عروس باشم خب!!!!!!!!!!!!

 

نظرات 11 + ارسال نظر
الهه یکشنبه 12 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 10:55

اوووووووووووووووووووووووووووووووول
من دیروز و دیشب چندتا به بهار اس ام اس زدم جواب نداد
یکم نگرانم راستش
مانتوتم مبارک خوشگلم

قربونت بشم میسی عزیز دلمممم

الهه یکشنبه 12 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 10:56

آخی مظلوم شده بودی
ولی بعضی وقتا زور گفتن آقاهام خوبه ها

الهه(جون جون و گلم جون) یکشنبه 12 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 11:59

بی تو هرگز؟!!!!!

الهه(جون جون و گلم جون) یکشنبه 12 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 12:01

اون وقت شما همش نصفه شبا میرید حمام که صاحبخونه دادش در اومده؟

آخییییییییی .. درک میکنم

نهههههههههههههههههه. یعنی چیزه ممممم .... :دی هان؟

دل نوشته من .. فائزه یکشنبه 12 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 12:32

سلام طنین جون
مانتوی نو مبارک عزیزم
راستی از کجای شریعتی خریدی محل کار من نزدیک اونجاست

از روبروی سینما سروش.چند تا مانتو فروشی کنار همه.اسم یکیش تماشا هست.

هانیه یکشنبه 12 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 13:13

منم دلم عروسی می خواد
کاش یه جوری بود که هر کی عروسی می کنه باید هر سال جشن عروسیشو تمدید می کنه
خیلی کیف داشت البته احتمالا آخرش فقیر میشدیم دیگه

به به منم خیلی کرفس دوست میدارم

چه جالب من یکی از دغدغه های زندگیم اینه که مانتوی روشن بگیرم یا تیره آخه هردوشون به یک اندازه مورد نیازه

سایه یکشنبه 12 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 13:38 http://raahetaze.persianblog.ir

اااااااااااااااا آخه مگه هر روز میشه عروسی گرفت ؟ هان ؟ هان ؟

خب من می خواااااااااااام.دوست دالم خب!

روزانه های من و علیرضا یکشنبه 12 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 13:54 http://doonyaye-man.blogfa

سلام
راستی ببینم چرا پیش من نمیایی
اهههههههههههههههه
دوست داری بزنم
آخ که گفتی من هم چند روز هست دنبال مانتو میگردم خوش بحالت
راستی یک نصیحت پیرزنانه نه نه شوشوت رو هیچ وقت تنها نزار باشه نه نه با توام
نه نه
پیش ما بیا

چشم مامان بزرگ جوننننننننن ((:

روزانه های من و علیرضا یکشنبه 12 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 13:56 http://doonyaye-man.blogfa

راستی طنین
من آنقدررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررر
عروسی میخوام هوس کردم زود عروسی بگیرم وای طنین روز جشن نامزدیم از اول سالن با رقص اومدم حالا ببین جشن عروسیم چی کار میکنم
خوش بحالت من عروسی میخوام

روزانه های من و علیرضا یکشنبه 12 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 14:30 http://doonyaye-man.blogfa

وای طنین چه حالی میده
باشه فقط کمکم کن باشه اگر اشکالی داشتم از آشپزی حتماْ‌بهم کمک کن شدید موندم

اوکییییییییی.ولی یکی باید به خودم یاد بده :دی

نیلوفر یکشنبه 12 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 14:43 http://www.niloufar700.persianblog.ir

مبارک مبارک مانتو جدید مبارک
انشاله زود بری رنگ روشنشم بخری

میسی میسییییییی :*

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد